هیچ وقت در مقابلِ
نشدن های زندگیت
کم نیار،اگه الان نشد
بعدا بهترش میشه
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
برای گوش دادن بہ صداے پرندہ ها
قفس نخر درخت بڪار
همہ جا سیاست بہ ڪار نمیاد
یہ ڪم مرام داشته باش...
❤️#حرف_دل
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینیم خارجکیا چی میگن🤷♀
👤 باب پراکتور
💬 ذهن تو برات موفقیت میسازه
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
17.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دخترااا این نماز آثار بسیار خاص و فوق العاده ای داره
💠نماز یکشنبه های ماه ذیقعده
🔶 نماز یکشنبه ذیالقعده، نماز مستحبی است که در یکی از روزهای یکشنبه ماه ذیالقعده خوانده میشود و فضائل بسیاری از جمله آمرزش گناهان و با ایمان مردن برای آن در روایات آمده است.
🔸برای خواندن این نماز🤲
در یکشنبههای ماه ذیالقعده غسل کرده و برای نماز وضو بگیرید (یا قبل از غسل وضو بگیرید)
🔸 سپس دو نماز دو رکعتی مانند نماز صبح به نیت نماز یکشنبه ماه ذیالقعده به جای آورید 🤲
🔸 در هر رکعت یک بار سوره حمد و سه بار سوره توحید و یک بار سوره ناس و یک بار سوره فلق خوانده میشود
🔸پس از پایان چهار رکعت، هفتاد بار استغفار کرده (گفتن ذکری مانند اَستَغفِرُ اللهَ و اَتوبُ إلیه)
🔸آنگاه یکبار ذکر لا حول و لا قوة الا بالله بگویید
🔸و در پایان چنین دعا کنید: 🤲
«یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ»
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
نبــراس
#شبيه_مريم #ادامه_قسمت_دهم مریم روی پله ها افتاد و به سختی از جا بلند شد. هیچ کس جرئت کمک به او
#شبیه_مریم
#قسمت_یازدهم
مریم بغض گلویش را فرو داد با دیدن مهربانی های مرد جوان زمان را مناسب دید تا از او مقداری دارو بخواهد. مريم خجالت زده دست بر دامنش کشید. مرد جوان متوجه دست های لرزان مریم شد. من طبابت را از پدرم فرا گرفته ام اگر مقداری دارو بدهید می توانم زنانی را که پایین هستند درمان کنم.
مرد جوان بی هیچ تأملی قبول کرد و از رفتار انسان دوستانه او با دیگر اسیران خشنود شد. او دوباره ظرف آب را از روی سکو برداشت. مریم با کمک مرد جوان که دیگر برای مریم حرمت قائل بود صورتش را شست و روی زخم هایش مرهم گذاشت. مرد جوان افسوس خورد که مریم و دیگر زنان در بند کشتی نمیتوانند آزاد باشند. او آرزو کرد کاش می توانست تمامی آنها را از رنج بندگی نجات دهد. مریم مشعوف از مهربانی های مرد جوان از او بسیار تشکر کرد و برایش از پدر آسمانی طلب برکت و سلامتی کرد مریم که جانی تازه یافته و با محبت های مرد جوان نیرویش را به دست آورده بود با خوشحالی با داروها به طبقه پایین کشتی بازگشت با داروهایی که با سخاوت مرد جوان به دست آورده بود بیماران را یکی یکی با صبر و شکیبایی مداوا کرد. دیگر همه مریم را دوست داشتند و برایش ارزش و احترام قائل بودند. زن میان سال که تلاش مریم را دید از او پرسید چه دین و مذهبی داره که با همه چنین وفادار و مهربان است؛ برای نجات همه تلاش می کند و از شلاق خوردن نیز ابایی ندارد. مریم صلیبی را که به گردن داشت به زن نشان داد و با افتخار خودش را پیرو عیسی مسیح معرفی کرد
زن پیشانی مریم را بوسید و دعا کرد در زندگی اش عاقبت به خیر شود. تعدادی از اسیران به سختی بیمار بودند و مریم نتوانست برایشان کاری انجام بدهد و جانشان را از دست دادند. یکی از آن ها پیرزن فرتونی بود. که مریم زخم های پایش را درمان کرده بود. پیرزن در اثر گرسنگی زیاد بیمار شد و جانش را از دست داد برده ها اجساد آنها را همانند اشیانی بی ارزش از آنجا بردند و به دریا انداختند.
آنا که مادرش و داوود را از دست داده بود و هوای دریا و مسموم آنجا بیمارش کرده بود با دیدن اجساد و انداختن آنها به دریا نا امید و خسته از زندگی گلایه میکرد. رمقی برای حرف زدن نداشت و آرام با صدایی که گویی از ته چاه در می آمد می گفت: ای کاش من به جای این مرده ها به دریا انداخته میشدم و از این زندگی نکبت بار برای همیشه خلاص میشدم مریم او را در آغوش گرفت و محکم به سینه اش فشرد. خودش را مسئول آنا می دانست. آرام باش و اندکی دیگر صبر پیشه کن به زودی این روزهای سخت پایان می یابد. مریم سعی میکرد به او دلداری بدهد و به آینده امیدوار کند اما خودش نیز به این حرفها ایمان نداشت مریم وقتی به این می اندیشید که آنها را به اسارت و کنیزی میبرند و با وجود آنا هم نمی تواند فرار کند دیگر امیدی برای ادامه زندگی برایش نمی ماند. صدای ناله های اسیران بیمار و خسته در فضای نیمه تاریک و بدبوی طبقه پایین کشتی می پیچید. آنها مدت زیادی از آفتاب و روشنایی روز محروم بودند. مریم دیگر تاب شنیدن این ناله ها را نداشت.
📗#کتاب
✨#نبراس
📁#نوجوان
________
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
نبــراس
#شبیه_مریم #قسمت_یازدهم مریم بغض گلویش را فرو داد با دیدن مهربانی های مرد جوان زمان را مناسب دید
#شبیه_مریم
#ادامه_قسمت_یازدهم
بوی تهوع آوری که از دوری اسیران از شست و شو بود مشام همه را آزار می داد مریم تحملش را از دست داده است و مدام صلیبش را در دست میگرفت؛ دعا میکرد و عاجزانه از پدر آسمانی می خواست هر چه زودتر آنها را از این وضعیت اسفبار رهایی بخشد. تنها چیزی که به او آرامش میداد یاد پدر آسمانی بود. به او قوت قلب می داد این شرایط را تحمل کند.
هوا كاملاً روشن نشده بود از دریچه سقف نور کم رنگ و ضعیفی به
محوطه پایین کشتی تابید. اسیران همه در خواب بودند که ناگهان در ورودی که به سقف بود و با پله های چوبی به عرشه کشتی راه داشت با صدای قیز باز شد نور کمرنگ آفتاب و روشنایی صبحگاهی به طبقه زیرین کشتی راه یافت یکی از برده ها از پله ها پایین آمد. روی یکی از پله ها ایستاد و فریاد زد: «بجنبید بیایید روی عرشه وقت پیاده شدن رسیده. ولوله ای میان اسیران افتاد همه به یکباره از جا بلند شدند و به طرف پله ها هجوم بردند. مریم پاهای آنا و خودش را جمع کرد و خودشان را کنار کشید تا زیر دست و پا آسیب نبینند. آنا از شدت تکان های ناگهانی مریم از خواب سنگین بیدار شد. خواب و بیدار بود و نمی دانست چه پیش آمده است مبهوت به زنانی که برای بالا رفتن از پله ها به هم فشار می آوردند نگاه میکرد مریم خوشحال از این اتفاق بوسه ای بر صلیبش زد و از پدر آسمانی تشکر کرد که جانشان را نجات داده است.
مریم دستش را پشت کمر آنا گذاشت و او را از پله های چوبی بالا فرستاد. با عجله بالا رفت و خودش را به آنا رساند. پاهای آنها می گردید و توان ایستادن نداشت. به عرشه کشتی رسیدند. مریم که با دو دست محکم آنا را گرفته بود یکی از دست هایش را از پشت کمر آنا برداشت و سایبان چشم هایش کرد. همان نور کم سحرگاهی چشم های مریم را اذیت میکرد. مدت زیادی را در تاریکی بودند. دیدن روشنایی و نور کمرنگ ،آفتاب شادی کودکانه ای را به دل مریم راه داد و از سر شادی لبخندی روی لبهایش نشست اما این شادی دوامی نداشت. روی عرشه کشتی به همان ترتیبی که ایستاده بودند دوباره پاهایشان با طناب به یکدیگر بسته شد مریم خودش را بسته در قفسی تنگ می دید که هیچ راه فراری ندارد. غم بزرگی دوباره در دلش لانه کرد. برده ها به اسیران راه را نشان دادند تا از کشتی پیاده شوند. تخته چوبی دراز و باریکی بین کشتی و خشکی گذاشته بودند. زنان اسیر از روی آن میگذشتند و پا به خشکی میگذاشتند. با اینکه تخته باریک بود و با هر گامی که رویش میگذاشتند می لرزید، پاگذاشتن روی خشکی و زمین برای اسیران بسیار خوشایند بود و این ترس را برایشان کوچک میکرد.
مریم به اطراف نگاه کرد تا راه فراری بیابد اما برده های سیاه پوست همه جا بودند طرف دیگر هم دریا بود. مریم نا امید و غمگین خودش را در اختیار برده ها گذاشت تا پاهایش را با طناب ببندند. مرد جوانی که به مریم دارو داده بود نزدیک شد برده ای که پاهای مریم را می بست با اشاره تاجر حبشی دست نگه داشت. مرد جوان با چشم های مهربانش در سکوت چند لحظه به مریم خیره شد.
📗#کتاب
✨#نبراس
📁#نوجوان
_________
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
2.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫✨توان ما به اندازهی امکانات دست ما نیست؛ توان ما به اندازهی اتصال ما با خداست ...
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی آقا به غرفه کتابهای فال و طالعبینی میرسن؟ 😄
-پوچِ😂😂
جالبه میگن همشو دارم☺️
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
دو تا توصیه مهم برای زندگی سالم🙃☺️
یک، همیشه حقیقت رو هرچقدر هم که تلخ و خطرناکه با قدرت بگید😢😢
دو، بلافاصله پس از گفتن فرار کنین 😂😂😂😂
#خنده_حلال
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan