[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊
#پارت_۷۳
رفتن ،پدرمینشیند روی مبل همیشگی اش.
مادر میپرسد بابک کجا میری؟میری سوریه؟
منتظر است از بابک نه بشنود؛بشنود که با دوستانش میرود مسافرت،و چند روز دیگر بر میگردد.بابک،دست هارو دو طرف بدنش روی نرده گرفته.همه پرسشگرانه نگاهش میکنند.لبخند کوچکی کنج لبش نشسته.
کجا میخوای بری آقا؟بمون زندگیت رو بکن دیگه!
بابک سر بالا میکندو گردن کج میکند سمت عمو؛
دارم زندگیم رو میکنم دیگه!
لبخندش بزرگ میشود:
برمیگردم دیگه؛ چرا بزرگش می کنید؟
الهام اشک هایش را پاک میکند ونزدیک برادر می شود.
میخوای بری چی کار بابک؟
طلبیده شده ام الهام!می دونی چقد آدم ها میخوان برن ونمیشه؟
مادر دست میکشد به دامنش. گل های ریز دامن ، توی مشتش مچاله میشود،مینالد : گتمه، بابک!
گریه امان کلمات مادر را بریده، آسان ادا نمیشوند.
بابک میگویدزود بر می گرددو نگاه عمو می کند:
🌱@rahrovaneshg313
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊
#پارت_۷۴
سوریه دیگر نمی گفت: بی بی آنجا غریب مانده؛چرا راضی نیستی یکی از سربازهایش بشوم؟حالا اما روبه رو یش ایستاده بودانقد سفت وسخت که هیچ چیزو هیچ کس حریفش نمیشد.
عمو دیگر ساکت شده،کلافه دست می کشد به روی صورتش، بابک هنوز حایل به نرده ها مانده و نگاهش بین فرش وایوان و صندلی آن ور شیشه سرگردان است.تاریکی هوا، خودش را کشانده توی حیاط،وتا روی ایوان بالا آمده.
بابک تکان میخورد.چشم ها هراسان نگاهش می کنند.پاها میروند سمت پله،عمو می گوید:دست کم برو با بابات خداحافظی کن.
یک پایش روی پله است؛ پای دیگر، برای رسیدن به پله ی بعدی توی هوا مانده،دست میکشد توی موهایش. گردن میچرخاند سمت پدرکه هنوز نگاهش به تلویزیون است وتلفن را در دستانش میچرخاند.
عمو ، میترسم برم وبگه نرو،اونوقت من نمیتونم رو حرفش حرف بزنم و مجبور میشم بمونم.
صدایش آرام ولرزان است. پله ها،یکی دوتا طی می شود.الهام،خودش را روی نرده سر میدهد.انگارمیخواهد عطر برادرش را از روی نرده ها به لباسش منتقل کند. مادر اشک از صورت پاک میکندو برای آخرین بار،بی جان وبی رمق میگوید:بابک، گتمه!بدون شما دلخوشی ندارم.
🌱@rahrovaneshg313
دوست شهید :
بابکبعدسپاهمسیروهدفزندگیشودیدش
عوضشدبهشمیگفتیم:
بابکچطوریاینقدرتغییرکردی؟!
میگفت:راهمروپیداکردم..
تویخدمتکلااعتقاداتبابکخیلیقویشده
بود.
انگارزندگیهدنیاییبراشمهمنبود!!
رویگناهنکردنخیلیحساسشدهبود
بعدخدمتیهکاراییکهقبلاانجاممیداددیگه
انجامنمیداد!
بابکپتانسیلایناعتقادودفاعروداشت
اززمانیکهبهخدمترفت؛اینپتانسیلبهعمل
تبدیلشد،
بابکآدمینبودکهیهشبه،انقـلابدرونیدرش
ایجادبشه
بابکدرطولزمانتغییرکرد:)!
#داداش.بابکمدوست شهید :
بابکبعدسپاهمسیروهدفزندگیشودیدش
عوضشدبهشمیگفتیم:
بابکچطوریاینقدرتغییرکردی؟!
میگفت:راهمروپیداکردم..
تویخدمتکلااعتقاداتبابکخیلیقویشده
بود.
انگارزندگیهدنیاییبراشمهمنبود!!
رویگناهنکردنخیلیحساسشدهبود
بعدخدمتیهکاراییکهقبلاانجاممیداددیگه
انجامنمیداد!
بابکپتانسیلایناعتقادودفاعروداشت
اززمانیکهبهخدمترفت؛اینپتانسیلبهعمل
تبدیلشد،
بابکآدمینبودکهیهشبه،انقـلابدرونیدرش
ایجادبشه
بابکدرطولزمانتغییرکرد:)!
💌 همیشهباوضوبود؛
-موقعشھادتهمباوضوبود!
دقایقیقبلازشھادتشوضوگرفت
و،روبهمنگفت:
انشاءاللهآخریشباشه...!
وآخریشهمبود💔(:!
#شهیدمحمودرضابیضایی🥀
#یادشهداباصلوات 📿
↰شہیدانہ🕊↳
@rahrovaneshg313
حواست ب حرف هایی ک میزنی باشه..
شاید وسط مسطای همون حرفا..داری دل یکیو میکشنی..:)!
@rahrovaneshg313
اگهقاطیبشی،اگهرفیقبشی،
باامامزمانخودمونیبشی
بیریشهپیشهبشیبیخوردهشیشهبشی
پشتدرخونهیچهکنمچهکنمِ
زندگیرشتهیدلتدستِآقاباشه،
آقاعبورتمیده . .♥️🌿:)))
#امام_زمان
#حاجحسینیکتا
@rahrovaneshg313
حسین ستودهenc_16990341131660715504371.mp3
زمان:
حجم:
3.33M
بیا دونه به دونه بشمارم غمامو 💔
#امام_حسین
#حسین_ستوده
پیشنهاد ما.. دانلود شود 👌✅️
لب باز میکنم
سُخنم گریه میکند ؛
با ما چه کَرده دوری اَت اِی بهتر از بِهشت..؟
#کربلا
@rahrovaneshg313