eitaa logo
سبک زندگی اسلامی
17.6هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1هزار ویدیو
26 فایل
کانال آموزشی موسسه فرهنگی سریر ققنوس ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست ارتباط برای: ✔️تنظیم وقت #مشاوره و #تست ها ✔️ فروش فایل و کتاب ✔️همکاری اشتغال ادمین👇 @Phoenixadmin1 🔴نقل مطالب بدون آدرس و لینک و نام مولف،جایز نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
📌همیشه قدم اوله که سخته.. شرایطتو تغییر بده! فقط کافیه به خودت اعتماد کنی، توکل به خدا کنی و بلند شی ! 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌 مشکلات درونت به دست خودت حل می‌شه 🔹طرف توی خونه‌اش بود و می‌خواست بره بیرون. 🔸کلید ماشینش رو از روی میز برمی‌داره. همین که می‌خواد بیاد بیرون، برق قطع می‌شه و پاش گیر می‌کنه به میز و کلیدهاش میفته روی زمین. 🔹فضا کاملا تاریک بود. هر چی روی زمین رو می‌گرده، پیداش نمی‌کنه. 🔸یه لحظه نگاه می‌کنه می‌بینه هوای بیرون روشن‌تر از داخل خونه‌ست. 🔹به خودش می‌گه: چقدر تو احمقی! هوای بیرون روشنه و تو توی تاریکی دنبال کلید می‌گردی!؟ 🔸می‌ره بیرون از خونه و تو کوچه دنبال کلیداش می‌گرده. 🔹توی این لحظه همسایه‌اش هم میاد بیرون و می‌بینه اون داره دنبال چیزی می‌گرده. 🔸بهش می‌گه: چی شده؟ کمک می‌خواید؟ 🔹می‌گه: آره کلیدهای ماشینم رو گم کردم و دارم دنبالشون می‌گردم! 🔸می‌گه: صبر کن منم کمکت کنم. 🔹بعد از چند دقیقه ازش می‌پرسه: حالا کجا دقیقا انداختی کلیدها رو؟! 🔸می‌گه: داخل خونه! 🔹همسایه با تعجب می‌گه: توی خونه گم کردی، داری بیرون دنبالش می‌گردی؟ 🔸می‌گه: خب ابلهانه‌ست که توی تاریکی دنبال کلید بگردی! 💢 حالا هم خیلی از ماها مشکلاتی داریم در درونمون که به دست خودمون حل می‌شه ولی داریم در بیرون از خودمون دنبال جوابش می‌گردیم. تازه بعضی‌ها هم می‌خوان کمکمون کنن. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌 مراقب باش اعمالت را نسوزانی 🔹کارت بانكی‌ام رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد: موجودى كافى نمی‌باشد! 🔸امكان نداشت، خودم می‌دونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم.! 🔹با بی‌حوصلگى از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام آمد: رمز نامعتبر است. 🔸اين بار فروشنده با بی‌حوصلگى گفت: آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد، پول نقد همراهتون هست؟! فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته. 🔹در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله‌ فروشنده در سرم صدا می‌كرد: پول نقد همراهتون هست؟ 🔸خدايا! ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آن‌ها هستيم مثلا عبادت‌هايى كه كرديم، دستگيرى‌ها و انفاق‌هايى كه انجام داديم و... 🔹نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست و ما متعجبانه بگوييم: مگر می‌شود؟ اين همه اعمالى كه فكر می‌كرديم نيک هستند و انجام داديم چه شد؟! 🔸و جواب بدهند: اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت؛ كنار «بخل»، كنار «حسد»، كنار «ريا»، كنار «بى‌اعتمادى به خدا»، كنار «دنيا دوستى» و... 🔹نكند از ما بپرسند: نقد با خودت چه آورده‌اى؟ و ما كيسه‌هایمان تهى باشد و دستانمان خالى. 🔸خدايا! از تمام چيزهايى كه باعث ازبين‌رفتن اعمال نيكمان می‌شود به تو پناه می‌بریم. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌زندگی شبیه یک داستان است! 🔹زندگی شاید شبیه به یک داستان است. گاهی زندگی داستان کوتاهی‌ست که سال‌ها خوانده می‌شود و همه از خواندنش لذت می‌برند چون پر از حرف و درس است. هرچند که گاهی داستان‌های کوتاه هیچ حرفی برای گفتن ندارند به‌جز «به دنیا آمد... از دنیا رفت». 🔹گاهی زندگی داستان بلندی‌ست که بیهوده ادامه پیدا کرده تا یک پایان خوب برای آن پیدا شود که نمی‌شود. 🔸هر انسانی نویسنده داستان زندگی خودش است. به دنیا می‌آید و شروع می‌کند به نوشتن داستان. 🔹وسط نوشتن (وسط زندگی) کم‌حوصله می‌شود، عصبی می‌شود، شاد می‌شود، عاشق می‌شود، خوب و بد را می‌بیند و اگر خوش‌شانس باشد و فرصتش تمام نشود کم‌کم داستان زندگی را یاد می‌گیرد. 🔸گاهی شرایط زندگی و اجتماع نمی‌گذارد آنچه را دوست دارد بنویسد و زندگی کند، پس شروع می‌کند به حذف‌کردن، به سانسورکردن فصل‌هایی از داستان زندگی. 🔹گاهی کسانی وارد داستان زندگی‌مان می‌شوند که مسیر داستان را عوض می‌کنند. قلم را دست می‌گیرند و آن‌ها داستان زندگی‌مان را می‌نویسند. 🔸یادمان باشد قلم زندگی‌مان را دست چه کسانی می‌دهیم. 🔹کاش برای داستان زندگی‌مان یک پایان خوب پیدا کنیم و پایان داستان همانی باشد که‌ به‌خاطر‌ آن شروع به نوشتن داستان کردیم. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
✍️ رزق‌وروزی ما آن نیست که در دست ماست، بلکه آن است که در دست خداست 🔹در یک روز سرد، از منزل خود به‌سوی محل کارم خارج شدم. 🔸برف بود. برای اینکه دست‌هایم گرم شود آن‌ها را در جیب گذاشتم. یک دانه تخمه آفتاب‌گردان پیدا کردم. آن را بیرون آورده و با دندان شکستم. 🔹ناگهان بذر وسط آن بیرون پرید و روی برف‌ها افتاد. 🔸ناخواسته خم شدم که آن را بردارم اما پرنده‌ای بلافاصله آمد آن را به نوک گرفت و پرید. 🔹فهمیدم که رزق‌وروزی ما آن نیست که در دست ماست، بلکه آن است که در دست خداست. 🔸این حکایت زندگی و دنیای ماست که به آنچه در جیب، در دست و جلوی چشممان هست، دلخوشیم و خیال می‌کنیم که همه‌اش رزق‌وروزی ماست. ولی همین که می‌خواهیم آن را در دهانمان بگذاریم و لذتش را ببریم، از ما می‌گیرند و به شخص دیگری می‌دهند. 🔹تمام عمر کار و تلاش می‌کنیم تا مالی پس‌انداز کنیم و راحت زندگی کنیم، ولی گاهی آنچه اندوخته‌ایم رزق‌وروزی ما نیست. 🔸اندوخته ما رزق‌وروزی کسانی می‌شود که بعد از ما می‌خورند یا در زمان حيات نصیب آن‌ها می‌شود و می‌خورند. 🔹رزق‌وروزی ما آن چیزی است که بخوریم و لذت استفاده آن را ببریم. نه اینکه رنج فراوان بر خود و خانواده تحمیل کنیم و در انتها لذتش برای دیگران باشد. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📝 مواظب الماس‌های زتدگی‌ات باش 🔹بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو میفته. 🔸خم می‌شن تا گردو رو بردارن، یه‌هو الماسه میفته رو شیب زمین، قل می‌خوره و تو عمق چاهی فرومی‌ره. 🔹می‌دونی چی می‌مونه؟ ▫️یه آدم دهن‌باز... ▫️یه گردوی پوک... ▫️و یه دنیا حسرت... 🔹مواظب الماس‌های زندگی‌مون باشیم. شاید به‌دلیل اینکه صاحبش هستیم و بودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم. 🔸می‌دونی الماس‌های زندگی آدم چی هستن: پدر، مادر، همسر، فرزند، سلامتی، سرفرازی، خانواده، دوستان خوب، کار، عشق و... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌ 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📝اگه زمین خوردی، بعدش زخمی‌ها رو بغل کن! 🔹دوران دانشجویی اوضاع مالی‌ام خیلی خراب بود. این‌قدر که همیشه فقط به‌اندازه‌ کرایه رفت‌وبرگشتم پول داشتم. 🔸توی کل دوران تحصیلی حتی پول نداشتم کاپشنم رو عوض کنم. 🔹خیلی به‌خاطر این بی‌پولی خجالت کشیدم و اذیت شدم، خیلی جاها از چیزایی که می‌خواستم گذشتم ولی یه بارش خیلی سخت بود. 🔸آخرین روز ترم سه بودم که بچه‌ها گیر دادن بریم فلان رستوران همگی غذا بخوریم و روز آخری رو جشن بگیریم. 🔹روم نمی‌شد بگم پول ندارم، هرچی بهانه آوردم یه جوابی دادن و به‌زور مجبورم کردن بریم. 🔸توی کل مسیر داشتم دعا می‌کردم یا زمین بشکافه یا من بخار بشم برم توی هوا و به رستوران نرسیم. 🔹توی رستوران با ترس‌ولرز قیمت‌ها رو می‌دیدم؛ از انواع استیک و پیتزاها تا انواع ساندویچ‌ها. پولم به هیچ‌کدوم نمی‌رسید و جلوی بچه‌ها داشتم سنگ رو یخ می‌شدم. 🔸دست کردم توی جیبم و دیدم اگه همه پول کرایه تاکسی‌ها رو بدم می‌تونم یه سیب‌زمینی با نوشابه سفارش بدم. همون رو گرفتم. 🔹موقعی که سفارش همه رو آوردن، جلوی همه استیک و پیتزاهای ویژه بود و جلوی من یه سیب‌زمینی ساده. 🔸همه فهمیده بودن جریان چیه، ولی کسی به روی خودش نمیاورد. تا اینکه یه نامردی برای خوشمزگی گفت: تو که پول نداری چرا رستوران میای؟ 🔹یکی جواب داد: پول نداره، ولی بر خلاف تو شعور و عزت‌نفس داره. 🔸بقیه هم هر کدوم یه چیزی بارش کردن و فضا این‌قدر سنگین شد که همه غذاها نیمه‌خورده موند و زدیم بیرون. 🔹کل مسیر دانشگاه تا خونه رو پیاده میومدم و سعی می‌کردم به خودم دلداری بدم، ولی مگه می‌شد؟ 🔸هیچی بدتر از خُردشدن غرور آدم توی جمع نیست، اینکه به‌خاطر چیزی تحقیر بشی که مقصرش نیستی. 🔹خلاصه اون روز گذشت. اون احمقی که به من تیکه انداخت با پول باباش بارش رو بست و رفت. بقیه هم هر کدوم یه گوشه‌ای پخش‌وپلا شدیم. 🔸اون روز گذشت ولی اون شرم و خجالتی که متحمل شدم توی یادم موند و بهم یاد داد کسی رو به‌زور جایی نبرم. 🔹بهم یاد داد به کسی اصرار نکنم شاید دستش تنگه. یاد گرفتم یه حرف نسنجیده یه آدم رو می‌تونه نابود کنه. 🔸یاد گرفتم که هوای رفقام رو بیشتر داشته باشم، مخصوصا اونایی که روی پای خودشون وایستادن و دستشون تنگه. 💢اگه زمین خوردی، بعدش زخمی‌ها رو بغل کن، اون موقع‌ ست که می‌تونی ادعا کنی آدم خوش قلب و خوبی شدی که خدا با لبخند رضایتش حامی اصلیشه! 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌خوشبختی چیزی جز آرامش نیست 🔹پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می‌کرد. او همیشه شادمانه آواز می‌خواند، کفش وصله می‌زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش بازمی‌گشت. 🔸در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود. تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می‌زد و شاگردانش برایش کار می‌کردند، کم‌کم از آوازخوانی‌های کفاش خسته و کلافه شد. 🔹یک روز از کفاش پرسید: درآمد تو چقدر است؟ 🔸کفاش گفت: روزی سه درهم. 🔹تاجر یک کیسه زر به‌سمت کفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه عمر کارکردنت هم بیشتر است. برو خانه و راحت زندگی کن و بگذار من هم کمی چرت بزنم؛ آوازخواندنت مرا کلافه کرده. 🔸کفاش شوکه شده بود، سردرگم و حیران کیسه را برداشت و دوان‌دوان نزد همسرش رفت. 🔹آن دو روزها متحیر بودند که با آن پول چه کنند. از ترس دزد شب‌ها خواب نداشتند، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند و تمام فکر و ذکرشان شده بود مواظبت از آن کیسه زر. 🔸پس از مدتی کفاش کیسه زر را برداشت و نزد تاجر رفت. کیسه را به تاجر داد و گفت: بیا سکه‌هایت را بگیر و آرامشم را پس بده. همان درآمد کم به من لذت بیشتری می‌دهد 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌 یک دعای عاشقانه 🔹روز جمعه جوانی با پدرش در منزل نشسته‌اند. 🔸پدر می‌گوید: پسرم، ماشین را استارت بزن تا برویم جایی! 🔹وقتی پدر سوار می‌شود، می‌گوید: امروز برو ترمینال، جمعه است و خیلی‌ها از سفر برمی‌گردند. برو شاید خدا یک عمل صالحی به ما رساند. شاید کسی بود پولش را گم کرده و پول لازم داشت. شاید کسی بود که در این شهر برای دکتر آمده و شب را جای خواب ندارد. برو ان شاءالله خداوند انجام یک عمل صالحی بر ما هدیه می‌کند. 🔸پسر می‌گوید: وقتی به ترمینال می‌رسیدیم، پدرم با چشم منتظر بود و با زبان یا الله می‌گفت و از خدا می‌خواست برساند و اجابت کند دعای او را، این کار همیشگی پدر رحیم بود. 🔹گاهی می‌گفت: برخیز چند کمپوت بگیریم و روز جمعه می‌رفتیم بیمارستان دنبال بیمارانی می‌گشت که بی‌کس هستند و منتظر ملاقات کسی. 🔸گاهی پدرم دو ساعت داخل ماشین در ترمینال می‌نشست و می‌گفت: پسرم اصلا غصه نخور. همین که با نیت انتظار برای انجام کار خیر نشسته‌ایم، چه کار خیری برساند چه نرساند دستمزدمان محفوظ است و ضرر نمی‌کنیم. 🔹وقتی داستان به اینجا رسید، اشک بر دیدگانش جاری شد. 🔸من با حیرت گفتم: دوباره تکرار کن. واقعا چه صحنه عاشقانه‌ای و چه دعای دیوانه‌کننده‌ای. بروی ترمینال برای پیداکردن ابْن السَّبیل بنشینی و بگویی: «خدایا دعای مرا اجابت کن...» 🔹چه دعاهایی هستند که واقعا از آن‌ها بی‌خبریم. این دعا شاید بهترین دعا باشد که دعا کنی خداوند در زمانی که کسی او را دعا می‌کند و حاجتی می‌خواهد تو هم دعا کنی و از خدا توفیق عمل صالح طلب کنی و التماس کنی دعای تو را اجابت کند و برای دعای آن کسی که او را می‌خواند تو را بفرستد. 🔸پسر می‌گوید: برای پدرم بارها خداوند نیازمندانی را در اجابت دعایشان سمت او فرستاده بود، که اعتراف کردند مستأصل ایستاده بودند که دعا می‌کردند خدایا کمکم کن و خدا تو را رساند. ❓آیا تاکنون یک‌بار از دعاهای این پدر کرده‌ایم؟ 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌فرق عجیب آدم ها! بعضی آدمها انگار اند تا عصبانی می شوند، آتش میگیرند و همه جا را دود آلود می کنند ، همه جا را تیره و تار می کنند ، اشک آدم را جاری می کنند ولی بعضی ها این طور نیستند ؛ مثل وقتی یک حرف میزنی که ناراحت میشوند آتش می گیرند ولی بوی و می دهند ، و هرگز نامردی نمی کنند این است که می گویند : هر کس را میخواهی بشناسی در وقت عصبانیت در وقت خشم بشناس. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌 گذشت و فداکاری 🔹هیچ دقت کرده‌اید؟ 🔸ﻫﯿﭻ‌ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ نمی‌کند. 🔹ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ‌ﻫﺎ ﺁﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺼﺮﻑ نمی‌کنند. ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﯿﻮﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﻧﺪ. ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ نمی‌کند. و ﮔﻞ، ﻋﻄﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﮔﺴﺘﺮﺵ نمی‌دهد. 🔸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺍﺳﺖ. پس گذشت و فداکاری قانون طبیعت است. بی‌قانونی کنی از انرژی مثبت اطرافت محروم خواهی شد. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌 بوی بد کینه را از دلت پاک کن! 🔹معلم یک کودکستان به بچه‌های کلاس گفت می‌خواهد با آن‌ها بازی کند. 🔸او به آن‌ها گفت فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدم‌هایی که از آن‌ها بدشان می‌آید، سیب‌زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. 🔹فردا بچه‌ها با کیسه‌های پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی‌ها دو، بعضی‌ها سه و بعضی‌ها پنج سیب‌زمینی بود. 🔸معلم به بچه‌ها گفت تا یک هفته هر کجا که می‌روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند. 🔹روز‌ها به همین ترتیب گذشت و کم‌کم بچه‌ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب‌زمینی‌های گندیده. به‌علاوه، آن‌هایی که سیب‌زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند. 🔸پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه‌ها راحت شدند. 🔹معلم از بچه‌ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب‌زمینی‌ها را با خود حمل می‌کردید چه احساسی داشتید؟ 🔸بچه‌ها از اینکه مجبور بودند سیب‌زمینی‌های بَدبو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند، شکایت داشتند. 🔹آن‌گاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی این‌چنین توضیح داد: کینه آدم‌هایی که در دل دارید و همه جا با خود می‌برید نیز چنین حالتی دارد. بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود می‌برید. 🔸حالا که شما بوی بد سیب‌زمینی‌ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید، پس چطور می‌خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟ 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7