eitaa logo
نبــراس
622 دنبال‌کننده
615 عکس
423 ویدیو
40 فایل
﷽ 🌷 کانال رسمی دختران نبراس 🔰 همراهیم با: 💡 نوجوانان پیشران انقلاب 🎯 کنش‌گران و فعالان میدانی‌ 💠 زیر نظر مستقیم: 🏢 #سازمان_تبلیغات_اسلامی_شهر_تهران 🏅 #بنیاد_ملی_نوجوان 🧕🏻 #دختران_حاج_قاسم ‌ ➕️ راه ارتباطی با ما: @Amrabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دخترا این کلیپ رو از دست ندید... 🤓به نظرم حرفش خیلی حقه،عین عقله 🥾واقعا چرا کفش میپوشیم!؟ 📁 ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
نبــراس
#شبیه_مریم #ادامه_قسمت_یازدهم بوی تهوع آوری که از دوری اسیران از شست و شو بود مشام همه را آزار م
مریم که با دیدن مرد جوان دوباره شاد شده بود لبخندی بر لبانش ظاهر شد. مرد جوان که در دل او را می ستود برای مریم آرزوی خوشبختی کرد. مهربانی های مرد جوان برای مریم که دیگر از محبت پدر محروم شده بود خوشایند و دلگرم کننده بود. با کلام مهربانانه مرد جوان بغض راه گلویش را گرفت و با همان بغض از او تشکر کرد. مرد جوان از سر راهش کنار رفت و از آنها فاصله گرفت برده با اشاره تاجر حبشی به کارش ادامه داد. مریم و آنا به هم بسته شدند. فقط میتوانستند قدمهای کوچک بردارند. آنا که از همه چیز می ترسید با دیدن تخته ،لرزان چشمهایش را بست و به هم فشار داد و محکم به مریم چسبید و از تخته پایین رفت. مریم قبل پیاده شدن از کشتی برگشت و به مرد جوان نگاهی انداخت. مرد جوان با احترام سرش را خم کرد و به آنها نگاه کرد همین نگاه مریم را دل خوش کرد. آنها پا در خشکی گذاشتند بعد از مدت ها توانستند زمین را با پاهایشان لمس کنند خاک زمین در نظر مریم دوست داشتنی تر از قبل آمد. پیش از این نمیدانست میتوان برای خاک زمین هم دل تنگ شد. تعدادی کاری کنار لنگرگاه در انتظار بودند تا اسیران را سوار کنند. مریم و آنا با راهنمایی دو مرد شلاق به دست به طرف گاری های روبازی که اسب میکشیدشان رفتند آنا با کمک مریم کف گاری نشست و به دیواره چوبی آن تکیه داد و نفسی تازه کرد. مریم کنار او نشست. دخترها را که تعدادشان زیاد بود داخل سه گاری بزرگ جا کردند. با اینکه جا برای نشستن کم بود اما همه خوشحال بودند که از تاریکی کشتی نجات یافته و می توانند روشنایی روز و اشعه گرم و سوزان خورشید را ببینند و از آن لذت ببرند. دو برده ای که از غذای اسیران دزدی می کردند. با دیدن مریم با عجله به طرف گاری آن ها آمدند و به عمد افسار اسب های آن گاری ای را به دست گرفتند که مریم در آن بود. مریم که از آنها شلاق خورده بود به خوبی چهره هایشان را به خاطر داشت و متوجه کار آنها شد. اما رفتار مرد جوان به قدری در دلش ماندگار شده بود که دلش نمی خواست با فکر کردن به کارهای پلیدی که این برده ها ممکن بود در حقشان روا دارند این لحظات زیبا را خراب کند. مریم دلخور از اینکه موقعیتی برای فرارشان فراهم نشد و دل شاد از سخنان مرد جوان با احساسی که نمی دانست ناراحتی است یا خوشحالی، آنا را به خودش چسباند و به خورشیدی که با اشعه زیبایش در حال طلوع بود خیره شد. امید در دلش جوانه زد و دل خوش بود شاید در آینده نیز اتفاقات خوبی همانند آشنایی با آن مرد جوان برایش بیفتد. آفتاب سوزان بر شنزارهای صحرا می تابید. حرارتی که از شنهای داغ بلند می شد همانند سایه هایی محو از دور مشخص بود. زنان اسیر همگی بی حال روی هم افتاده بودند. حتی تکان های شدید گاری هم باعث نمی شد از روی هم بلند شوند. هیچ کس قدرت اعتراض نداشت. سوارانی شمشیر به کمر بسته کنار کاروان اسیران حرکت می کردند. گرما اسیران را کلافه کرده بود. آب بسیار کمی برای نوشیدن داشتند. برده ها آب را جیره بندی کرده بودند و بیشتر آن را خودشان می نوشیدند. به اسیران به قدری که تشنگی شان رفع بشود و زنده بمانند آب می دادند. التماس دخترهای کم سن و سالی که در گاری ها بودند در دل سیاه هیچ یک از برده ها تاثیر نمیکرد. 📗 📁 ________ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
نبــراس
#شبیه_مریم #قسمت_دوازدهم مریم که با دیدن مرد جوان دوباره شاد شده بود لبخندی بر لبانش ظاهر شد. مرد
آنا که دیگر جانی در بدن نداشت مانند مردگان روی پاهای مریم به خواب رفته بود و دلش نمی خواست دیگر چشم هایش را باز کنند. مریم که گرسنگی بیش از تشنگی آزارش می داد، نمی توانست لحظه ای چشم بر هم بگذارد. همچنان با چشم هایی بی فروغ به صحرای بی پایان چشم دوخته بود. برده های کینه توز که از مریم متنفر و منتظر فرصتی بودند در شیب تند تپه ای گاری را در لبه تپه و روی شنهای نرم حرکت دادند. چند لحظه ای نگذشته بود که گاری برگشت و همه اسیران از گاری روی شنهای داغ افتادند. مریم که تمام مدت بیدار بود و از برده ها که گاری را می راندند چشم بر نمی داشت متوجه خطر شد و آنا و خودش را سریع کنار کشید تا زن های دیگر رویشان نیفتند تعدادی از اسیران که خواب بودند زیر دست و پا ماندند و به راحتی خفه شدند. مریم آنا را که وحشت زده بیدار شده بود کناری نشاند و به کمک زنانی رفت که زیر دست و پا مانده بودند اما دیگر دیر شده بود و آنها جانشان را از دست داده بودند.نگهبانان سواره که مراقب کاروان اسیران بودند خودشان را به گاری واژگون رساندند و با شلاق اسیران را وادار کردند از جایشان بلند شوند. اسیران به سختی برخاستند و به زور همان شلاق کمک کردند تا گاری سریا شود. برده ها که با سواران همدست بودند هیچ کمکی به آنها نکردند. دست یکی از دخترها زیر چرخ گاری رفت. مریم به او کمک کرد. روی زخمش را تمیز کرد و با تکه پارچه ای که از گوشه لباسش جدا کرد روی آن را بست برده ها بی اعتنا اجساد مردگان را که چند دختر نوجوان و زن میان سال در کشتی بود در بیابان رها کردند و به راه خود ادامه دادند. **** قصر نجاشی پادشاه حبشه در مقایسه با کلبه فقیرانه ای که مریم در آن زندگی میکرد بسیار بزرگ و بی انتها بود. سالن بزرگ قصر با پنجره های بزرگی که به بیرون راه داشتند روشنایی قصر را تأمین می کردند. دور تا دور قصر سربازهایی نیزه به دست نگهبانی می دادند. کسی بدون اجازه حق ورود و خروج نداشت. اتاقهای زیادی برای بانوان و کنیزان وجود داشت کنیزان و خدمتکاران زیادی با سنهای مختلف در آنجا خدمت میکردند خدمتکاران مسئول نظافت و تمیزی قصر بودند و کنیزها به بانوان خدمت میکردند. قصر، باغ بسیار بزرگ و پرگل و زیبایی داشت که مریم آن را دوست میداشت و به بهانه های مختلف ساعتهای بسیاری را در آنجا سپری میکرد اتاقی که بانوی مریم و نوزادش در آنجا زندگی می کردند بزرگ بود و دو پنجره داشت که با پرده های حریر سفید رنگ پوشیده شده بود. میزی پر از غذا و میوه کنار اتاق قرار داشت که مریم به راحتی می توانست از آنها بردارد و بخورد. مریم گهواره نوزاد را تکان میداد. نوزاد در گهواره ای پوشیده با تور ابریشم به خواب رفته بود. 📗 📁 __________ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
💫✨به جهان یه دلیل بده که تو رو به یاد بیاره ... ✨ 📁 ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹بدون رنج کسی نمیتونه زندگی کنه! 📁 ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴کار زیبای هنرمند اندونزیایی😍 🔹همه عاشقتن❤️ 🔹 📁 ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
🌄 کدام مدیر بهتر است؟ ✍🏻 عین‌صاد ✨ 📁 ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌄 در لحظه، تصمیم بگیر ! ✍🏻 عین‌صاد ❞ در نگاه اسلامی، دیگر سازماندهی‌ به پیچاندن و غلطاندن نیست و با شیوه آقابالاسری که تو این کار را بکن، این کار را نکن، نمی‌شود کار کرد. در برخورد با حادثه‌ها باید در لحظه تصمیم گرفت. افراد باید به‌گونه‌ای تربیت شوند که بتوانند در لحظه‌ها تصمیم بگیرند. نه اینکه پنجاه ساعت بنشینند با هم طرح بریزند، جیغ و داد و فریاد؛ فردا هم می‌بینند آن چیزی که فکر می‌کردند، نیست. اینجا چه باید کرد؟ یا باید ماند و بور شد، یا شروع کرد و در لحظه سریع تصمیم گرفت. افرادی به درد این صحنه‌ها می‌خورند که برای تصمیم‌گیری در لحظه ساخته شده‌اند. ✨ 📁 ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥲°] ببینید 💌°] رفاقتاتون این مدلی ... ❤️یه همچین حرکتایی زدن که انقدر تو دل برو شدن... ✨ 📁 ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan