4.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ #مأموریت | جای پای ماندگار
📣 مأموریت نو+جوان برای خبررسانی بزرگترین واقعه تاریخ
🎉 از شما خواسته بودیم که به هر اندازه که در توان دارید یک جشن خانگی یا محلی راه بیندازید. از این جشن عکس بگیرید و با #غدیر_جای_پای_ماندگار با دوستانتان به اشتراک بگذارید
😍 کار دوستتون «فاطمه نادریفرد» را که در #نرمافزار_موبایلی نو+جوان به اشتراک گذاشته، ببینید.
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_Khamenei
3.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ #مأموریت | جای پای ماندگار
📣 مأموریت نو+جوان برای خبررسانی بزرگترین واقعه تاریخ
🎉 از شما خواسته بودیم که به هر اندازه که در توان دارید یک جشن خانگی یا محلی راه بیندازید. از این جشن عکس بگیرید و با #غدیر_جای_پای_ماندگار با دوستانتان به اشتراک بگذارید
😍 کار دوستتون «خادمالزهرا» را که در #نرمافزار_موبایلی نو+جوان به اشتراک گذاشته، ببینید.
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_Khamenei
🏖️ *#شوخی | خطرا بیسفر*
🍉 قبل از سفر به این نکات دقت کنین
❓ خب آخه اگه نقشه رو بلد نیستی چرا آدرس میدی؟
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_khamenei
نو+جوان
📚 #ماجرا | * کارستون *
2️⃣ محله کسبوکار
💡 هادی برای بچهها توضیح میداد که توانسته این نیاز را پیدا کند! او احتمال میداد نهتنها در خانه خودشان، بلکه بقیه هممحلیها هم ممکن است برای رفتن به بعضی خریدها تنبلی کنند و با استفاده از این نیاز، پیشنهاد داد تا با استخدام چند نفر از بچههای محله با شرط اینکه دوچرخه داشته باشند، از خانهها سفارش بگیرند و برایشان خرید کنند، به ازای هر خرید هم هزار تومان دستمزد دریافت کنند.
🏢 «سپهر! اسم شرکت رو هم بگذاریم سپهر! سعید، پوریا، هادی و رضا! دو روزه دارم به اسم شرکت فکر میکنم!» این حرفها را رضا میگفت که بالاخره توانست رضایت بچهها را جلب کند! حالا به نظر کسبوکار سپهر، آماده راهاندازی بود اما بچهها تصمیم گرفتند بیشتر به این مسئله فکر کنند تا حساب شده و دقیق شروع کنند.
📜 صبح روز بعد، وقتی سعید به همراه مادر برای دریافت کارنامه به مدرسه رفته بود، با آقای حیدری روبرو شد. آقای حیدری معلم درس کار و فناوری مدرسه بود، معلمی جوان و خوشذوق که با بچهها مثل برادر کوچکترش برخورد میکرد. سعید بارها از ایشان در مورد خلاقیت، ایده پردازی و نوآوری شنیده بود. چند لحظه بعد سعید مقابل دفتر دبیران ایستاد تا آقای حیدری بیرون بیاید.
☝️ _ آقا اجازه؟
+ به به، آقا سعید، خوبی؟
- ممنون آقا، میشه یه سؤال بپرسیم؟
+ بپرس سعید جان!
و سعید شروع کرد به تعریف قصه شرکت «سپهر» و ایده هادی برای راهاندازی کسبوکار و نظر آقای حیدری در این مورد را پرسید، صحبتهایش که تمام شد آقای حیدری شروع به صحبت کرد: « سعید جان واقعاً خوشحالم که تصمیم گرفتید این کار رو انجام بدید، هیچ میدونستی این کار شما چه تأثیر خوبی روی اقتصاد کشور میگذاره؟ بعضی از کشورها که حالا اقتصاد قوی دارند، با همین کسبوکارهای خانگی و کوچک شروع کردند و کمکم اونها رو گسترش دادند تا تبدیل شد به کارگاهها و تقویت تولیدات کارگاهی باعث رونق تولید توی اون کشورها شد.»....
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20876
🏆 اسامی برگزیدگان مسابقه من و مدرسهام | 1️⃣ طلاییها
🎁 مبارکتون باشه؛ هدیه نو+جوان بهزودی به دستتون خواهد رسید
⬅️ اگه برگزیده شدین و تا الان آدرس و مشخصاتتون رو نفرستادین، همین امروز به @alo_nojavan پیام بدین
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_khamenei
🏆 اسامی برگزیدگان مسابقه من و مدرسهام | 2️⃣ طلاییها
🎁 مبارکتون باشه؛ هدیه نو+جوان بهزودی به دستتون خواهد رسید
⬅️ اگه برگزیده شدین و تا الان آدرس و مشخصاتتون رو نفرستادین، همین امروز به @alo_nojavan پیام بدین
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_khamenei
🏆 اسامی برگزیدگان مسابقه من و مدرسهام | 1️⃣ نقرهایها
🎁 مبارکتون باشه؛ هدیه نو+جوان بهزودی به دستتون خواهد رسید
⬅️ اگه برگزیده شدین و تا الان آدرس و مشخصاتتون رو نفرستادین، همین امروز به @alo_nojavan پیام بدین
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_khamenei
🏆 اسامی برگزیدگان مسابقه من و مدرسهام | 2️⃣ نقرهایها
🎁 مبارکتون باشه؛ هدیه نو+جوان بهزودی به دستتون خواهد رسید
⬅️ اگه برگزیده شدین و تا الان آدرس و مشخصاتتون رو نفرستادین، همین امروز به @alo_nojavan پیام بدین
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_khamenei
4.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #تماشایی | نماز خوب
💚 از همین حالا عادت کنید که حضور قلب داشته باشید
🧠 #ذهن_خودکار
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_khamenei
نو+جوان
📚 #ماجرا | کارستون
3️⃣ کم نیاری بردی
🥴 «ما باختیم، بد هم باختیم! آبرومون هم تو محل رفت! اصلاً...» پوریا با عصبانیت حرف رضا را قطع کرد و از او خواست آنقدر غر نزند! بچهها حسابی گرفته بودند، تجربه یک شکست سخت آنهم برای کسبوکار نوپایشان قابلتحمل نبود.
👟 یکی دو هفته از این ماجرا گذشت، سعید بعد از نماز، مشغول بستن بند کفشهایش در حیاط مسجد بود که دستی شانهاش را لمس کرد. سرش را که بالا آورد آقای حیدری با همان لبخند همیشگی را دید. گفتوگوی سعید و آقا معلم گُل کرده بود که آقای حیدری سراغ شرکت «سپهر» را گرفت! سعید هم شروع کرد به تعریف ماجرای آن تلاش و شکست تلخ آخر قصه!
🛵 اما صحبتهای آقای حیدری انگار موتور سعید را دوباره روشن کرده بود: «ببین سعیدجان! یه پیشنهاد برات دارم، یه نگاهی بیانداز به زندگینامه کارآفرینها، پهلوانها، قهرمانها و اصلاً همه آدمهای موفق دنیا! یه چیز بین همه شون مشترکِ و اون هم تعداد دفعاتیه که شکست خوردن! همه این آدمها بارها و بارها شکست خوردند اما فرقشون با بقیه آدمها این بوده که بعد شکست کم نیاوردند و دوباره شروع کردند. خب باشه، اصلاً شکست خوردید، دنیا که به آخر نرسیده، دوباره شروع کنید. آقا سعید! کم نیاری بردی...»
✅ آن شب مسیر مسجد تا خانه برای سعید با چرخیدن یک جمله در ذهنش طی شد: «کم نیاری، بردی...» اما قرار بود شب پرهیجانتری هم بشود!
🏡 وارد خانه که شد، مریم بدو بدو جلو آمد و از سر ذوق فریاد زد: «یافتم! پیدا کردم!» سعید که تعجب کرده بود پرسید: «چیو پیدا کردی؟» مریم جواب داد: «راهحل رو، ببین نیاز نیست دنبال شغلهای سخت و عجیب غریب بگردیم، میتونیم تو خونه بشینیم و...
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20875