eitaa logo
🇮🇷رهرواט عشق🇵🇸
389 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌رب‌المهدی❤️ کاردیگری‌ازدست‌این‌خادم‌بی‌دست‌وپابرمی‌آید؟ حالاکه‌رسیده‌ام‌به‌بودنت حالاکه‌صاحب‌روزگارم‌شده‌ای حالاکه‌آرزوی‌شیخ‌الائمه،سهم‌من‌شده‌است کاش‌بتوانم"صادقانه"خدمتگزارت باشم🥺 کپی؟حلالت‌هدف‌ما‌چیز‌دیگریست
مشاهده در ایتا
دانلود
Mohammad Hossein PoyanfarMohammad Hossein Poyanfar - Baroon Karbala (128).mp3
زمان: حجم: 2.26M
بارونه کربلا.مادرت میشه مهمونه کربلا.. شب جمعه روضه خونه کربلا..بارونه کربلا..✨🌧 ب عنوان شیف شب..🌙
شبتون ب همین زیبایی های اخرین نگاه ها..💔✨👀 التماس دعای فرج‌..🤲🤲 التماس دعای شهادت..🤲🤲 یا زهرا مادر✋🌱
السلام علی ساکن کربلا‌ روح قالوا بلی منتهی الرجایا حسین(ع)❤️‍🩹...
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆 معنای نماز اول وقت 🔸اذانِ هر کسی فرق میکنه! ✍امتحان خدا لحظه ی اذان استاد_پناهیان ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•‌• ↻♥️ ↯ ⇨@rahrovaneshg313
‹.. 🫡✌️› - به زودی برای اعلام پیروزی در غزه میبینمتون:) •؛•------------⊱᪥⊰-------------•؛• @rahrovaneshg313
رفته بودند جنوب، توی فکه، یکی از رفقایش مداحی‌ می کرد و روضه میخواند..! یکدفعه روح الله بلند شد و گفت: سید، رسیدی به گوشواره... از رقیه بخون از بیابون های داغ، پای برهنه، دست های سنگین دشمن... میگفت و بلندبلند گریه می‌کرد از خود بی‌خود شده‌بود...! همه با دیدن حالِ روح الله به گریه افتادند عاشق حضرت رقیه سلام الله بود! همین که شنیده بود تکفیری ها تا حرم حضرت رقیه سلام الله رسیده بودند، دیوانه می شد..! حتی نمی توانست غذا بخورد میگفت: من نباید الان اینجا باشم و اون حرومی ها برسند نزدیک حرم حضرت رقیه...! شهید روح الله قربانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•‌• ↻♥️ ↯ ⇨@rahrovaneshg313
+ازیِڪۍپرسیدم ان‌شاءللہ‌اگہ‌بخوام‌ برم‌ڪربلا باید‌چہ‌ڪاراۍادارۍروانجام‌بدم ؟! گفت↓ -اول‌میرۍپاسپورتتوازاِمام‌رِضامیگیری؛ بعدحضرت‌معصومه‌پاراف‌میڪنہ بعدحضرت‌عباس‌امضاء‌ميڪنہ بعدازاون‌میبری‌دبیرخونہ‌؛ حضرت‌زینب‌ثبت‌میڪنہ وآخرین‌مرحلہ‌ممھور‌بہ‌مهر‌حضرت‌مادر میشہ‌وتمام . . .(:"💔 +گفتم‌راهۍنداره‌ڪہ‌زودتر‌انجام‌بشہ؟! -رقیہ‌جآن! @rahrovaneshg313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 کم آوردنم رو به روم نیاره.این رو میگه،تا دید دارم میلرزم،سریع برام آتیش روشن کرد و دوتا صندلی گذاشت کنارش،وباوهم نشستیم کنار آتیش..... اشک ها قل میخوردند تو صورتش، ولا به لای محاسنش گم میشوند. گوشی را میگیرد سمتم. من ومادر گردن میکشیم سمت پدر وپسری که کنار آب ایستاده اند ومیخندند.مادر،زیر لب قربان صدقه ی پسرش میرود.لب های نازکش میلرزند؛اما چشمانش نمیبارند.این زن، مثل کوه محکم است. میپرسم شما کی متوجه شدید که بابک قصد رفتن داره؟ من جسته وگریخته از مادرش میشنیدم که میگفت: بابک همه ش میگه دوست دارم برم سوریه.همه ش دو رو برم میچرخه ومیگه من هم میخام پاسدار حرم بی بی بشم.دلت رو راضی کن تا من برم. در همین حد میدونستم که بابک،تو این حال وهواست.اما دو سه ماه قبل از اعزامش متوجه شدم که حس وحالش،فراتر از این صحبت هاست. اون رو هم از طریق سرهنگ پور عسگری متوجه شدم.سال ۱۳۶۳،سه ماه تو بسیجاقشار با هم کار میکردیم.فهرست اعزام سوریه میرسه بدست ایشون . اول فکر میکنه که من دارم میرم سوریه.بعد میبینه نه اسم کوچیک یه چیز دیگست.میگه این آقارو صدا کنید ببینم کیه.بابک رو که میبینه، میشناسه. زمان سربازی رفتن بابک،به امضای سه نفر از هم دوره ای های زمان جنگ من احتیاج داشتیم تا بابک تو سپاه گیلان مشغول سربازی بشه.سرهنگ، از اون زمان،بابک رو یادش بود.خلاصه بهم زنگ زد وگفت:تو خبر داری که بابک ثبت نام کرده برای سوریه؟تعجب کردم ،گفت : آره بابا!ثبت نامش هم پذیرفته شده داره آموزش میبینه.من اونجا مطلع شدم. چند روز بعد،پسر پور عسگری ، من رو دید وگفت عمو، این ، تو آموزش هم میخواد جزء بهترین ها باشه.یعنی سر کلاس،همه ازش راضی ان.من اصلا به روی خودم نیاوردم که از این جریان با خبرم، معذبش کنم.تا این که یه روز با چند تا فرم اومدوگفت: بابا بیا این رو امضا کن. پرسیدم :این ها چیه؟گفت چیز بدی نیست.تو فقط امضا کن . حیاط رو نگاه کردم ودیدمدونفر تو حیاط ان. گفتم این ها کیه ان؟این چیه؟گفت : بابا میخام برات حساب باز کنم، تو فقط امضا کن.از کارش خندم گرفته بود، چون میدونست احتمال داره من زیر بار حرفش نرم وامضا نکنم، دوتا کارمند بانک وآورده بود دم خونه. خواستم مخالفت کنم، اما گفتم زشته وغرورش پیش اونا جریحه دار میشه. امضا که کردم، خندید وبوسم کردو شاد وخوشحال رفت. بازهم نه اون حرفی زدو نه من به روش آوردم.اما دیگه کاملا مطمئن شدم که رفتنیه؛ @rahrovaneshg313