🌱قصّه دلبری (24)
انتهای اتاق دری باز میشد که آنجا را آشپزخانه کرده بود.به زور دونفر می ایستادند پای سماور بعد از روضه چایی میدادند. به نظرم همه کاره آنجا همان حاج محمود بود.از من قول گرفت به هیچکس نگویم که آمده ام اینجا.در آن آشپزخانه پله هایی آهنی بود که میرفت روی سقف اتاق. شرط دیگری هم گذاشت:نباید صدات بیرون بیاد.خواستی گریه کنی،یه چیزی بگیر جلوی دهنت.
بعد از روضه باید صبر میکردم همه بروند و خوب که آب ها از آسیاب افتاد،بیایم پایین.اول تا آخر روضه آنجا نشستم و طبق قولی که داده بودم،چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بیرون نرود.آن پایین غوغا بود،یک نفر روضه را شروع کرد.باء بسم الله را که گفت،صدای ناله بلند شد. همین طور این روضه دست به دست میچرخید.یکی گوشه ای از روضه قبلی را میگرفت و ادامه میداد.گاهی روضه در روضه میشد.تا آن موقع مجلسی به این شکل ندیده بودم.حتی حاج محمود در آشپزخانه همان طور که چای میریخت، با جمع هم ناله بود.نمیدانم به خاطر نفس روضه خوان هایش بود یا روح آن اتاق،هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم.توصیف نشدنی بود،فقط میدانم صدای گریه آقایان تا آخر قطع نشد،گریه ای شبیه مادر جوان از دست داده.چند دقیقه یک بار روضه به اوج خود میرسید و صدای سیلی هایی که به صورتشان میزدند، به گوشم میخورد. پایین که آمدم به حاج محمود گفتم:حالا که این قدر ساکت بودم، اجازه بدین فردام بیام.بنده خدا سرش پایین بود،مکثی کرد و گفت:من هنوز خانم خودم رو نیاوردم اینجا،ولی چه کنم، باورم نمیشد قبول کند.نمیرفت از خدام تقاضای تبرکی کند.میگفت:آقا خودشون زوار رو میبینن.اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن.معتقد بود؛همون آب سقاخانه و نفسی که توی حرم میکشیم،همه مال خود اقاست.روزی قبل از روضه داخل رواق،هوس چای کردم.گفتم :الان اگه چایی بود ،چقدر می چسبید .هنوز صدای روضه میآمد که یکی از خدام دو تا چایی برایمان آورد.خیلی مزه داد.
برنامه ریزی میکرد تا نمازها را در حرم باشیم.تا حال زیارت داشت در حرم میماند، خسته که میشد یا میفهمید من دیگر کشش ندارم،میگفت:نشستن بیخودیه.
خیلی اصرار نداشت دستش را به ضریح برساند.مراسم صحن گردی داشت.راه میافتاد در صحن ها دور حرم میچرخید.درست شبیه طواف.از صحن جامع رضوی راه میافتادیم، میرفتیم صحن کوثر و بعد انقلاب و آزادی و جمهوری تا میرسیدیم باز به صحن رضوی .گاهی هم در صحن قدس یا روبه روی پنجره فولاد داخل غرفه ها مینشست و دعا میخواند و مناجات میکرد.
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
یهسلامبدیمبهآقامونصاحبالزمان !'
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے
و مَولاے الاَمان الاَمان♥️
آقاموݩمُنٺظرھ...↯
بریمدُعاےفَرَجبِخوݩیم...🌱💚
خِیلےوَقٺمونونِمیگیرھ رُفَقا-!🌸
#دعایفرج🤍🌱
#قرارعاشقی♥️🌱
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
صلی الله علیک یا ابا عبدالله 💚
#امام_زمانم_نورقلبم ❤️
صبح و غزل و نم نم باران ومن و نغمەی پاییز
این ها هَمگی شورِ تمنّای وصال اند،کُجایی...
#حمیدرضا_یگانە
#امام_زمان ❣
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
بی سبب نیست که دردانهٔ خلقت شدهای
آنچه خوبان همه دارند
تــو یکجا داری..!:)❤️
#نجف
#امیرالمؤمنین
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313