#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۵
چند وقت پیش از طریق کدیابی به شکل تلفنی با خانم محترمی آشنا شدم
قبل از ملافات حضوری آدرس منزل رو هم خدمتشون عرض کردم .
خلاصه این که یکی دو روز بعد همسایه ها ازدواجم رو بهم تبربک گفتند !! ( در حالی که من هنوز دختر خانم رو ندیده بودم )
بله ، خانواده ایشان مرحله تحقیق را هم گذرانده بودند !
بعد از ملاقات با خانم مورد نظر متوجه شدیم با توجه به شرایطی که داریم و خواسته ایشان ( ملک یا زمین در عقدنامه ! ) همه چیز پایان یافت ..
اما هنوز همسایه های ما که کلی هم ازم تعریف کرده بودند ازم شیرینی میخوان 😁😁🌷
@rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۶
برادر دوستم خیلی خواستگاری رفته و سختگیره ، هر بار هم برا خواستگاری گل میبرن .
دوستش بهش گفته چرا انقدر خرج گل طبیعی میکنید گل مصنوعی ببرید این دفعه
رفتن اینبار و از قضا دختر خانم پسند شدن ، تماس گرفتن برای قرار بعد مادر دختر ناراحت شده که این چکاری بوده شما کردید !! ما اومدیم گل رو بزاریم تو گلدون متوجه شدیم مصنوعیه و جواب رد دادن .
اینم از بدشانسی پسر سخت گیر 😎
کانون ازدواج متدینین راه روشن
@rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۷
بعداز دو سه جلسه خواستگاری حضوری همسرم, شماره تلفن خونه رو بهش دادیم ک بقیه گفتگوها و شناخت تلفنی انجام بشه, بعد از یه مدت دیدم گفتگوها ب شناخت منجر نمیشه.
و ایشون حرفای احساسی میزد مثلا میگف من وابسته ات شدم و دلتنگتم. منم ک یه دختر مذهبی. و واقعا از این کارش حس بدی داشتم و حس گناه داشت خفه ام میکرد. یه بار با خودم فکر کردم ک وقتایی ک زنگ میزنه بیام بحث رو عوض کنم وبه اصطلاح گفتگو رو خودم بگیرم دستم. ک یهویی تلفن زنگ زد .خودش بود.گفت سلام خوبی چ خبر ؟ منم هول شدم گفتم سلام مرسی . میگم تو درباره جنگ اُحُد چی میدونی؟!! خیلی دوست دارم درباره ش با هم صحبت کنیم. اونم اولش شوکه شد گفت جنگ احد؟!! ولی بعد شروع کرد درباره ش صحبت کردن و انصافا اطلاعات ش هم کافی و مناسب بود.
بعد از اون بهش گفتم دیگه هرشب در مورد یه جنگ تحقیق کن و کتاب بخون و زنگ بزن صحبت کنیم راجع بهش چون من دیگه حاضر نیستم گفتگوی بی معنی باهات داشته باشم😅
اونم هر شب کلی مطالعه میکرد و زنگ میزد یه عالمه صحبت میکرد . بعدش میگف حالا میخوام صدای تو رو بشنوم. منم شروع میکردم تحلیل😂.
و حالا همیشه یاد اون موقع میکنه و میخنده و میگه واقعا تو برا یه ازدواج چ بلاها ک سر من نیاوردی. منو علامه دهر کردی😉
@rahroshanwzdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۸
چندسال قبل دختر خانمی رو به مادرم جهت ازدواج معرفی کردند مادر هم طبق روال با خانواده عروس خانم تماس گرفت و قرار روز جمعه رو گذاشت بالاخره روز موعود فرا رسید و منم سبد گل قشنگی خریدم و بطرف آدرس حرکت کردیم وقتی جلو پلاک رسیدیم یه پسربچه ۵ الی ۶ ساله پرید بیرون و به مامان سلام کرد و پرسید شما خواستگاری خواهرم اومدید مامان هم دستی به سر بچه کشید و گفت بله عزیزم مامان هستند که یه دفعه از پشت آیفون مادر عروس خانم گفتند خیلی خوش آمدید تشریف بیارید بالا، درد سرتون ندم اون روز قرار بود برای دوتا دختر عمو که در یک خانه دوطبقه زندگی می کردند خواستگار بیاد و ماهم قرار بود منزل دختر عموی بزرگتر که طبقه پایین بود بریم، خلاصه ما رفتیم طبقه بالا و مادر عروس خانم سبد گل رو از من گرفت و خیلی ما رو تحویل گرفت ولی سوال کرد قرار بود ساعت ۵ تشریف بیارید که مامان باتعجب به من نگاه کرد و چیزی نگفت، چون قرار ما ساعت ۳ بود، بالاخره عروس خانم تشریف آوردند و مامان خیلی ازشون خوشش اومد و منم که طبق معمول از کسی بدم نمیومد و فقط میخواستم ازدواج کنم😜😜 اما با چندتا سوال و حرف زدن همه متوجه شدیم که چه اشتباهی رخ داده ولی مادر که خیلی از دختر خانم خوشش اومده بود پاشو کرد تو یه کفش و گفت حتما قسمت بوده که این اشتباه رخ داده و با کلی اسرار و رفت و آمد این ازدواج انجام شد ولی بعد از اون جریان تو همه مهمونی ها و مراسم ها دختر عموی خانمم منو چپ چپ نگاه میکنه و منم خجالت می کشم بهش نگاه کنم، ولی انصافا دختر خیلی خوبیه حالا اگه کسی قصد ازدواج داره بمن بگه تا ایشون رو بهش معرفی کنم☺️ بخدا قول میدم بعدا جبران کنم ها😂😂😂
کانون ازدواج متدینین راه روشن
@rahroshanezdevaj