طرح درس تدریس داستان عصای موسی ع ،برای تدریس معجزه .پیامبر.خدا .قیامت.بهشت.تشویق به کارهای خوب
🌸🌸🌸
بچه ها اگر ما این دوتا تکه چوب را بهم بزنیم آیا میتوانند دهان باز کنند و هم دیگر را بخورند؟
بچه ها:نه خانم،برخیشون شاید با سحر و جادو بشه.
حالا میخوام براتون داستانی از کتب آسمانی تعریف کنم.
شنیدید میگن :ساحران زمان موسی ع
دست از ایمان خود برنداشتند؟به نظر شما چرا اینطوری کردند؟نمیدانید .میخواهید براتون اززبان خودشان علت را بگم
آنها گفتند:ما دیدیم که هنگامیکه حضرت موسی ع عصای خود را بر زمین انداخت ،عصای او تبدیل به اژدها یا مار شد.و همه کارهای قلابی ما را خورد.دیدم ما با سحر و جادوی خود نمیتوانیم از طناب و چوب چیزی را بسازیم که بقیه چیزها را بخورد.
فهمیدیم این نشانه و معجزه ای بر صدق و درستکاری حضرت موسی ع است.فهمیدیم که واقعا خدا و جهان بعد از مرگ که او میگوید راست است.
پس به او ایمان آوردیم .و چون دیدیم او که راستگوست .وعده بهشت با انواع خوراکیها و نوشیدنی ها خوشمزه مثل کباب و شیر عسل و...هر لحظه که اراده کنیم فراهم است. و کاخ های زیبا و .....
و در آن هیچ بیماری و هیچ ناراحتی راه ندارد .و با دوستان خوب خدا خوش میگذارانیم.
ترجیح دادیم هرچه زودتر به این نعمتهای الهی که در دنیا مانند آن یافت نمیشود،برویم .بنابراین تهدید فرعون به کشتن برای ما مثل رسیدن به آنچه بود که انتظار آن را میکشیدیم.حتی بهتر از آنچه که فرعون در دنیا ان را قبل از مبارزه با حضرت موسی ع وعده داده بود.پس به راحتی مرگ را پذیرفتیم.
حالا بچه ها کیا میخواهند ،بروند داخل چنین بهشتی.بهشتی که همه چیز در آن هست.
بچه ها :همه یک صدا همه مون
حالا چه کنیم که به این بهشت دست یابیم
با کارهای خوب مثل نماز ،روزه،کمک به دیگران و.....
احکام امانات
۱_شاهدو نوشته در مورد آن بیاورید،سوره بقره
۲_در صورت نبود این دو وثیقه قرار دهید.۲۸۳بقره
۳_باید امانات را به صاحبان آنها برگردانیم ۵۸نسا
۴_در امانت نباید خیانت کرد و باید آن را سالم به صاحب آن برگرداند.انفال ۲۷
پارسال در مدرسه فاطمه
۱_بچه ها از نظر حجاب خیلی متفاوت شدند و تغییر کردند و تعداد بی حجابها به زیر ده نفر رسید.
۲_اکثر بچه ها به سمت نماز جماعت رو آوردند
۳_کلی بچه ها پیشرفت تحصیلی داشتند با کمترین امکانات(شاید بشه گفت در حد مدارس غیر انتفاعی شده بود.)
۴_برنامه های جذاب مذهبی برگزار میشد و بچه ها از اون استقبال میکردند.
اینها چیزهایی بود که مدیر مدرسه امسال فاطمه به نقل از مدیر مدرسه پارسال او داشت تو جلسه میخوند.
برا درس بچه ها
۱_کلیپ ها را معلم میفرستاد رو کانال کلاس و بچه ها با گوش دادن آنها در خانه درس را بهتر یاد میگرفتند
۲_موقع امتحان نمونه سوال برای بچه ها میفرستاد داخل کانال اولیا پرینت میگرفتند و حل میکردند.غلط های خود را پیدا میکردند.باعث میشد نمراتشون بیاد بالا
۳_گاها معلم زمان تدریس از روی تعمد غلط مینوشت پا تخته و از بچه ها میخواست حواسشون جمع باشه و غلط های او را بگویند
۴_سر املا هم گاها حتی معلم املای هم کلاسی ها را هم میداد هم کلاسی دیگر تصحیح کند البته آن موارد در مورد املا که گفتم هم در خانه اجرا میشد.
برنامه های دیگه مثل سه شنبه های مهدوی و دعای عهد و دعای اللهم کن لولیک الفرج و اینها هر هفته بود.
سرود سلام فرمانده .در مدرسه چندین بار اجرا شد.
🌸🌸🌸🌸
داستان و روش تدریس نعمت های الهی
روزی ریحانه به مادرش گفت:امروز معلممون سر کلاس درس بهمون در مورد نعمت های الهی توضیح داد.
میشه کمی برام توضیح بدی.
مادرش گفت:خب چندتا از چیزهایی که خداوند بهت داده نام ببر.
ریحانه گفت:چشم ،گوش ،زبان
مادرش گفت:فواید اینها چیست؟اگر نبودند چه میشد.
ریحانه گفت:با چشم میبینم اگر نبود نمیتوانستیم زیبایی های دنیا را ببینیم.با گوش میشنویم و....
مادرش گفت:خب پس هرچیزی که خدا آفریده به ما سود و فایده میرساند.
ریحانه گفت:بله
مادرش گفت :خب به همه آنچه که خداوند آفریده و به ما سود میرساند نعمت میگویند.حالا بگو چطوری باید از خدا در مقابل این همه نعمتی که قابل شمارش نیست و به ما داده تشکر کرد.
ریحانه گفت:با نماز و روزه و انجام کارهای خوب و دوری از کارهای بد.
مادرش گفت:آفرین بر دخترم خوبم.
آره دو سه بار هم بچه ها را برا تشویق به نماز بردند اردو اما آن کلمات دیگه همه اش نشان از داستانها و فیلم هایی است که به بچه ها نشان دادند.
دوبار بردند آنها سینما و فیلم بانو ملیکا و یک فیلم دیگه مرتبط به زندگی امامان ع به آنها نشان دادند.در واقع اردوها هم آموزشی بود.
🌸🌸🌸
🌸
🌸
داستان کاخ وزیر
پادشاهی بود به وزیر خود میگفت:چرا میگویی خدا وجود داره.جهان خودش خود به خود به وجود آمده است.
وزیر رفت و دستور داد یک کاخ بیرون از شهر بسازند.وقتی تمام شد.
آمد نزد پادشاه و گفت:بیا برویم بیرون از شهر.
رفتند تا به کاخ رسیدند.پادشاه گفت:این کاخ را چه کسی با این عظمت ساخته است.
وزیر گفت:هیچ کس.چندبار پادشاه سوال خود را پرسید و جواب منفی شنید.
وزیر گفت:چطور انتظار دارید. این کاخ به این کوچکی که نظم دارد را کسی ساخته باشد.
اما جهان به این بزرگی با این دقت و نظم را کسی نیافریده باشد.
در این لحظه پادشاه متوجه اشتباه خود شد.و ایمان آورد.
بچه ها ماهم باید به خدا ایمان داشت باشیم و از او پیروی کنیم.