📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت سیزدهم
سر انگشت قطرات باران به شیشه میخورد و خبر از سپری شدن آخرین ماه پاییزی سال 91 میداد. از لای پنجره هوای پُر طراوتی به داخل آشپزخانه میدوید و صورتم را نوازش میداد. آخرین تکه ظرف شسته شده را در آبچکان قرار دادم و از آشپزخانه خارج شدم که دیدم مادر روی کاناپه دراز کشیده و چشمانش را بسته است. ساعتی بیشتر نمیشد که از خواب برخاسته بود، پس به نظر نمیرسید باز هم خوابیده باشد.
کنار کاناپه روی زمین نشستم که چشمانش را گشود. اشارهای به پنجرههای قدی اتاق نشیمن کردم و گفتم: «داره بارون میاد! حیف که پشت پردهها پوشیدهاس! خیلی قشنگه!» مادر لبخندی زد و با صدایی بیرمق گفت: «صدای تَق تَقِش میاد که میخوره کف حیاط.» از لرزش صدایش، دلواپس حالش شدم که نگاهش کردم و پرسیدم: «مامان! حالت خوبه؟» دوباره چشمانش را بست و پاسخ داد: «آره، خوبم... فقط یکم دلم درد میکنه. نمیدونم شاید بخاطر شام دیشب باشه.»
در پاسخ من جملاتی میگفت که جای نگرانی چندانی نداشت، اما لحن صدایش خبر از ناخوشی جدیتری میداد که پیشنهاد دادم: «میخوای بریم دکتر؟» سری جنباند و با همان چشمان بسته پاسخ داد: «نه مادر جون، چیزیم نیس...» سپس مثل اینکه فکری بخاطرش رسیده باشد، نگاهم کرد و پرسید: «الهه جان! ببین از این قرصهای معده نداریم؟» همچنانکه از جا بلند میشدم، گفتم: «فکر نکنم داشته باشیم. الآن میبینم.» اما با کمی جستجو در جعبه قرصها، با اطمینان پاسخ دادم: «نه مامان! نداریم.» نگاه ناامیدش به صورتم ماند که بلافاصله پیشنهاد دادم: «الآن میرم از داروخانه میگیرم.» پیشانی بلندش پر از چروک شد و با نگرانی گفت: «نه مادرجون! داره بارون میاد. یه زنگ بزن عبدالله سر راهش بخره عصر با خودش بیاره.»
چادرم را از روی چوب لباسی دیواری پایین کشیدم و گفتم: «حالا کو تا عصر؟!!! الآن میرم سریع میخرم میام.» از نگاه مهربانش میخواندم که راضی به سختی من نیست، اما دل دردش به قدری شدید بود که دیگر مانعم نشد. چتر مشکی رنگم را برداشته و با عجله از خانه خارج شدم. کوچههای خیس را به سرعت طی میکردم تا سریعتر قرص را گرفته و به مادر برسانم. تا سر چهار راه، ده دقیقه بیشتر نمیکشید. قرص را خریدم و راه بازگشت تا خانه را تقریباً میدویدم. باران تندتر شده و به شدت روی چتر میکوبید. پشت در خانه رسیدم، با یک دست چترم را گرفته و دست دیگرم موبایل و کیف پول و قرص بود. میخواستم زنگ بزنم اما از تصور حال مادر که روی کاناپه دراز کشیده و بلند شدن و باز کردن در برایش مشکل خواهد بود، پشیمان شدم که کلید را به سختی از کیفم درآوردم و تا خواستم در را باز کنم، کسی در را از داخل گشود.
از باز شدن ناگهانی در، دستم لرزید و موبایل از دستم افتاد. آقای عادلی بود که در را از داخل باز کرده و نگاهش به قطعات از هم پاشیده موبایلم روی زمین خیس، خیره مانده بود. بیاختیار سلام کردم. با سلام من نگاهی گذرا به صورتم انداخت و پاسخ داد: «سلام، ببخشید ترسوندمتون.» هر دو با هم خم شدیم تا موبایل را برداریم. گوشی و باتری را خودم برداشتم، ولی سیم کارت دقیقاً بین دو کفشش افتاده بود. با سرانگشتش سیم کارت را برداشت. نمیدانم چرا به جای گرفتن سیم کارت از دستش، مشغول بستن چترم شدم، شاید میترسیدم این چتر دست و پا گیر خرابکاری دیگری به بار آورد. لحظاتی معطل شد تا چترم را ببندم و در طول همین چند لحظه سرش را پایین انداخته بود تا راحت باشم. چتر را که بستم، دستش را پیش آورد و دیدم با دو انگشتش انتهاییترین لبه سیم کارت را گرفته تا دستش با دستم تماسی نداشته باشد. با تشکر کوتاهی سیم کارت را گرفته و دستپاچه داخل خانه شدم.
I #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
@ppt_doaادعیهومناجاتصوتیدعایکمیل۩مهدیسلحشور 1400.12.26 احیای شب نیمه شعبان میلاد امام زمان .mp3
زمان:
حجم:
12.51M
🕋 دعای کمیل
🎙 با نوای حاج مهدی سلحشور
🌙 در مراسم احیای شب نیمه شعبان
📆 27 اسفند 1400
🕌 مسجد مقدس جمکران
🔷🔶🔷🔶🔷🔸💠🔸🔷🔶🔷🔶
لینک متن و ترجمه دعای کمیل 👇
✅🔝 eitaa.com/doa1357/217
#امام_زمان علیه السلام
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شب_جمعه
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
دلنشین ترین ادعیه و مناجات صوتی👇
@ppt_doa
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
۩کانالادعیهومناجاتصوتی﷽۩ترجمهدعایکمیل۩یاسردعاگو.mp3
زمان:
حجم:
17.32M
🕋 ترجمه فارسی صوتی دعای کمیل
🎙 با صدای یاسر دعاگو
تهیه شده توسط مؤسسه شراب بهشتی
64BitR🚀16/5MB⏰Time=35:58
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برای عضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه و مناجات ها در«ایتا»از این👇لینک وارد شوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
957.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓✍️❓✍️❓
💢 #اینفو_موشن
#سؤالات_شما
#احکام
⭕️پرسش:اگر شخصی شک کند وضو دارد یا خیر باید دوباره وضو بگیرد؟
📣 با تبلیغ کانال در ثواب نشر احکام شریک شوید❤️
─┅═༅𖣔💚𖣔༅═┅─.
*🌹 #اعمال_شب_جمعه دعای خیر الکثیر🌹*
🌷علامه #مجلسی فرمودند :
شب جمعه مشغول مطالعه بودم ، به این دعا رسیدم ،
*📖بسم الله الرحمن الرحیم ، اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها . اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه ، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه ، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ*
👈🏻بعد یک هفته مجدد خواستم ، آنرا بخوانم ، ک در حالت مکاشفه ندایی شنیدم ، از ملائکه ک ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم...
📚قصص العلماء، 802
🌹🤲🏻🌹🤲🏻🌹🤲🏻🌹🤲🏻
*🌻 #صلوات در شب و روز جمعه🌻*
🌷 امام صادق علیه السّلام فرمودهاند :
*☘️از شامگاه پنجشنبه و شبِ جمعه ، فرشتگانی با قلمهایی از طلا و لوحهایی از نقره ، از آسمان به سوی زمین میآیند و تا غروب روز جمعه هیچ عملی را جز صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السّلام نمینویسند*
📚شیخ صدوق ، من لایحضره الفقیه ، ج ۱، ص ۴۲۴
*🌹تعجیل در فرج و سلامتی امام زمان صلوات🌹*
*🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸*
@Maddahionlin 1_1477998057.mp3
زمان:
حجم:
6.96M
#بهوقتمداحے🎤
از حال دلم ڪۍ با خبره
حق دارم اگه خوابم نبره
🎙حسین طاهرے
🔆به نیت فرج حداقل براے یڪ نفر ارسال ڪنید🍃🌺
اَلّلهُـّمعجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَبِحَقْزِینَبْڪُبْرےٰ♥️
@MaddahionlinYEKNET.IR - shoor 2 - haftegh- - 99.07.05 - sibsorkhi.mp3
زمان:
حجم:
8.33M
#بهوقتمداحے🎤
گره های زندگیم تو حرم باز میشه
🎙حسین طاهرے
🔆به نیت فرج حداقل براے یڪ نفر ارسال ڪنید🍃🌺
اَلّلهُـّمعجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَبِحَقْزِینَبْڪُبْرےٰ♥️
4.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل شكسته هميشه برايمان كافيست
هميشه گريه ي بي انتهايمان كافيست
شكسته بالي مارا كسي نميفهمد
همين نرفتن كرب و بلايمان كافيست
براي اينكه شب جمعه كربلا بروم
دعاي خير حضرت آقا رضايمان كافيست
شب جمعه حرمو
دوست دارم...🌱
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_ارباب❤️