💢 چغر و بدپیله
🔘 گزارش مسابقات کشتی جام عید 99 با صدای هادی عامل
✍ #سمیه_قربانی
⏰ زمان لازم برای مطالعه ۲ دقیقه و ۴۱ ثانیه | معادل زمان لازم برای فیتیلهپیچ کردن دشمن غربی 😁
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/406671
📰 منتشر شده در ویژه نامه طنز راه راه در روزنامه وطن امروز
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 کدو قلقله زن چطور بدون کدو به خانه اش برگشت؟
🔘 پیرزنی که قرنطینه شد
✍ #محمدحسین_صادقی
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: ۵۹ ثانیه | معادل زمان لازم برای چاق و چله شدن😄
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/557203
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. پیرزنی بود که میخواست برای ایام نوروز بره و به خانواده اش توی شهر غریب سر بزنه. پیرزن از اهالی ورامین بود و خانواده اش تهرانی های اصیلی بودن که هر سال می اومدن ورامین پیش مادرشون ولی امسال واسه کرونا توی خونه مونده بودن.
پیرزن سوار اتوبوس شد و به سمت تهران راه افتاد. وقتی به پلیس راه رسید آقا گرگه از رکاب اتوبوس اومد بالا و رفت سراغ پیرزن. بهش گفت: پیرزن، میبینم که آماده ای تا بخورمت. پیرزن بهش گفت الان لاغره و اگه آقا گرگه اجازه بده بره خونه دخترش چاق و چله بشه و برگرده بعد آقا گرگه اونو بخوره. آقا گرگه با این درخواست پیرزن موافقت کرد. البته اینکه مامورای پلیس راه اون رو به جرم ارعاب مردم توی اتوبوس دستگیر کردن هم بی تاثیر نبود.
خانم پیرزن در مسیر تهران بود که اتوبوس توی یکی از مجتمع های بین راهی نگه داشت. پیرزن که از اتوبوس پیاده شده بود تا ببینه میتونه چیز مفت گیر بیاره و بخره، وقتی دید همه چی از خون پدرش گرون تره، حتی دستشویی هم نرفت و تا اومد سوار اتوبوس بشه آقا پلنگه جلوش رو گرفت. پلنگ بهش گفت: سلام خانم پیرزن! الانه که آماده بشی تا بخورمت. پیرزن بهش گفت اگه اجازه بده بره خونه دخترش، چاق و چله بشه و برگرده اونوقت پلنگ بخوردش. پلنگ قبول کرد و یه گوشه ایستاد، البته اینکه شاگرد شوفر یه اتوبوس دیگه هم بود بی تاثیر نبود.
خانم پیرزن دم پلیس راه تهران منتظر بود تا مثل همه داستانهای کدوقلقله زن شیر جلوش رو بگیره و بخواد اون رو بخوره، ولی عوض شیر یکی از مامورای هلال احمر اومد و تب پیرزن رو اندازه گرفت. پیرزن مشکوک به کرونا تشخیص داده شد و فوری فوتی او رو به یکی از کمپ های نگهداری از بیماران کرونایی منتقل کردن. خانم پیرزن با دخترش تماس گرفت و از اون خواست بیاد دنبالش که دخترش گفت امسال باید به خاطر این ویروس توی خونه قرنطینه بمونن.
نه نه پیرزن بعد از چهارده روز پیاده و با تمامی وسایل پیشگیری مثل ماسک و ژل ضدعفونی کننده به سمت خونه دخترش راه افتاد. هنوز چیزی نرفته بود که آقا شیره جلوش رو گرفت، ولی قبل از اینکه حرفی بزنه خانم پیرزن چندتا عطسه کرد و شیره فکر کرد پیرزن کرونا داره. برای همین در رفت. پیرزن دوران قرنطینه خونگی رو پیش دخترش بود و بعد هم با خیال راحت به خونه خودش برگشت، چون به تور پلنگ نخورد و گرگ هم هنوز توی زندان بود. کل داستان کدو قلقله زن هم به خاطر اینکه دیگه نیازی به رفتن توی کردو نبود همین جا تموم شد.
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 درد دلی با آن ذرهی لامصب
✍ #احد_ارسالی
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: ۲۹ ثانیه | معادل زمان لازم برای مبتلا شدن به ویروس کرونا
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/108117
چند ماه است که تو آفت جانی کرونا
باعث و بانی آشوب جهانی کرونا
پس از این مردمِ مفلس به کجا دست زنند؟
ای که مخفی شده در کون و مکانی کرونا
هرچه فحش است نصیب تو و اجداد تو باد
هرچه گویند یقین لایق آنی کرونا
دست ها دستکِشیده ست، دهان ماسکیده
که تو کابوس شبِ دست و دهانی کرونا
اینکه گفته ست خداوند: “عَذابی لَشدید”
به گمانم که تو از جنس همانی کرونا
شادی و دورهمی، مرگ، تولد، نوروز
شده تعطیل و تو هم خنده کنانی کرونا
آه! تو مثل هوا در همه جا پیدایی
چون هوا نیز تو از دیده نهانی کرونا
شک نکن هرچه که هستی ژنِ خوبی داری
ما همه رعیت و بیچاره، تو خانی کرونا
گلِ چرخیدن مردم همه پرپر شده است
نوبهار است و تو مأمورِ خزانی کرونا
فکرِ دردِ شکمِ محتکران هستی تو
معبرِ راهِ درآوردن نانی کرونا
مثل یک دایناسورِ گنده ابهّت داری
گرچه یک ذرهی بی نام و نشانی کرونا
کاش فوراً متلاشی شود آر اِن آیت
بروی از کُرهی ما و نمانی کرونا
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 شما کرونا ، ما آنفولانزا مرغی
🔘 ادبیات کرونا گرفته
✍ #عرفانه_قدیری
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: ۲۵ ثانیه | معادل زمان لازم برای قربون صدقه رفتن به سبک کرونایی😁
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/161934
اصطلاحات:
ماکس نمیزنم، عطسه کن کرونا بگیریم : کشته و مرده کسی بودن در نهایت شرایط غیربهداشتی
نمره کوییدت بیسته : اصطلاحی برای آدم های کار درست
ژل دستتیم، بزن تبخیر شیم : کشته و مرده کسی بودن به صورت کاملا بهداشتی.
کرونا گرفتتیم : نهایت ارادت را به شخص می رساند.
قرنطینه رفتتیم : به خاطر سلامتی شخص، خود را قرنطینه کردن.
دستتو بشور با کروناهات غرق شیم : رفاقت را می رساند.
قربون صدقه کرونایی:
شما کرونا، ما آنفولانزا مرغی
شما ماسک N95 ، ما دستمال یزدی خیس
شما ژل ضدعفونی، ما وایتکس رقیق شده
شما گان جراحی، ما کیسه زباله
شما بیمارستان ۶۰۰ تخته خوابه، ما پارک جلو بیمارستان
شما دستکش نیتریل، ما دستکش ظرفشویی
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 قرارمان بعد از قرنطینه،جاده درختی
🔘 نامه ی جودی ابوت به بابا لنگ دراز
✍ #نرگس_داشادیان
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: ۱ دقیقه و ۳۹ ثانیه | معادل زمان لازم برای بلند بلند دعا خواندن😁
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/546679
بابا لنگ دراز عزیزم
تمام دلخوشی من این است که عصر به عصر پنجره اتاقم را باز کنم و مثل این ها که فنجان قهوه شان را می گذارند کنار کتابی و بی آنکه بدانند چه می خوانند به آقای جرویس پندلتون فکر کنم و پیش از آنکه حسم بپرد یک عکس از آن را با شعری از شکسپیر فقید در صفحه اجتماعی ام آپلود میکنم. می دانستید شکسپیر یکی از بهترین آثارش را در زمان شیووع طاعون نوشته است؟ من هم میخواهم همین کار را کنم و راجع به پسر گل فروش نزدیک به کالج بنویسم. چندین بار با صحنه ی خرید لویی و ملی مواجه شده ام. حتما پسرک لحظات باشکوهی را شاهد بوده. حالا که همه در قرنطینه به سر میبرند او هم پولی ندارد و گل هاش پلاسیده شده اند. امیدوارم کسی مثل خانم لیپت در اطرافش نباشد.
این روزها که می گذرد خیلی سخت است پدر. من نمی دانم جولیا چگونه میتواند تنهایی زندگی کند و سابقه ی صحبت با دیوار یا ظرف سوپش را در کارنامه زندگی اش نداشته باشد. من جروشا ابوت اعتراف میکنم روزانه ده دقیقه با ظرف سوپم راجع به سوسیالیست ها حرف میزنیم و رفته رفته به نتایج خوبی میرسیم. اگرچه ظرف سوپم هم مانند من مخالف عقاید سوسیالیستی است اما هر دو به این نتیحه رسیده ایم که به آقای جرویس پندلتون که یک سوسیالیست است خرده نگیریم.
چند روزیست گلویم درد می کند و انگار یک کیوی پوست نکنده مانده انتهای حلقم. نه می گذارد بذاقم را قورت دهم و نه می گذارد بذاقم را قورت دهم. البته خوبیش این است که همه این حس را داریم و حداقل این یک مورد را تنهایی به دوش نمی کشیم و در انتها با خوردن یک چای سرو تهش را هم می آوریم.
یکشنبه صبح مراسم دعا برگزار نشد. اما من جولیا و سالی پنجره اتاقهایمان را باز کردیم و در نقاطی دور از هم بلند بلند دعا خواندیم. بله شما یک دختر خوانده مقید به آداب شرعی دارید لطفا خوشحال باشید.
جولیا پدرش صاحب یک مجتمع تجاری است. او تمام اجاره بهای مغازه را به مستاجرانش بخشیده. بنظرم او یک جنتلمن واقعی است. مثل شما و آقای پندلتون که علایق من را شناخته اید و میدانید شکلات و لواشک انار دوست دارم اما پیشنهاد رفتن به سفر برایم هیجان انگیزتر است.
چهارشنبه ۲۵ مارس
امروز قرار است من جولیا و سالی عکس سرو خوشمزه ترین خوراکی این منطقه با خواص جالبی مثل درمان حس ماندن کیوی در گلو،پایداری عشق در آدمها بخاطر رنگ میوه به کاررفته در آن یعنی مربای خرمالو با برنج را درصفحه اجتماعی مان بارگذاری کنیم تا مرباهای خرمالوی خانم سرپرست که روی دستش مانده را پیش از آنکه غیر قابل مصرف شوند بفروشیم و او متضرر نشود.
عکسش را برایتان این پایین میکشم:
عکس اشاره شده در متن👇
👆ادامه از پست قبلی:
حتما میپرسید برنجش کو. آخر مگر میشود دانه های سفید برنج را روی صفحه سفید کشید.
خداحافظ بابا
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 دو حاجی (قسمت اول)
🔘 فیلم دو پاپ از روی این ساخته شده
✍ #محمدحسین_علیان
⏰ زمان لازم برای مطالعه ۳۵ ثانیه | معادل زمان لازم برای ارشاد کردن یک جوان توسط حاجی
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/907058
در انتهای صف دومِ مسجد ما، دو صندلی بود که حاج مِهدی و حاج مَهدی رویش نماز میخواندند. دو پیرمردی که نمیتوانستند روی زمین بنشینند. حاج مِهدی به جوانانِ بغل دستش گیر میداد و حاج مَهدی به حاج مِهدی. همین، سریالی طنزی آموزنده برای ما بود که سعی میکنم هر قسمت یکیش را تعریف کنم.
بعد از نماز مغرب طبق معمول یکی بلند شد که برای اعانات مسجد کیسه بچرخاند. رسید به جوانِ کناریِ حاج مِهدی. جوان، توی جیبش گشت تا از لای اسکناسها، یک اسکناس پانصدی پیدا کرد و انداخت توی کیسه. حاج مِهدی با تشر گفت: «بخیل نباش پسر. بنداز.» حاج مَهدی گفت:«الان نگاه کن حاج مِهدی چقدر پول میندازه توی کیسه.»
حاج مِهدی با خنده گفت : بابا تو که وضع ما رو میدونی. اگه داشتم که حتما میدادم. یعنی هیچوقت دنبال پول نبودم. جوون تو هم سعی کن که هیچوقت نباشی.
جوان پولهایش را دسته کرد و توی جیبش کرد و گفت: مگه پول بده حاجی؟
حاج مِهدی با دست کیسه را رد کرد و گفت: بله که بده. هر چی بدبختی و گناهه، زیر سر همین پول لعنتیه. من که همیشه از خدا خواستم که پول بهم نده. کسی که پول نداره خیالش راحته. اینجوری دیگه پولی نداره که دغدغه حرام و حلال داشته باشه.
حاج مَهدی پرید وسط حرف: از خدا نخواستی شعور بهت نده؟
حاج مِهدی گر گرفت و داد زد: مودب باش حاجی.
ــَـ : نه جدی میگم. کسی که نمیفهمه، کسی که شعور نداره، کسی که عقل نداره.
ــِـ : آروم بابا. آبرومونو بردی.
ــَـ : باشه آروم میگم. کسی که نمیفهمه، هیچ دغدغه ای نداره. اصلا هیچ تکلیفی نداره. تمام این مشکلات مال کسیه که میفهمه راه حق کدومه. اگه ندونه که جاش بهشته.
ــِـ : خب که چی؟
ــَـ : خب بهتر نیست که از خدا بخوایم بی شعورِ احمقِ کثافتِ لجن
ــِـ : چی؟
ــَـ : نه ببخشید. یه لحظه فکر کردم وسط چهارراهم. بهتر نیست از خدا بخوایم بی شعور باشیم؟
ــِـ : بابا چه ربطی داره؟ درسته که عقل و شعور آدم نداشته باشه تکلیف نداره ولی کار مفیدی هم نمیتونه بکنه. با عقله که انسانها را از راه باطل نجات میدن.
ــَـ : خدا پدرتو بیامرزه. خب آدم پول داشته باشه میتونه خیلیها رو نجات بده.
ــِـ : بابا پول استفاده بدش خیلی بیشتره.
ــَـ : خدا پدربزرگ مادریتو بیامرزه. استفاده بد از عقل و فهم که خیلی بیشتره. اینهایی که توی تاریخ یک ملت رو منحرف کردن مگه خودشون آدمهای احمقی بودن. خیلی هم تیز بودن.
ــِـ : درسته ولی عقل و فهم استفاده خوبش خیلی خوبه.
ــَـ : خدا پسرخاله ی مادرزنتو بیامرزه. خب استفاده خوب از پول هم خیلی خوبه. کمک به اون فقیری که نون واسه شب زن و بچه اش نداره خوب نیست؟ کمک به اون بدبختی که بچه اش روی بیمارستانه ولی پول نداره خوب نیست؟ کمک به…
ــِـ : بابا فهمیدم. تو رو به جون همون پسرخاله ی مادرزنت…
ــَـ : مادرزنِ من نه. مادر زنِ تو.
ــِـ :باشه اصلا مادر زن من. حرفت درسته ولی…
حاج مَهدی بلند شد و گفت : ولی نداریم ما. ولی من که پنجاه ساله عمرشو داده به همون پسر خاله ی مادرزنت. پاشو بابا داره نماز عشا شروع میشه.
حاج مِهدی هم در حال بلند شدن گفت: بابا نذاشتی یکی رو ارشاد کنیم.
حاج مَهدی : درسته ارشاد نداشتی ولی زرشاد داشتی.
حاج مِهدی : یعنی چی؟
حاج مَهدی: زرشاد یعنی با این زرهایی که زدی یک ملت رو شاد کردی نگاه کن همه دارن بهمون میخندند
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 شنبهنامه
🔘 اگر این قرنطینه لعنتی بگذارد.
✍ #امین_شفیعی
⏰ زمان لازم برای مطالعه ۲۹ثانیه | معادل زمان لازم برای حلالیت گرفتن از روز شنبه😁
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/637734
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 بیماری گوگل نکنید
🔘 وصیت پدر پیر به فرزندان
✍ #محمدرسول_نوروزی
⏰ زمان لازم برای مطالعه ۲۹ ثانیه | معادل زمان لازم برای ملاقات حضرت عزرائیل به دنبال سرچ بیماری در گوگل😅
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/982349
یکی بود یکی نبود؛ پیرمردی بود که ۷ پسر داشت و آخ هم نگفته بود که البته از لحاظ تعداد، لازم هم نبود بگوید، زحمتشان را مادرشان کشیده بود اما از لحاظ سن، آخ نگفتنش بیشتر مربوط به مصرف غذای سالم بود، خوب هم میدانست پسرانش کلاس چندم هستند، فقط مدتی برایش سوال شده بود، آن زن و بچهای که همراه فرزندش به خانه او میآیند کی هستند.
روزی از روزها پیرمرد سرفهای کرد و چون از فراگیری کرونا در کشور با خبر بود، به سراغ گوگل رفت تا خیالش از بابت بیماریاش راحت شود اما در همان دقایق ابتدایی جستوجو، متوجه شد نه تنها قطعا کرونا دارد که بیماریهای زمینهای لازم برای دیدار با حضرت عزرائیل را نیز دارد، پس فرزندان خویش را در گروه خانوادگی فراخواند و همه راهی خانه پدر شدند.
فرزندان که به در خانه پدر رسیدند، پدر گفت: «کی گفت بیاید اینجا؟! من میخواستم پشت السیدی خونه بنشینم باهاتون کنفرانس مجازی بذارم! حالا چرا دو تا کم هستید؟!»
تا یکی از فرزندان خواست در مورد دو برادر بگوید، پدر گفت: «رو حرف من حرف نزن، هر کس تا یه ساعت دیگه خونه خودش نباشه، وصل نباشه و تو جلسه وصیت شرکت نکنه از ارث محرومه!»
چون جلسه وصیت آغاز شد، پدر جویای دو پسر دیگر شد، تا یکی از پسران خواست حرف بزند، پدر گفت: «حرف نزن، میکروفونت رو قطع میکنما!»
پسر گفت: «بابا میخوام بگم دو تا دیگه کجان؟!»
پدر گفت :«اولا درست حرف بزن، ما همسن شما بودیم، پا جلو بزرگتر دراز نمیکردیم، فکر کردی نمیدونم از بالا کت و پیرهنی، از پایین شلوارک؟ خب بگو!»
پسر گفت: «برادر بزرگتر در راه است، شما گفتید به خدمت برسد، مسیر را در پیش گرفت.»
پدر گفت: «حالا یهویی چه لفظ قلم شدی، بهش بگو نیاد از ارث محروم شد، چه وقت سفره، اصلا منم گفته باشم!»
پسر گفت: « اونجاش رو میشد لفظ قلم گفت، گفتم. برادر کوچکتر پزشکه دیگه، الان بیمارستانه»
پدر گفت: «ای بابا، این کِی پزشک شد، شیرم حلالش. شیر خشک میخورد از همون اول. نصف ارث بزرگتره برا این. حالا برید چوب بیارید، نصیحتتون کنم.»
پسر دیگری گفت: «پدرجان چوب در خانه ما یافت نشود، دنیا عوض شده است. داستانش رو هم بلدیم.»
پدر گفت: «خب اپش رو نصب کنید. هاهاها! لفظ قلمم حرف نزن، میکروفونت رو قطع میکنم. بهتون بگم تو زمینا یه گنج اجدادیه، برید پیداش کنید؟»
دیگری گفت: «زمینات رو ویلاسازی کردی، فروختی پدر جان.»
پدر گفت: «ای بابا! بهتون بگم تو گوگل بیماری سرچ نکنید که به بستر مرگ میفتید؟!»
آن یکی پسر گفت: «اینم شنیدیم، واسش آهنگم خوندن، کلی خندیدم، حالا میفرستم گروه خانوادگی. تو گوگل سرچ کردی، ما را سر و کار گذاشتی بابا؟!»
پدر گفت: «خاموش فرزند! اصلا هر کی یه نصیحت پدرانه بگه که خودشم نشنیده باشه، نصف دیگه ارث پسر بزرگتر که بیصاحاب موند بهش میدم. فرقی نمی کنه، خواننده های داستانم اگه فرستادند، میدم. تا دیر نشده بجنبید.»
داستان ما به سر نرسید، هنوز منتظر یه نصیحتیم. کلاغم به خونهش نرسید، چون اونم بیرون نیومده، خودش رو تو خونه قرنطینه کرده، همینه که عمر کلاغ از آدم بیشتره دیگه!
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 شنبهنامه
🔘 اگر این قرنطینه لعنتی بگذارد.
✍ #امین_شفیعی
⏰ زمان لازم برای مطالعه ۲۹ثانیه | معادل زمان لازم برای حلالیت گرفتن از روز شنبه😁
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/637734
شنبه! چقدر با تو بد بودم. چقدر با تو بد کردم! حال آن که تو تنها خیر و صلاح مرا میخواستی و من کودک گریزپای بازیگوش تو را خر می نامیدم.
آه شنبهی من تو خر نیستی. تو هرگز خر نیستی. آهویی! طاووسی! قرقاولی! اصلا ققنوسی! سیمرغی شنبهی جان! شنبهی عزیزتر از جان.
چقدر دلم می خواهد ساعت ۵:۵۵ صبح از خواب برخیزم و زنگ ساعت ۶ موبایل را، نزده، کنسل کنم و بزنم در کوچه و قدم زنان نان سنگک داغ بگیرم و بیاورم خانه تا نان و پنیر گرم بخوریم و مادرم از تعجب شاخ در بیاورد و به طلوع آفتاب خیره شود که از کدام طرف در آمده مهربان شدم؟!
بعد با اشتیاق اولین کسی باشم که در کلاس ریاضی مهندسی حاضر می شوم. اصلا بروم برای استاد از دفتر دانشگاه ماژیک و تخته پاک کن بیاورم و مساله هایش را زودتر از دختران کلاس پاسخ دهم. او از انتگرال بگوید و من به چشمان سیاه و کله تاسش خیره شوم و تک تک حرف هایش را سرلوحه زندگی قرار دهم.
آه انتگرال! چقدر در زندگی مفید بودی و من نمیدانستم. انگار دقیقه دقیقه زندگیم به محاسبه مساحت زیر نمودار گره خورده است.
چندیست در این قرنطینه لعنتی کنار پنجره نشستهام و مساحت زیر همه چیز را محاسبه میکنم. ماشین رد میشود مساحت زیرش را محاسبه میکنم. موتور رد میشود مساحت زیرش را محاسبه میکنم. دوچرخه رد میشود مساحت زیرش را محاسبه میکنم. آنقدر مساحت زیر همه چیز را حساب کردهام که حالا مساحت زیر همه چیز را میدانم.
چقدر غذای سلف دانشگاه خوشمزه است. دلم لک زده برای یک قوطی کافور که یک ضرب سر بکشم تا مرهمی باشد کافورهای خونم را که چندیست گلبول قرمزش دارد زیاد می شود. دلم لک زده برای کلاسهای بعدازظهر که سرحال و شاداب بنشینم و ریتم کند و خمیازه آلود صحبت های استاد، آرامشی بخشد روحم را در تلاطم ریتم مزخرف مدرنیسم.
غروب سیزده بدر شادترین غروب تاریخ بود. غروب جمعه امسال آنقدر دلم را باز کرد که تا صبح به جای آهنگ داریوش، شهرام شبپره گذاشتم و به فلسفه عجیب و عمیقش اندیشیدم. این شبی که میگویند شب هست یا نیست؟ کدام شب است؟ دیشب است؟ پریشب است؟ پیش پریشب است؟! کدام شب است که تو را در پس پشتش نگاه داشته است ای شنبه نازنین؟ شنبه پیروز؟ شنبه جاوید؟!
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 پایتخت وامدار احمد ذوقی
🔘 نگاهی جدی به طنز در پایتخت ۶
✍ #ناصر_جوادی
⏰ زمان لازم برای مطالعه ۴۹ ثانیه | معادل زمان لازم برای ابتلا به سندروم متن بیقرار😌
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/320647
پخش نوروزی سریال پایتخت۶ با پایان باز رها شده و ساخت و نمایش آخرین قسمت آن به بعد از شکست بیماری کرونا موکول شد. با این حال ۱۵قسمت پخش شده از این سریال برخلاف پایتخت ۱تا ۵ نتوانست رضایت مخاطب را جلب کند و با نقدهای محتوایی و فنی فراوانی از سوی مردم و کارشناسان حوزههای مختلف روبهرو شد. اما اگر بخواهیم از زاویه طنز به این سریال نگاه کنیم متوجه تفاوت فاحشی در نوع و کیفیت طنز پایتخت۶ با سریهای قبلیاش میشویم.
با نگاهی به ۵فصل قبلی مجموعه پایتخت میتوان گفت این سریال در ایجاد موقعیت طنز اثری صاحبسبک محسوب میشود. موقعیتهای کمیکی که حاصل اعمال و رفتارهای شخصیتهای ساده و بیآلایش بود. شخصیتهایی با جایگاه درست و مناسب در خانواده و جامعه که اگر هم عیب و نقصی داشتند به جایگاهشان در خانواده خللی وارد نمیشد. نمونهاش بابا پنجلی که با همه حرفها و رفتارهای نابهجایش همان جایگاه قابل احترام پدر را در خانواده داشت. نزدیک بودن به تجربه زندگی اجتماعی و ملموس و قابل درک بودن برای مخاطب هم یکی دیگر از وجوه تمایز شوخیهای پایتخت با دیگر فیلم و سریالهای طنز بود. ویژگیهایی که راز محبوبیت و ماندگاری این سریال و شخصیتهایش در خاطر مردم است. با طنزی مانا و بدون تاریخ انقضا که هنوز هم تکرارهای مکررش در آیفیلم از مخاطب خنده میگیرد.
نویسنده در فضای سینما و تلوزیون چهره مظلومی است که کمتر به چشم میآید. ولی حال و روز پایتخت۶ به خوبی توانست جای خالی یک نویسنده خوب را نشان دهد. پیش از این محسن تنابنده به عنوان مغز متفکر مجموعه پایتخت معرفی میشد. اما در پایتخت شش و با نبود مرحوم خشایارالوند، تنابنده و آرش عباسی که نویسندگی مجموعه را بر عهده داشتند نه در برداشتن قدم رو به جلو که حتی در تکرار همان روزهای خوش و گذشته پایتخت هم ناتوان بودند و با چوب حراج زدن به اعتبار و ویژگیهای مثبت این سریال، خود را وامدار دیالوگهای احمد ذوقی کردند! پایتخت۶ از نداشتن یک قصه محوری جذاب و البته بانمک که خرده موقعیتهای فرعی حول محور آن سر و سامان بگیرند رنج میبرد. حتی رو کردن برگه بازگشت بهبود و سندروم دست بیقرار و حضور بهتاش در ورزشگاه آزادی هم نتوانست کمکی به انسجام کلی طنز و قصه در این سریال بکند. پایتخت۶ خود دچار سندروم متن بیقرار بود و از ابتدا تا انتهای سریال شاهد شخصیتهای سرگردانی بودیم که به امید ایجاد طنز در موقعیتهای پراکنده و بیارتباط قرار میگرفتند و ناموفق وارد سکانس بعدی میشدند. تیم دونفره تنابنده و عباسی هربار که خواستند موقعیت طنزی در سریال ایجاد کنند نتیجه شده بود سکانسهای طویل با چگالی به شدت پایین شوخی و خنده. برای درک بهتر می توان این نکته را به یکی از قسمتهای خود پایتخت تشبیه کرد. صحنهای را که ارسطو یکجرعه آب زم زم را با ۱۰لیتر آب لولهکشی مخلوط کرد به یاد بیاورید. موقعیتهای طنزی که نویسندگان در پایتخت۶ ساختن همانند همان ترکیب ارسطو بود. شوخیهای ناقص و الکن که با صدها لیتر آب قاطی شده بود!
و اشتباه بزرگ تیم نویسندگان این بود که فکر کرده بودند با استفاده از شوخیهای فضای مجازی میتوانند ضعفشان در داستانپردازی و طنزپردازی را جبران کنند. شوخیهایی که در استفاده از همانها هم ناشیانه عمل کرده بودند. از چپاندن زورکی درون داستان که بگذریم. بعضی از این شوخیها به دلیل مبتذل بودن همهگیر نبود و برای بخشی از مخاطبین آشناپنداری که باعث همان لبخند لحظهای میشد را هم ایجاد نمیکرد. بخش دیگر هم آنقدر نخنما و تکراری بود که اکثر مخاطبین بارها در شبکههای اجتماعی دیده بودندشان. میتوان گفت بخش زیادی از طنز پایتخت۶ دارای تارخ انقضا بود که احتمالا بازپخشهای بعدی آن غیرقابلتحملتر هم خواهد بود. کاش آیفیلم اشتباه تیم سازنده را تکرار نکند و به همان ۵قسمت رضایت بدهد!
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 برخام
🔘 انرژی خورشیدی حق مسلم ماست.
✍ #ابراهیم_کاظمیمقدم
⏰ زمان لازم برای مطالعه ۲۵ ثانیه | معادل زمان لازم برای ابتلای کهکشان راه شیری به کرونا 😷😅
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/121887
+با عرض سلام و خسته نباشید خدمت بینندگان محترم. صبح بیستم فروردین سال سه هزار و هفتصد هجری شمسیتون بخیر و خوشی. عرض سلام و احترام دارم خدمت مهمان عزیزمون جناب آقای استفن داریکونافیزوکیجی ثانی، متخصص علوم فضایی ناسا. آقای داریکونافیزوکیجی ثانی! کرونا چه تأثیری روی تجارت بینالکهکشانی ما داشته؟ اگه میشه تاریخچه این بیماری رو بگید.
-بله من هم ممنونم از شما و سلام میکنم خدمت همه بینندگان محترمتون. تو این روزا دیگه کسادی کسب و کار فقط از چین شروع شده. قاره به قاره و سیاره به سیاره رو بیمار کرده و الان از منظومه شمسی به تمامِ کهکشان راه شیری سرایت کرده. حتی میگن الان تو کهکشان آندروما همه به خاطر حفظ سلامتیشون ماسک و دستکش زدن و وارداتشون از کهکشان راه شیری رو هم قطع کردن.
+خب چرا؟ همهی محمولههای ما که آلوده نیست. تازه میتونیم براشون با الکل و وایتکس بشوریمش.
-خب اونا هم حق دارن و باید بهشون حق بدیم، چون میخوان از سلامتی خودشون محافظت کنن که مثل خورشیدشون نشه… البته شما احتمالا به خاطر سانسور رسانهها نشنیدین قضیه رو… پس بذارین براتون بگم.
+بله فکر کنم بینندگان ما هم خوشحال بشن بشنون.
-میگن سی ملیون سال پیش توی کهکشان آندروما اینا برا خودشون یه خورشید درست کردن، آه! ده برابر مال ما! که دیگه گُلای آفتابگردونشون همش به سمت ما نباشه. ولی ما ترسیدیم آندروماییها دیگه ازمون تخمه ژاپنی نخرن. یعنی تو ژاپنِ خودشون تخمه تراریخته بکارن. مردمشونم یهسره شعار میدادن که انرژی خورشیدی، حق مسلم ماست. البته اون زمان واردات و صادرات سیاره دست دایناسورا بود. این دایناسورام چون دستشون به دهنشون نمیرسید یه خرده کنس بودن تو این جور مسائل. یکی هم نبود بگه دایناسور من! خوشکل من! پوست چرمی من! کله گندهی قلدر مغز تهی من! این فیزیولوژی بدنته ربطی به پول نداره که. خلاصه به سازمان منظومههای متحد اعتراض کردیم و سرتونو درد نیارم بعد ده سال نوری مذاکره و قهر و برنامه جامع خورشید آفتابگردان مشترک، اینا تازه قرار شده دهتا لامپ صد روشن کنن پول برقشم خودشون بدن، ما هم خورشیدشونو برداریم شبا از آسمون آویزون کنیم که ماهمون بالاخره بعد این همه دوندگی به یه سر و سامونی برسه. تو گلخونه آفتابگردونشونم آهک ریختیم و دست آخرم به تاوان یه سال خرید نکردنشون از ما، تحریمشون کردیم و دیگه پوست تخمه بهشون ندادیم… آخه میدونید دیگه اونا تو کهکشان آندروما پوست تخمه رو میخورن و مغزشو میریزن دور.
+چه جالب! من اصلا خبر نداشتم.
-جدا نمیدونستین؟ پس فکر کردین این مغز تخمههایی که از مغازهها میخرین از کجا اومده؟ میدونید برا وارد کردن اینا چقدر سطل زباله تو آندروما آتیش زدیم و از اپوزوسیوناشون حمایت کردیم که مجبور شن مغذاشونو بریزن تو فضا؟ جدا نمیدونستین؟ بابا ما برا از بین بردن رژیم فضایی اونا از سیاهچالهای نبوده که حمایت نکرده باشیم.
+البته باید تذکر بدم که پول همهی اینا از مالیاتی که ما مردم و سلبریتیها میدم تأمین میشه. خب بفرمایید آقای دکتر اونا چه کردند؟
-بله دیگه. اینام دیدن نمیشه که. خورشیدشون برا ما ستاره کوچولوئه، برا خودشون که خورشید هیکلیه. زدن و کاغذِ برخامو انداختن تو همون خورشید و گفتن شما که مثل ما سفینه فضایی ندارین که بیان این طرفا… پس آقای دایناسور! سوسمار میبینمت! بعدم یه شهابسنگ گنده انداختن و همه دایناسورا رو طی یک ضربه مغزی ملایم منقرض کردن رفت.
+پس ما چی آقای دکتر؟
-بعد این قضایا ما اومدیم زمین دیگه! ما اصالتا اهل آندرومای شمالی سفلی بودیم و اومدیم اینجا. سیاهپوستا از ده پایینی یا همون آندرومای شمالی علیا که کنار خورشید بود. اومدیم زمین و لونهی دایناسورا رو هم کردیم گلخونه و توش تخمه کاشتیم. از همون موقع به بعد هم یاد گرفتیم اگه از چیزایی که داریم محافظت نکنیم یه دایناسوری کروکودیلی چیزی میاد ازمون میگیرتش.
+خیلی خوب! آقای دکتر وقت برنامهی ما به پایان رسید. ولی دوست داشتیم بازم از تاریخ این سیاره برامون بگید.
بینندگان عزیز تا دیداری دیگه خدا یار و نگهدارتون. باشه
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir