کربلایی حسین ستوده4_6008287689483227530.mp3
زمان:
حجم:
13.03M
▫️ مداحی #شب_جمعه
🎧 شبیه گندم ری آسیاب کردنت..
مداح : ستوده
#پیشنهاد_ما_حتما_دانلود_شود 💔
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم
«السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ...»
آمدنت نزدیک است...
و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته!
سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند!
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️مظلوم تر از امام زمان رواحنافداه خدا خلق نکرده!!
#رهروان_عشق
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
دعای فرج را باهم بخونیم👇👇
#دعاےفرج 🌻
-بسمالله... بخونیمباهم...🌱
[ إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ. ]
#امام_زمان ♥️
#اللهمعجللولیڪالفرج🕊
#رهروان_عشق 🌿
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
22.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پاسخ به تمام شایعات و دروغهایی که در مورد فلسطین به ما گفتند
🔰 دروغهایی مثل:👇
1️⃣ فلسطینیها در کنار داعش با ما میجنگند!!
2️⃣ فلسطینیا خون اهدایی هلال احمر ایران رو پس دادن!!
3️⃣ فلسطینیها برای مرگ صدام عزا گرفتن!!
4️⃣ حماس اسرائیل رو به رسمیت شناخت!!
5️⃣ چراغی که به خونه رواست به مسجد حرام است! مگه خودمون فقیر نداریم که به اونا کمک کنیم!
6️⃣ فلسطینیها خودشون خونههاشونو به صهیونیستها فروختن!!!
7️⃣ تیم فوتبال فلسطین با تیم فوتبال ما بازی نکرد!!
8️⃣ فلسطینیها سنی و ناصبی و مخالف شیعیان هستند!!
9️⃣ فلسطینیها هدایای ایرانیا رو آتش زدند!!
🔟 رقص و شادی فلسطینیها اونوقت ما برای اینها گریه میکنیم!!!
1️⃣1️⃣ ازدواج نیروهای حماس با دختران ۹ساله!!
2️⃣1️⃣ مردم اسرائیل از دولت اسرائيل جدا هستند!!
👈 حتما ببینید و برای دیگران ارسال نمایید.
#شبهه #شایعه #فلسطین #طوفان_الاقصی
داداش بابک تولدت مبارک❤️😢
#شهید_بابک_نوری
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
🇮🇷رهرواט عشق🇵🇸
🌿 ⚪️ قسمت : چهل و سوم 《 :»پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.« زمین های کشاورزی ابوصالح دور از شهر ب
🌿
⚪️ قسمت : چهل و چهارم
عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت
سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد،خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید. پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار گلوله جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم
را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه تهدیدم کرد :»یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!« از نگاه
نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این زندان راه فراری نبود که
پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی ام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به اشکم خندید و طعنه زد :»خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!« با همان دست زخمی اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی ام را به رخم کشید :»با غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!« پشتم به دیوار مانده
و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :»پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟« به هوای حضور حیدر اینهمه
وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :»زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط داعش راهی نیس!« همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و مرگ فاصلهای نبود.
دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو میآمد، با نگاه جهنمی اش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :»واسه پسرعموت چی اوردی؟« و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید ومسخره کرد :»مگه تو آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟« صورت تیره اش از شدت خونریزی زرد شده بود...
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313