🇮🇷رهرواט عشق🇵🇸
:)).. @rahrovaneshg313
همههستآرزویمکهببینمازتورویی🕊
چهزیانتوراکهمنهمبرسمبهآرزویی..!؟💔
اللهم عجل لولیک الفرج💚
#سه_شنبه_های_مهدوی
@rahrovaneshg313
رمانی از جنسِ شهدا..
رمان زندگی نامه ی داداشم..
رمانی که..با حرف حرفش . گریه کردم خوشحال شدم..خندیدم ناراحت شدم غصه خوردم..
و در اخر خبر شهادتش..مُردَم..💔🙂
انگار ک بار دِگر برادر خودم شهید شده..🥲💔
#داداش_بابکم:)
🔻خب
☑️بسم الله الرحمن الرحیم
شروع کتاب #بیست_هفت_روزویک_لبخند🙂♥️
زندگی نامه شهید #بابک_نوری 🙂♥️
از امروز روزی 3 پارت تقدیم نگاه زیباتون میکنیم🌱
@rahrovaneshg313
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه شهید بابکنوریهریس✨🕊
#پارت_اول
آذری زبان است و فارسی حرف زدن،کمی برایش سخت است.روی هر کلمه مکث میکند.همهی این ها،لحجه اش را شیرین کرده است.
میگویم:مادر،هرچی رو که مربوط به بابک میشه،برام بگید.قراره از به دنیا اومدن تا شهید شدنش رو بنویسم.
سر تکان میدهد.ضبط کنندهی گوشیام را روشن میکنم.میگویم:خب،مادر، شروع کنیم.
مادر، رو به دخترش میپرسد:نه دییم؟¹
دختر جواب میدهد:هرنه اورگین ایستر دهدا.²
انگار مادر نمیداند دقیقاً دلش میخواهد از چه بگوید؛
که باز هم سکوت میشود. چشم میچرخانم توی خانه،و منتظرم صحبتها شروع شود.
آفتاب از لای پردهی کنار رفته افتاده روی دیوار.
بابک،خیلی مهربان بود.از کلاس اول،درس خون بود هیچوقت دعوا نکرد.
هیچ وقت به من و پدرش بی احترامی نکرد...
میگویم:مادر،تا دیروز میاومدن برای مصاحبه،چند تا سؤال مشخص میکردن و جوابهای آماده می گرفتن؛
اما حالا فرق داره.قراره با گفته های شما و نوشتن من،همه بابک را بشناسن. با کارها و رفتارهاش، خودشون پی ببرند این پسر چقدر مهربون بود.
#کپیحراموپیگردقانونیوالهیدارد.
@rahrovaneshg313
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه شهید بابکنوریهریس✨🕊
#پارت_دوم
سر تکان میدهد.
صحبت ها،خوب پیش نمیرود.حرف زدن با کسی که نیم ساعت از آشنایی با او نمیگذرد،سخت است؛
چه برسد به خاطره گفتن برای او. دوست ندارم با سوال کردن دربارهی پسرش اذیتش کنم.
آقای سرهنگی میگفت ﴿﴿باید به این خانواده نزدیک بشی؛انقدر که تورو جزئی از خودشون بدونن؛چون قراره حرفهایی رو بهت بزنن که تا حالا به کسی نگفته ان،بابا جان!﴾﴾بنابرین فکر میکنم برای دیدن آمدهام؛نه هیچ کار دیگری.
ضبط گوشی را خاموش میکنم.
الهام،چای و شیرینی میآورد.بابت شیرینی ها تشکر میکند.
حین چای خوردن،از خودم میگویم،و خانم نوری با دقت گوش میدهد. و گاهی سوال میکند.
طعم شیرینی را هم تحسین میکند.
آن وسط ،به حرف ها و کارهای آراز میخندیم.
#کپیحراموپیگردقانونیوالهیدارد.
@rahrovaneshg313
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه شهید بابکنوریهریس✨🕊
#پارت_سوم
موجی از صمیمیت،بینمان شکل میگیرد.
مادر خم میشود و گوشی اش را از توی کیف کنار پایش بر میدارد.
میگوید: بیا اینجا بشین.
کنار مادر مینشینم و او توی گوشیاش،عکسها و ویدئوهای بابک را نشانم میدهد.
یکی از ویدئوها. مال یکی دو ماه قبل از رفتن بابک به #سوریه است.
توی ویدئو،رضا پسر بزرگ خانواده ی نوری ،میگوید:بریم اردبیل.
آن موقع نمیدانستند بابک قصد #رفتن دارد؛
آن هم با این همه جدیت.
هر چند وقت یکبار،وقت کار کردن مادرش،
دورش میچرخیده.
و از اینکه خیلی ها به #سوریه رفتهاند حرف میزده.
گاهی هم سرش را گوشه ی بالش مادرش میگذاشته و از وضعیت سوریه میگفته.
و اینکه چه خوب میشود او هم برود؛
اما حرفی از اینکه حتماً میخواهد برود،نبوده.
یعنی بوده و بابک به زبان نمیآورده.
خانواده نشستهاند توی پارک شورابیل.سایهی درخت های بالای سرشان،مشت مشت هوای خنک میریزد روی سرشان.
بابک،روی زیرانداز دراز کشیده،و تیشرتش ،با وزش باد ،روی تنش تکان میخورد.
انگار آب تنی کرده و موهایش نمناک است.
یک دستش را گذاشته زیر سرش و #لبخند میزند.
دوربین میرود سمت بابک، و لبخندش به خنده تبدیل میشود.(:
#کپیحراموپیگردقانونیوالهیدارد.
@rahrovaneshg313
2.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴پدر فلسطینی که قطعاتی از فرزندان کشته شده خود را در کیسه حمل می کند و فریاد می زند:
"بچه های من مرده اند!"😭😭
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313