eitaa logo
سبک زندگی اسلامی
17.5هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1هزار ویدیو
26 فایل
کانال آموزشی موسسه فرهنگی سریر ققنوس ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست ارتباط برای: ✔️تنظیم وقت #مشاوره و #تست ها ✔️ فروش فایل و کتاب ✔️همکاری اشتغال ادمین👇 @Phoenixadmin1 🔴نقل مطالب بدون آدرس و لینک و نام مولف،جایز نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
📌مرد فقیر و بقال مرد فقیری بود که همسرش کره می‌ساخت و او آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت، آن زن کره‌ها را به صورت دایره‌های یک کیلویی می‌ساخت. مرد آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می‌خرید. روزی مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمی‌خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار می‌دادیم. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/phoenixne
🔰داستان شکر نعمت: روزی 👷‍♂مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میـــخواهد کـه با یکی از کارگرانش حرف بزند، خیلی وی را صدا میزند اما بـه خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمیشود. بـه ناچار مهندس، یک 💵اسکناس ۱۰دلاری بـه پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند، کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش میگذارد و بدون این کـه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود. بار دوم مهندس 💵۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون این کـه بالا را نگاه کند پول را در جیبش میگذارد، بار سوم 👷‍♂مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ بـه سر کارگر برخورد می کند. دراین لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و 👷‍♂مهندس کارش را بـه او میگوید. ✅ پندانه: 📝 این داستان همان داستان زندگی انسان اسـت. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار ا نیستیم و لحظه اي با خود فکر نمی کنیم این نعمتها از کجا رسید. اما وقتی کـه سنگ کوچکی بر سرمان میوفتد کـه در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند بـه خداوند روی می آوریم. بنابر این هر زمان از پروردگارمان نعمتی بـه ما رسید لازم اسـت کـه سپاسگزار باشیم قبل از این کـه سنگی بر سرمان بیفتد. . 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
❌ فکر نکن بهتر از خدا، می‌توانی خدایی کنی❌ 📚یک روز، کشاورزی از خدا خواهش کرد: لطفاً اجازه بده من بر طبیعت حکمرانی کنم، برای اینکه محصولاتم بتواند پربارتر باشد. 🔸خداوند موافقت کرد. 🔸وقتی کشاورز باران خواست، باران بارید. وقتی تقاضای خورشید درخشان زیبا داشت، مستقیم می‌تابید. هر آب‌وهوایی درخواست کرد، اجابت شد. 🔸جز اینکه موقع برداشت محصول وقتی دید تلاش‌هایش طبق انتظارش ثروت زیادی به بار نیاورده است، غافلگیر شد. 🔹از خدا پرسید: چرا برنامه‌ریزی‌ام شکست خورد؟ 🔸خداوند پاسخ داد: تو چیزهایی را خواستی که خود می‌خواستی، نه چیزی که به آن نیاز بود. 🔹هرگز درخواست طوفان نکردی که برای تمیزکردن محصول واجب است. طوفان پرنده‌ها و حیواناتی که محصول را نابود می‌کنند دور نگه می‌دارد و از آلودگی‌هایی که آن‌ها را از بین می‌برد، پاک می‌کند. 🔸ما هیچ‌وقت نمی‌دانیم حادثه‌ای نعمت است یا بدبیاری. پس بهتر است به این یکی یا آن یکی نچسبیم و نه برای یکی خوشحال و نه برای دیگری افسوس بخوریم. 🔹واقعیت همیشه در چشم ناظر است. یادت باشد هوش (عقل) تصویر کامل را ندارد. فقط بابت هرچه سر راهت قرار می‌گیرد بگو «متشکرم» و رها کن. 🔸برنامه‌های جهان همیشه کامل هستند.. تو تلاشت را بکن و دلت را به حکمت خدا بسپار! 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌قیمت زندگی 🔹فرزندی از پدر قیمت زندگی را پرسید.پدرسنگى زیبا به او داد و گفت بردار و ببر بازار، ببین مردم چقدر می خرند؛ اگر قیمت را پرسیدند، هیچ نگو، فقط دو انگشتت را ببر بالا.سنگ را به بازار برد. 🔸سنگ را دیدند و قیمت پرسیدند.کودک دو انگشتش را بالا آورد؛ گفتند دو هزار تومان! نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت؛ پدر به او گفت این بار برو در بازار عتیقه فروشان 🔹آنجا وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد عتیقه فروش گفت: دویست هزار تومان!این بار هم کودک نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد. پدر به او گفت:این بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو . 🔸وقتی دو انگشتش را بالا برد آن گوهر شناس گفت دو میلیون تومان!آن کودک باز ماجرا را برای پدر تعریف کرد. 🔹پدر گفت: فرزندم! حالا فهمیدی که قیمت زندگی چند است ؟"مهم است که گوهر وجودت را کجا وبه چه کسی بفروشی"... 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📝دوستی می گفت: «بچه که بودم یه جوجه داشتم. خیلی دوستش داشتم، یه روز گرفتمش جلو صورتم باهاش حرف بزنم که ناغافل نوک زد توی چشمم، خیلی دردم گرفت. در عالم بچگی کلی بهش بد و بیراه گفتم اما الان..! اما الان میفهمم که تقصیر اون نبود تقصیر خودم بود! هر زمان کسی که شعور و فهم درستی نداره رو به خودت نزدیک کنی حتما بهت آسیب می‌زنه این یه قانونه... ☝️پس مواظب دوست و رفیق هایی که برای خودت انتخاب میکنی باش!» ✨امام علی(ع): «همه بدی ها در مجالست با همنشین بد است» 📚غررالحکم/حدیث۴۷۷۴ 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌 تربیت و حکمت معلمان، دانش‌آموزان را بزرگ می‌کند! 🔹در مراسم عروسی، پیرمردی گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد! آیا منو می‌شناسید؟ 🔸معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم، فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. 🔹داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه، مگه می‌شه منو فراموش کرده باشید؟! 🔸یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران‌قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را می‌برید. 🔹ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه‌ دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ‌کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد. 🔸استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم. 🔹تربیت و حکمت معلمان، دانش‌آموزان را بزرگ می‌کند! 🔸درود بفرستیم به همه معلم‌هایی كه با روش درست و آموزش صحيح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان می‌كارند و هم تخم پاكی و انسانيت و جوانمردی را. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
✅ نعمت‌های الهی در بطن رنج‌ها نهفته‌اند 🔹شغل مردی تمیزکردن ساحل بود. 🔸او هر روز مقدار زیادی از صدف‌های شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع‌آوری می‌کرد و مدام به صدف‌ها لعنت می‌فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می‌کردند. 🔹او باید هر روز آن‌ها را روی هم انباشته می‌کرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام می‌داد. 🔸روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدف‌های بدبو درست کرده بود، خلاص کند. 🔹او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت. 🔸یک سال بعد، آن دو مرد یکدیگر را دیدند. دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود. 🔹وقتی به آنجا رسیدند، مرد نظافتچی نمی‌توانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید: چطور توانستی چنین ثروتی را به‌دست بیاوری؟ 🔸مرد ثروتمند پاسخ داد: من هدیه‌ای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو می‌داد و تو قبول نمی‌کردی. در تمام صدف‌های نفرت‌انگیز تو، مرواریدی نهفته بود. 💢بیشتر وقت‌ها هدیه‌ها و موهبت‌های الهی در بطن خستگی‌ها و رنج‌ها نهفته‌اند، این ما هستیم که موهبت‌هایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار می‌دهد، ندانسته رد می‌کنیم 💠موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌این‌گونه جوانمردی و انصاف می‌چرخید 📝رسم بازاریان قدیم بر این بود که اول صبح وقتی دکان را بازمی‌کردند، کرسی کوچکی را بیرون مغازه می‌گذاشتند. اولین مشتری که می‌آمد، به او جنس می‌فروخت و بلافاصله کرسی را داخل مغازه می‌آورد (یعنی دشت نمودم). مشتری دوم که می‌آمد و جنسی می‌خواست، حتی اگر خودش آن جنس را داشت، نگاه به بیرون می‌کرد که ببیند کدام‌ مغازه هنوز کرسی‌اش بیرون است و دشت نکرده. آن‌وقت اشاره می‌کرد برو آن دکان (که کرسی‌اش بیرون است) جنس دارد و از او بخر که او هم دشت اول را کرده باشد. و بدین‌شکل هوای هم‌دیگر را داشتند. این‌گونه جوانمردی و انصاف می‌چرخید و می‌چرخید وسط زندگی‌ها و سفره‌ها..! ☝️ را به کودکانمان بیاموزیم و خود نیز جوانمرد باشیم باشد که خداوند به قلب های زلالمان نظر خیر کند و ظهور حضرت حجت (عج)را برساند.. 💠موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌 فرزندم، هرگز دزدی نکن! 🔹مرد آهسته در گوش فرزند تازه به بلوغ رسیده‌اش گفت: پسرم، در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدی‌ست، در زندگی هرگز دزدی نکن. 🔸پسر متعجب و مبهوت به پدر نگاه کرد بدین معنا که او هرگز دست کج نداشته. 🔹پدر به نگاه متعجب فرزند، لبخندی زد و ادامه داد: 🔹در زندگی دروغ نگو، چراکه اگر گفتی، صداقت را دزدیده‌ای. 🔹خشونت نکن، که اگر کردی، محبت را دزدیده‌ای. 🔸ناحق نگو، که اگر گفتی، حق را دزدیده‌ای. 🔹بی‌حیایی نکن، که اگر کردی، شرافت را دزدیده‌ای. 💢پس در زندگی فقط دزدی نکن! 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌 حساب جادویی زمان 🔹تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه‌ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می‌کنه و توش ۸۶هزار و ۴۰۰ دلار پول می‌ذاره، ولی دوتا شرط داره. 🔸یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس می‌گیرند. نمی‌تونی تقلب کنی یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه‌ای منتقل کنی. 🔹شرط بعدی اینه که بانک می‌تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. ⁉️حالا بگو چطوری عمل می‌کنی؟ 🔸همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم: زمان! 🔹این حساب با ثانیه‌ها پُر می‌شه. هر روز که از خواب بیدار می‌شیم، ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما جایزه می‌دن و شب که می‌خوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی‌تونیم به روز بعد منتقل کنیم. 🔸لحظه‌هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو می‌شه و ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما می‌دن. 🔹یادت باشه که من و تو فعلاً از این نعمت برخورداریم و بانک می‌تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. 🔸ما به‌جای استفاده از موجودی‌مون نشستیم بحث‌وجدل می‌کنیم و غصه می‌خوریم. 🔹بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. به امتحانش می‌ارزه. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌لطفا تظاهر نکنید 🔸مديرعامل جوانی كه اعتماد به نفس پايينی داشت، ترفيع شغلی يافت؛ اما نمی توانست خود را با شغل و موقعيت جديدش وفق دهد. 🔹روزی كسی در اتاق او را زد و او برای آنكه نشان دهد آدم مهمی است و سرش هم شلوغ است، تلفن را برداشت و از ارباب رجوع خواست داخل شود. در همان حال كه مرد منتظر صحبت با مديرعامل بود، مديرعامل هم با تلفن صحبت می كرد. 🔹سرش را تكان می داد و می گفت: «مهم نيست، من می‌توانم از عهده‌اش برآيم.» بعد از لحظاتی گوشی را گذاشت و از ارباب رجوع پرسيد: «چه كاری می‌توانم برای شما انجام دهم؟» مرد جواب داد: «آمده ام تلفن تان را وصل كنم!» 🔸ما انسان ها گاهی به چيزی كه نيستيم تظاهر می‌كنيم. قصد داريم چه چيز را ثابت كنيم؟ چه لزومی دارد دروغ بگوييم؟ چرا به دنبال كسب حس مهم بودن حتی به طور كاذب هستيم؟ 🔹همواره به ياد داشته باشيم كه تمام اين نوع رفتارها، ناشی از ناامنی و اعتماد به نفس پايين است... ❌پس لطفا تظاهر نکنید! 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌 خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری 🔸آدمی که رفته است، شغلی که آن را از دست دادی، رفاقتی که دیگر وجود ندارد، رابطه‌ای که به هر دلیلی به‌هم خورده است، راهی که به بن‌بست رسیده است، همه را رها کن تا بتوانی درهای جدید زندگی‌‌ات را ببینی! 🔹وقتی دَری به‌سوی خوشبختی بسته می‌شود، دَر دیگری باز می‌شود. ولی اغلب آن‌قدر به دَر بسته خیره می‌شویم که دَری را که برای ما باز شده، نمی‌بینیم! 🔸در حالی که باید با بسته ‌شدن یک در به‌دنبال درهای باز دیگر برویم. چون قطعا همه درها بسته نشده است. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7