[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه #شهید_بابک_نوری_هریس✨🕊
#پارت_سییکم
و اینها پکرم کرده بود.
آقای جمشیدی چایی میخورد و من به اسامی افرادی که برای مصاحبه های بعدی نوشتهام، نگاه می کنم.
لیوان های خالی از چای پشت هم قطار شدن روی میز.
فکر می کنم و می پرسم:« سردار،چی شده که بعد از این همه سال، هنوز هم با عشق خدمت می کنید؟» چشم میچرخاند دور اتاق، و نگاهش میرود روی سقف سفید، و از کنار دیوار ها پایین می آید.
و چند باری نفس می گیرد و می گوید: ما، اوایل جنگ، دوستان و آشنایان زیادی رو از دست دادیم.
برادرم شهید شد. من تویه روستا با خانواده روستایی و با فقر و سختی بزرگ شده بودم.
جنگ، من رو آب دیده و سختی کشیدهتر کرد. حالا تو ۶۰ سال عمری که دارم، هنوز هم برای کارهای سخت داوطلبم.
واقعا با این کارها، نیرو و توان میگیرم.
وقتی این کارها رو قبول می کنم، خدایا، سختی ها رو برام آسون می کنه یا تحملش رو بهم میده تو مقر شمال غرب که هستم، وقتی هوا خوبه، بعد از نماز صبح میرم بیرون،و پیاده روی می کنم.
بعد میرم سر و صدا را میندازم و همه رو از خواب بیدار میکنم.
بعد هم میبرمشون تو باند هلیکوپتر. همشون میترسن که نکنه می خوام تو اون سرما ازشون کار بکشم.
وقتی خواب از سرشون میپره میخندم میگم خوب دیگه برید.
#کپیحراموپیگردقانونیوالهیدارد.
@rahrovaneshg313
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه #شهید_بابک_نوری_هریس✨🕊
#پارت_سیدوم
فقط خواستم از خواب بیدار بشید و از جوونیتون لذت ببرید.
شور جوانی در برق نگاهش پیداست وقتی از سرباز هایش حرف میزند؛ وقتی از نجات گروهی که در برف گیر کرده بودند، حرف میزند، انگار برای نجات بچه های خودش می رفته؛ انگار فرزند خودش را کیلومترها کول گرفته و تا ماشین رسانده؛ همانقدر با عشق؛ همان قدر با دل سوزی.
تا همین چند وقت پیش، برایم تعجب آور بود که چرا بابک باید این مرد را انقدر دوست داشته باشد و در بارهاش صحبت کند؛ اما حالا تا حدی برایم روشن شد.
* * *
آقای نوری وارد دفتر میشود؛دفتری که این روزها، فضایش را با سخاوت و بزرگواری با من شریک شده.
دو مرد در آغوش هم فرو می روند.پدر، جوری هوای کنار شانه های سردار را نفس می کشد که انگار دنبال بوی آشنا می گردد.
حالا دورزمندهی قدیم، روبروی هم نشستند و از خاطرات جنگ می گویند؛ از دوستان و همسنگرانی که پیشوند اسم هر یکشان واژه شهید است.
#کپیحراموپیگردقانونیوالهیدارد.
@rahrovaneshg313
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه #شهید_بابک_نوری_هریس✨🕊
#پارت_سیسوم
به حرف های سردار جمشیدی فکر می کنم؛ به زمینی که اعتقاد دارد در وجود هر انسانی هست و بستگی دارد آن زمین کجا به دست چه کسانی شخم خورده باشد.
به مسئولیت خودش فکر میکنم که گفت من و امثال من باید حواسمان به این زمین ها باشد؛ به اینکه چه بذری کجا و در دل چه کسی باید کاشته شود تا قابلیتهای آن مشخص شود.
به وجود بابک فکر می کنم؛ به پدر و مادری که پسرشان را با بهترین های دنیا آشنا کردند؛ آنقدر خوب که وقتی به سربازی رفت، و وقتی با دنیا و آدم هایی که برایش اهمیت داشتند، آشنا شد، دیگر نتوانست دل بکند، و بذر در وجودش کاشته شد، پا گرفت، و تا جایی که لایقش بود، ریشه دواند. سردار، بین حرف هایش گفت:اگه بابک به سوریه نمیرفت و شهید نمیشد، به مرغوبیت وجود و اعلایی بذرش شک میکردیم.
* * *
به جشن تولد بابک دعوت شده ام. حلوا پخته ام. وقت بو دادن آرد،
داشتم قرار مصاحبه ها را وارسی میکردم که آرد ته گرفت و حالا، جای حلوای زعفرانی، یک جور حلوای نسکافه ای توی دستم است! با پشت قاشق، روی دیس حلوا طرحِ گل انداختهام؛ گلی پرپر شده.(:
#کپیحراموپیگردقانونیوالهیدارد.
@rahrovaneshg313
320.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادمه چند وقت پیش یه نفر رفیق شهید ازم پرسیدو گفتید سخته پیدا کردن بردار یا رفیق شهید
این کلیپ رو ببینید یه اسکرین بگیرید هر شهیدی اومد اون میشه برادر شهیدتون☺️🌱
@rahrovaneshg313