[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊
#پارت_۴۷
«ببین این چه قشنگ فکر میکنه!».
اون موقع نه ده سالم بود.
بعد از اون شب ، تو فکر این بودم که جوری زندگی کنم که هم این دنیام رو داشته باشم ، هم اون دنیام رو.
با همین اعتقاد اومدم رشت.
سال۱۳۵۵بود . پدرم ، جای زیادی رو نمیشناخت .
اگر همه ی ترک های رو که اومده بودن رشت، جمع میکردیم ، یه آدم دیپلمه پیدا نمیشد.
شهر ، برام جذبهی زیادی داشت.
از یه جای خلوت و آروم اومده بودیم تو یه جای پر رفت و آمد .
راهنمایی بودم که کشور شلوغ شد. ما هم تو مدرسه شروع کردیم به شلوغ کردن. مدیر مدرسه رو اذیت میکردیم.معلم هایی رو که خط فکرشون با ما فرق داشت، عاصی میکردیم .
رو دیوار و نیمکت مدرسه شعار مینوشتیم.
این که چه خوبه آدم هم این دنیا رو داشته باشه ، هم اون دنیا رو ، هنوز، هم یادم بود و هم برام ملاک شده بود. سعی میکردم مدام تو جریان مسائل باشم.
یه پسر عمه دارم به اسم رمضان . یه روز اومد بهم گفت امروز بریم راهپیمایی. من هم قبول کردم. قرار بود بریزن و کلانتری سه رشت رو بگیرن. افتادیم تو موج آدم ها ، و رفتیم جلو .
شور و هیجان مقابله ، دیدنی بود.
تو اون گیر و دار، بازوی من با تیر خراشیده شد.
چند نفر هم شهید شدن. ما راه بیمارستان پورسینا رو بلد نبودیم. از هر کی میپرسیدیم، جای نشان دادن، به من تبریک میگفت. به سختی بیمارستان رو پیدا کردیم.
@rahrovaneshg313
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊
#پارت_۴۹
آقای ساجدی، فرمانده بسیج ما بود.
بعد از شهادت بابک، ایشون اومد و وصیت نامه ی بابک رو برای مردم تفسیر کرد. نیمهی دوم سال۱۳۶۱، پاسدار رسمی شدم.
بعد از سه ماه اموزش، مرا به کردستان اعزام کردند.
من، جز دورهی سوم سپاه بودم. دیگه مدرسه و درس رو ول کردم. تو جبهه یه دفتر داشتم که موضوعات روزمره رو توش مینوشتم. بعدها، همین دفتر رو بابک بارها و بارها ازم گرفت و خوند. آخرِ همه ی حرف هام مینوشتم آرزو دارم شهید بشم.
همهش هم فکر میکردم شهید میشم. هر کس شهید میشد، من کلی غبطه میخوردم که شهید شده.
سعی میکردم تو سخت ترین عملیات هم باشم.
با همهی توانم کمک میکردم و همه جا حضور داشتم ؛ چون واقعا از شهید شدن ترسی نداشتم.
یه روز یه بنده خدایی گفت« تو اگه شهید بشی ، بهشت نمیری.». خیلی جا خوردم و گفتم« چرا ؟».
گفت «چون زن نداری، دینت کامل نیست.».
همون روز، برای مادرم، هم نامه نوشتم و هم زنگ زدم و گفتم «برام زن بگیرید.». گفت « آخه تو خودت اونجایی!!». گفتم «هر کس رو تو انتخاب کنی ، من قبول میکنم. فقط برام زن بگیرید.». به پسر عموم، عماد ، هم گفتم زن میخوام .
همه وصیت نامههای من، دست اون بود.
گفت «زن میخوای؟ خب، بیا خواهر زن من رو بگیر .».بعد هم میره به مادرم و خانوادهم موضوع رو میگه .
مادرم به روز میره مغازهی برادر زن عماد.
@rahrovaneshg313
چطورید برو بچ؟!🙃
نظرتون چیه..که..
یخورده خیییلییی کوچولو راجب این داداش بابکمون بدونیم..؟؟!🙃
هر چند خیییلییی کوتاهه هاا..ولی خب😊✋
🇮🇷رهرواט عشق🇵🇸
متولد 1371جوان بسیجی آذری الاصل که در (رشت) اقامت داشت، چندی قبل، داوطلبانه برای دفاع از حرم 🕌 بانوی مقاومت حضرت زینب (سلام الله علیها) به صفوف رزمندگان مدافع حرم در «سوریه» ملحق شد و در عملیات آزاد سازی منطقه «البوکمال» بال در بال ملائک گشود .
شهیدی که دل بسیاری از مردم گیلان و کشورمان را لرزاند.
جوانی که در اوج جوانی و زیبایی از وابستگی های دنیوی دل کند و در دفاع از حریم عقیله بنی هاشم به سوریه رفت و به مقام رفیع شهادت نائل آمد🍃
جوانی از نسل امروز و
متولد 71 که توانست خود را به قافله شهدای مدافع حرم🕌 برساند و هزاران پیر و جوان را مجذوب خود کند، حالا دیگر #بابک_نوری_هریس با شهدا و اولیا ،هم صحبت شده است!
"🤍تاریخ ولادت: ۱۳۷۱/۷/۲۱
"🖤تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۸/۲۷
#معرفی_شهید
@rahrovaneshg313
اگه از مرگ میترسید
زیاد #زیارتعاشورا بخونید
آخر زیارت عاشورا میخونیم
اَللَهّمَارْزُقْنیشَفاعَهَالْحُسَیْنِیَوْمَالْوُرُودِ
شفاعت #امامحسین لحظه ورود
همه ترسا رو تبدیل به امید میکنه.
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313