11.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦 بدون تعارف با مادر نمونهای که ۵ شهید تقدیم انقلاب کرد
#حجاب
#جنگ_ترکیبی اعتقادات مردم را نشانه میرود.
#حجاب
13.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭 درد دل جانسوز مادر شهید مازندرانی
🔹آنهایی که دم از شهدا می زنن ببینن ...
🔻 به خدا یک مسجد نمی توانیم برویم.
زن دست در دست شوهرش است؛ با وضعیتی بسیار زننده
🔻شهید من اگر زنده بود
این وضع را تحمل نمی کرد و اقدام میکرد.
ما اینها را نمی بخشیم.
🔻 ما گرانی و نداری را تحمل می کنیم
اما #بی_حیایی را تحمل نمی کنیم.
#حجاب
16.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بیانات روشنگرانه استاد عالی در حسینیه امام خمینی(ره) و روشنگری در مورد پروژه برداشتن حجاب و عاقبتی که برای بشریت پس از آن طرح ریزی کرده اند
#حجاب
♨️حرکت جمعی روحانیون یزد جواب داد
♨️برخورد قاطع با گردشگران بیحجاب
🔻نشست پنج ساعته روحانیون و شورای تامین استان یزد درباره حادثه تلخ باغ دولتآباد
در این نشست که در روز چهارشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۲ برگزار شد، اعضای شورای تأمین استان با نماینده ولی فقیه و ۱۲۰ روحانی شهر یزد دیدار و این ماجرای تلخ باغ را بررسی کردند.
روحانیون حاضر در جلسه از رفتار هنجارشکنان اعلام انزجار و از موضع عجولانه دادستان گلایه کردند. آنان خواستار برخود با ترک فعل مدیران شده و از آمادگی برای تدوین پیوستهای فرهنگی دراینباره خبر دادند.
آخوندی مدیرکل میراث فرهنگی استان که گزارش فعالیت او در باب رعابت الزامات فرهنگی و دینی در اماکن میراث فرهنگی مورد قبول قرار نگرفته بود، متعهد شد به افراد بیحجاب خدمت ارائه ندهد.
فراجا نیز متعهد شد در تمامی اماکن تاریخی حضور مشهود داشته و از آمرین به معروف و ناهیان از منکر حمایت نماید.
دهشیری مدیرکل دادگستری از آمادگی برای تشکیل جلسه مستقلی با روحانیون یزد برای بررسی ابعاد این حادثه خبر داد.
فاطمی استاندار یزد از اتفاق رخ داده عذرخواهی و متعهد شد جلسات مستمری با روحانیون برگزار کند.
شهر دارالعباده یزد پس از ثبت در یونسکو شاهد هنجارشکنیهای متعددی در اماکن گردشکری است که باغ موقوفه دولتآباد از جمله آنهاست.
این بنا - که از اماکن ثبت شده توسط یونسکو است- در هفته جاری شاهد حمله به آمران به معروف توسط قانونشکنان بود. اقدام شنیعی که موجی از اعتراضات مردم دارالعباده را در پی داشت.
#حجاب
✾═┅┄┈
🔗 به کانال خبرگزاری زنان عفیفه جهان مُحصَنات بپیوندید
@mohsanat_ir
16.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسئولین ، اجرای قانون و شرع سخت نیست ؟
ما همین رو میخوایم فقط اجرای قانون
فیلم پخش شده از شبکه سعودی اینترنشنال از تذکر لسانی و با آرامش بانوی محجبه یزدی در ورودی باغ دولت آباد یزد
#حجاب
#نهضت_بیدارگری
#مطالبه_اثر_دارد
🔰 این دست و آن دست کردن در انجام احکام الهی و توجیه تراشی برای شانه خالی کردن از آن، اختصاص به زمان ما ندارد. در زمان پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله هم گروهی از مسلمانان بودند که از مردم، بیش از خداوند میترسیدند
خداوند در آیه ۷۷ سوره نساء میفرماید:
… فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً …
ولی هنگامی که (در مدینه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعی از آنان، از مردم میترسیدند، همانگونه که از خدا میترسند، بلکه بیشتر!
👈 این موضوع، اختصاصی به جنگ سخت ندارد، بلکه در #جنگ_نرم و در عرصههایی نظیر فضای مجازی و #ححاب نیز کاملاً صادق است.
یعنی در میان مسلمانان –از مسئولین و صاحبنظران گرفته تا مردم عادی– افرادی هستند که از ولنگاران و یا از جو و هیاهوی رسانهای که به راه میافتد، بیش از خداوند متعال میترسند؛ به همین دلیل نسبت به اجرای حکم الهی کوتاه میآیند❗️
🛑حجت الاسلام و المسلمین حامدی امام جمعه پردیسان: غلط میکند کسی که میگوید نیروی انتظامی باید کار فرهنگی کند و نباید برخورد کند. نیروی انتظامی وظیفه برخورد دارد. مردم هم مسئولیت تذکر دارند.
🛑انتظار از رییس جمهور محترم این است که در بحث حجاب و عفاف به شکل قاطع به میدان بیایند و هم با مسئولین و هم با هنجارشکنان برخورد کنند.
🛑در آستانه ۱۲ فروردین اعلام میکنیم که در راستای پایبندی به اسلامیت نظام، ذرهای از منویات امامین انقلاب کوتاه نخواهیم آمد.
#حجاب
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 به همین سادگی قابل اصلاح است
☝️ تذکر محترمانه و اعمال قانون حجاب در فرودگاه بین المللی شیراز👌
✅ سایر نهادها و دستگاهها هم باید به همین صورت قانون حجاب را در زیر مجموعه خود اجرایی کنند.
اگر هر کدام از مسئولین و مذهبی ها وظیفه شان را انجام دهند یقینا ناهنجاری ها از بین خواهدرفت.
#حجاب
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۲ فروردین ماه #روز_جمهوری_اسلامی مبارک باد
شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹خداوند جمهوری اسلامی را، که امروز همه عالم اسلامی و غیر اسلامی و همه آزادگان دنیا به آن چشم امید دوختهاند؛ این جمهوری اسلامی را حفظ بفرماید.
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و هشتاد و پنجم
عبدالله با سایه سنگینی از اندوه و ناراحتی، دور اتاق میچرخید و اسباب شکسته را جمع میکرد و من با صدایی که میان هجوم بیامان گریههایم گم شده بود، برایش میگفتم از بلایی که پدر به خاطر خوش خدمتی به نوریه و خانوادهاش، به سر من و مجید آورده بود که نفس بلندی کشید و طوری که پدر نشنود، خبر داد: «مجید میخواست زنگ بزنه پلیس. هم بخاطر اینکه بابا سرش رو شکسته، هم بخاطر اینکه تو خونه خودش راهش نمیده. ولی ملاحظه تو رو کرد. نمیخواد یه کاری کنه که تو بیشتر اذیت شی. میخواد یه جوری بیسر و صدا قضیه رو حل کنه.»
اشکی را که گوشه چشمم جمع شده بود، با پشت دستم پاک کردم و مظلومانه پرسیدم: «چی رو میخواد حل کنه؟!!! بابا فقط میخواد نوریه برگرده. نوریه هم تا مجید تو این خونه باشه، برنمیگرده. مگه اینکه مجید قبول کنه که سُنی بشه!» از کلام آخرم، عبدالله به سمتم صورت چرخاند و با حالتی ناباورانه پرسید: «مجید سُنی بشه؟!!!» و این تنها تصوری بود که میتوانست در میان این همه تشویش و تلخی، اندکی مذاق جانم را شیرین کند که شاید این آتشی که به زندگیام افتاده، طلیعه معجزه مبارکی است که میتواند قلب پاک همسرم را به مذهب اهل تسنن هدایت کند.
❤️.
I #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و هشتاد و ششم
مجید همانطور که کنارم روی تختخواب نشسته بود، به غمخواری دردهایم بیصدا گریه میکرد و باز میخواست دلم را به شیطنتی عاشقانه شاد کند که با آهنگ دلنشین صدایش برایم شیرین زبانی میکرد. میدیدم که ساحل چشمانش از هجوم موج اشک سرریز شده و دریای نگاهش از غصه به خون نشسته و باز با صدای بلند میخندید تا روی طوفان غمهایش سرپوش بگذارد و من که دیگر توانی برای پنهان کاری نداشتم، پیش محرم اسرار دلم بیپروا گریه میکردم. پرده از جای جراحتهای جانم کنار زده و از اعماق قلب غمدیدهام ضجه میزدم و مجید مثل همیشه با همان سکوت سرشار از احساس همدردی، دلداریام میداد.
سخت محتاج گرمای عشقش شده بودم و دست دراز کردم تا دستش را بگیرم که نیاز انگشتانم روی تن سرد و سفید تشک ماسید و گریه روی گونههایم خشک شد. مجید کنارم نبود، من در تاریکی اتاق تنها روی تخت خزیده بودم و از آن رؤیای شیرین فقط بارش اشکهایم حقیقت داشت که هنوز ملحفه سفید تشک از گریههای دلتنگیام خیس بود. روی تختخواب نیمخیز شدم و هنوز نمیخواستم باور کنم حضور مجید در این کنج تنهایی فقط یک خواب بوده که چند بار دور اتاق چشم چرخاندم تا مطمئن شوم امشب سومین شبی است که دور از مجیدم با گریه به خواب میروم و با خیالش از خواب میپرم. با چشمان خمارم نگاهی به ساعت رومیزی کنار تختم کردم. چیزی تا ساعت پنج صبح نمانده و باید مهیای نماز میشدم که از این بد خوابی طولانی دل کَندم و با بدن سنگینم از روی تخت بلند شدم. یک دست به کمرم گرفته و با دست دیگر روی دیوار خانه دست میکشیدم که دست دیگری برای یاریام نمیدیدم تا بلاخره خودم را به بالکن رساندم و به یاد آخرین دیدار مجید، روی چهارپایهای که در بالکن گذاشته بودم، نشستم.
حالا سه روز میشد که در این خانه حبس شده و پدر نه تنها همه درها را به رویم قفل میکرد که حتی به عبدالله هم به سختی اجازه ملاقات با این زندانی انفرادی را میداد و عبدالله هر بار باید ساعتی با پدر مجادله میکرد تا بلاخره دل سنگش نرم شده و در را برای عبدالله باز کند. ابراهیم و لعیا و محمد و عطیه هم از ماجرا خبر داشتند، ولی جز عبدالله کسی جرأت نمیکرد به دیدارم بیاید. شاید ابراهیم و محمد میترسیدند که به ازای برقراری ارتباط با این مجرم، کارشان را از دست بدهند که هیچ سراغی از تنها خواهرشان نمیگرفتند. در عوض، عبدالله هر چه میتوانست و به فکرش میرسید برایم میآورد؛ از میوه های نوبرانهای که به توصیه مجید برایم میگرفت تا گوشی موبایل و یک سیم کارت اعتباری که دور از چشم پدر آورده بود تا بتوانم با مجید صحبت کنم و حالا این گوشی کوچک و دست دوم، تنها روزنه روشنی بود که هر لحظه دوای دلتنگیهایم میشد.
عبدالله میگفت هر چه اصرار کرده تا مجید به خانه مجردی او برود، نپذیرفته و شبها در استراحتگاه پالایشگاه میخوابد. بعد از عبدالله چه زود نوبت مجید شده بود تا از این خانه آواره شود و میدانستم همین روزها نوبت من هم خواهد رسید. در این دو سه روز، چند بار درِ این خانه به ضرب باز شده و پدر با همه کوه غیظ و غضبش بر سرم آوار شده بود تا طلاقم را از مجید بگیرم و زودتر نوریه به این خانه برگردد و من هر بار در دریای اشک دست و پا میزدم و التماس میکردم که مجید همه زندگیام بود. چند بار هم به سراغ نوریه رفته بود تا به وعده طلاق من هم که شده، او را به این خانه بازگرداند، ولی آتش کینه نوریه جز به یکی از سه شرطی که پدرش گذاشته بود، خاموش نمیشد. پدر هم به قدری از مجید متنفر شده بود که حتی به سُنی شدنش هم راضایت نمیداد و فقط مصمم به گرفتن طلاق دخترش بود. دیشب هم که بار دیگر به اتاقم هجوم آورده بود، تهدیدم کرد که فردا صبح باید کار را تمام کنم و حالا تا ساعاتی دیگر این موعد می رسید.
❤️.
I #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7