بسم رب او..✨🌱
_بِہࢪَسماَدَبیِہسَلآمبِدیمبِہاِمامزَمانِمون:)!♥️
-اَلسَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
-اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
-اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
-اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
-اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
-اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجازا
-اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَالرَّحمَن ُو یاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنس ِوَالْجان :)✨🪴
#اِمام_زَمان🌿
#اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪَج🕊
🇮🇷رهرواט عشق🇵🇸
_
عندما یخرج الاُمل من بین الرّکام.
#ریلز.🇵🇸
@rahrovaneshg313
یکی از اهالی « غزه» نوشته بود :
ای برادرانِ عرب، ما با کمبود « کفن» مواجه هستیم ! برایمان «کفن» بفرستید و اجساد مارا بپوشانید.
آه ای حسین جان ..:)💔
#غزه
@rahrovaneshg313
◖💙🌿◗
بسمربالمھد؎...❁!
قطرهچونرودشودراهبهجاییببرد
بهدعایفرججمع،اثرنزدیکاست..
‹ 💙⇢ #السݪامعلیڪیابقیةاللہ›
‹ 🌿⇢ #جمعههایدلتنگے ›
@rahrovaneshg313
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊
#پارت_یازدهم
بعد از به دنیا آوردن امید، برای دفعه ی چهارم
باردار میشود؛چون بچه دوست داشته.
در تنهاییاش، برای بچههایش لالایی میخواند و سختی ها را با لبخند و خندهی آنها از یاد میبرد؛
اما گوشه و کنایههای اطرافیان که میگویند:«چرا اینقدر بچه میآوری؟»
او را به این فکر میاندازد که بچه را از بین ببرد.
رفیقه، روزها آجر رو شکمش میگذارد و از پلههای خانه بالا و پایین میپرد؛
ولی زود پشیمان میشود و دلش نمیآید موجودی را که از خون و گوشت خودش بوده، به دنیا نیاورد.
الهام و رضا،هر روز که شکم مادر بزرگتر میشود، خوشحالتر میشوند و منتظر هم بازی جدیدشاناند.
مدام میپرسند:«پس کی به دنیا میآید؟»
نُه ماه انتظار تمام میشود.
رفیقه ،صبح بیدار میشود و بچه ها را برای رفتن به مدرسه آماده میکند.
برای جفتشان لقمهی نان و پنیر درست میکند و توی کیفشان میگذارد.
فردای آن شبی که حس کرد وقت زایمانش رسیده است.بعد از رفتن بچه ها،ناهار را بار میگذارد و غذای هم برای شام شب تهیه میکند.
این کارها را در سه زایمان قبلی هم کرده بود.
بعد،تنها اتاق اش را که همه ی خانه و زندگی اش محسوب میشده،پاکیزه و مرتب میکند.
#کپیحراموپیگردقانونیوالهیدارد.
@rahrovaneshg313