2.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوحهخوانی نوجوان عرب و اشکهای روان و پاکش در مصیبت سیدالشهدا.
هنیئاً لأبویه.
🆔️ @jalvat
💠قصه جوان ۱۹سالهای که فقط با ۱۰۰ تومان برای ازدواج اقدام کرد!💠
🔰بعید میدانم باور کنید، ولی من دیشب جوان ۲۷سالهای را دیدم که هشت سال پیش و در حالی که ۱۰۰ تومان بیشتر نداشته، برای ازدواج اقدام کرده است. نمیدانم، شاید خودم هم اگر از نزدیک او و خانه و زندگیاش را نمیدیدم، باورم نمیشد.
🔰دیشب که او را دیدم و همکلام شدیم، از من پرسید "دوست دارم داستان ازدواجش را بشنوم" و وقتی پاسخ مثبت مرا شنید، شروع کرد.
🔰شروع قصه ازدواجش، با یک سؤال بود: "حاجاقا، به نظرت من وقتی تصمیم گرفتم برم خواستگاری، چقدر پول داشتم؟" من که حالت و لحن سؤال او را شنیدم، متوجه شدم رقم باید خیلی پایین باشد. با توجه به اینکه تاریخ ازدواجش هشت سال قبل بود، کمترین رقمی را کهمیشد، گفتم: ۵۰ هزار تومان!
🔰خندید و گفت: "خیلی زیاد گفتی حاجاقا" و وقتی نگاه متعجب من را دید، ادامه داد: " فقط ۱۰۰ تومان داشتم". خندیدم و گفتم: "۱۰۰هزار تومان که بیشتره!" این بار پوزخندی زد و گفت: "من روزی که تصمیم گرفتم ازدواج کنم، در حال تحصیل در پیشدانشگاهی بودم؛ تمام داراییام هم یک سکه ۱۰۰ تومانی ته جیبم بود".
🔰ادامه ماجرا را از زبان خودش بخوانید:
مدتی بود که خیلی تحت فشار بودم و میترسیدم به گناه بیفتم. بالأخره یک روز تصمیم خودم رو گرفتم. وقتی از مدرسه برگشتم، رفتم سراغ برادر بزرگم و گفتم من میخوام ازدواج کنم. برادرم که اوضاع خانواده و من رو میدونست، مخالفت کرد و گفت باید صبر کنی تا چند سال بعد شرایط فراهم بشه. ولی من براش توضیح دادم که من الآن در فشارم و چند سال دیگه که کار از کار بگذره و آلوده بشم، دیگه ازدواجم فایده نداره. برادرم چون مقید و مذهبیه، قبول کرد و قرار شد پدر و مادرم و بقیه رو راضی کنه.
من رفتم توی حیاط که ناگهان در خانه به صدا درآمد؛ یک نیازمند بود. دست کردم توی جیبم و اون سکه ۱۰۰ تومنی رو دادم بهش. بعد هم رو به آسمان کردم و گفتم: خدایا، من همه دارایی مو دادم به بنده نیازمند تو؛ تو هم این بنده نیازمندت رو کمک کن.
🔰جوان قصه ما، ماجرای خواستگاری و ازدواجش را کامل تعریف کرد، ولی برای من و شما همین قدر کافی است که بدانیم او دو ماه بعد از خواستگاری ازدواج کرد و حالا یک دختر پنج ساله دارد. همه زندگیاش دو اتاق در حیاط خانه پدرش است، ولی راضی است. نه اینکه برای بهتر شدن اوضاع مالیاش تلاش نکند، ولی به جای گلایه از خدا، به او توکل دارد؛ همان چیزی که از روز اول خواستگاریاش داشته است.
سفرنامه #عملیات_تبلیغی_محرم۱۴۴۲
بخش۱۷، روز تاسوعا
🆔️ @jalvat
#پیام_وارده
آ شیخ هادی،
خدا به شما خیر دهد و نفستان همیشه گرم باشد.
🆔️ @jalvat
💠بفرمائید روضه💠
🔰صبح عاشوراست. همراه حاجاقا مهدی و دوست کرمانشاهیمان آقا فاضل، برای اقامه عزا به مسجد آیتالله میبدی در خیابان جوانشیر آمدهایم. مسجدی سنتی و مجلسی قدیمی و باسابقه.
🔰به گفته آقا فاضل، این مجلس روضه، پنجاه سال قدمت دارد؛ از زمان مرحوم آیت الله سید محمد میبدی. مجلس از بعد نماز صبح شروع میشود و تا سه ساعت ادامه دارد. چند منبری دارد و چند روضهخوان که یکی پس از دیگری عزاداران را به فیض میرسانند.
🔰آیتالله سید محمد میبدی، سالها پیش و در راه مراجعت از نجف اشرف به زادگاه خود، به اصرار مردم کرمانشاه در این شهر میماند. به این ترتیب، ایشان سالها منشأ خیرات و برکات بوده و در سال ۱۳۶۰ به رحمت خدا میرود. پس از ایشان، فرزندش آیتالله سید مجتبی میبدی مسئولیت پدر را ادامه میدهد، تا سال ۱۳۹۵ که به رحمت خدا میرود.
🔰الحمدلله، یک مجلس باوقار و پرمحتوا. خدا رحمت کند همه علمای بزرگواری که با هجرت و مجاهدت خود، زمینه خیر را در بلاد مختلف فراهم آورده اند.
سفرنامه #عملیات_تبلیغی_محرم۱۴۴۲
بخش۱۸، روز عاشورا
🆔️ @jalvat
💠شوق به هدایت💠
🔰این چند روز آقا مهدی خیلی سرش شلوغ بود؛ یا در حال تدریس بود یا در حال مشاوره و گفتوگو. شبها هم که منبر داشت. حتی برای این سه روز تعطیل جمعه، تاسوعا و عاشورا هم جلسات فشرده مشاوره تنظیم کرده بود.
🔰یک بار که خستگیاش را دیدم، اعتراض کردم که چرا اینطور برنامه چیدی؟ گفت: اگه بدونی بندگان خدا چقدر مشکل دارن و چه مشکلاتی دارن! گفتم: خب قرار نیست که تو همه مشکلاتشان را حل بکنی؛ خودت داری اذیت میشی. جواب داد: عیبی نداره؛ وقتی میبینم یه زوج جوان بهدلیل چند سوء تفاهم کوچولو با حال خراب میان و بعد از یکی دو ساعت صحبت، متوجه میشن که وضعشان اینقدرها هم بد نیست و با لبخند میرن، انگیزه پیدا میکنم و خستگی رو تحمل میکنم.
🔰مهدی راست میگفت. یاد چند سال پیش افتادم که در تبلیغ ماه مبارک رمضان، یکی دو جلسه صحبت دو سه ساعته با یک زوج جوان، مسیر زندگیشان را تغییر داد. خانم جزو فعالان فرهنگی بود و با همسرش و خانوادهی او مشکل داشت و هر دو به طلاق فکر میکردند. ولی حالا الحمدلله حال زندگیشان خوب است و دخترشان سه ساله است.
سفرنامه #عملیات_تبلیغی_محرم۱۴۴۲
بخش۱۹، عصر عاشورا
🆔️ @jalvat
💠به پایان آمد این دفتر...💠
🔰این سفر تبلیغی هم به پایان رسید.
در پایان سفر هم خدا را سپاس میگویم؛ یک بار دیگر برای اینکه امسال توفیق سفر تبلیغی داشتم و یک بار هم برای اینکه عمر و توفیق داد که تا پایان دهه محرم باشم و خدمت کنم، هرچند خوب میدانم که ناچیز بوده است.
🔰میدانم، دلم تنگ میشود، برای خیلی چیزها و خیلی کسها؛ برای فاضل عزیز، برای ترکیب دوستانم که از قم آمده بودیم و بعد از مدتها دور هم جمع شده بودیم، برای بعضی از مربیانی که در کلاسها بودند، برای حسام، برای صادق و جملهها و تلنگرهای عارفانهاش، برای روستای چهر، برای امامزاده ابراهیم طاقبستان و برای علی آقا که با اجازه خودش دیگر او را "علی آقا" صدا میزنم. چقدر دوستشان دارم و دعا میکنم عاقبت به خیر شوند و عاقبت به خیر شوم.
🔰به پایان آمد این دفتر و من و مهدی، الآن در کوپه قطار نشسته و راهی قم هستیم. رسم دنیا همین است که فرصتها میآیند و میروند و ما هستیم که باید حواسمان باشد و قدر آنها را بدانیم. و فرصت این دهه هم چقدر زود تمام شد. به قول قیصر عزیز:
حرف های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
پ.ن: این تصویر #کوه_بیستون است.
سفرنامه #عملیات_تبلیغی_محرم۱۴۴۲
بخش۲۰، عصر عاشورا
🆔️ @jalvat
◽️ داستان از این قرار است که کانال تلگرامی انجمن دانشجویان تاریخ دانشگاه تهران نظرسنجی منتشر کردند که ابتدا در آن رضاخان با بیشترین رای بالا بود و مخاطبان اعتراض کردند که چرا چنین نظرسنجی را منتشر کردهاند اما در پستی مذعی شدند که باید حامی آزادی بیان، دموکراسی و ... باشیم.
◽️حالا که به روزهای پایانی نظرسنجی نزدیک میشویم، رهبر انقلاب، امام خمینی و سردار سلیمانی بالاترین رتبهها را در این نظرسنجی کسب کردند اما در اقدامی عجیب چند دقیقه قبل، مدیران کانال این نظرسنجی را پاک کردند.
همین قدر خودفروخته
📌@ponezs
🆔️ @jalvat
میخواهم چیزی بنویسم؛ ولی هرچه تلاش میکنم، به نتیجه نمیرسم که چه بنویسم.
یقهی خودم را گرفتهام که "راست و حسینی بگو ببینم؛ هدفت از این نوشتن چیست؟"
یقهام را به زور از دست خودم درمیآورم و میگویم: "شاید یک یادآوری، یا تلنگر، یا چیزی شبیه این. اصلاً این همه نویسنده هر شب مینویسند؛ من هم یکی از آنها!"
پوزخندی میزنم و جواب خودم را اینطور میدهم که "فکر میکردم تو نمیخواهی یکی مثل بقیه باشی، وگرنه مزاحمت نمیشدم!"
درست است، نمیخواهم مثل بقیه باشم؛ هر وقت به خودم میآیم و میبینم مثل همهام، ناراحت میشوم.
این روزها چقدر یاد شعرهای قیصر عزیز میافتم. این شعرش، وصف حال خیلی وقتهای من است:
نه چندان بزرگم
که کوچک بیابم خودم را،
نه آنقدر کوچک
که خود را بزرگ؛
گریز از میانمایگی آرزویی بزرگ است؟!
🆔️ @jalvat
💠جشن پیپی!💠
🔰در عصری به سر میبریم که خیلیها با تلاش برای نُشخوار فضولات #مدرنیته، ادعای تجدد و پیشرفت میکنند؛ در حالیکه روز به روز و با سرعت هرچه بیشتر به قهقرا میروند. یکی دیگر از ظلمات زندگی در عالَم مدرنیته، جشن پیپی است.
🔰در این جلوه از #جاهلیت_مدرن، هنگامی که طفل میتواند خودش به تنهایی برای قضای حاجت برود، برایش یک جشن میگیرند که تزئیناتش، تصویر مدفوعی است که دارد لبخند میزند.💩 شاید هم دارد به ریش ما و حماقتمان میخندد.
🔰از تزئینات این جشن احمقانه که بگذریم، نوبت به پذیرایی آن میرسد؛ یک کیک به شکل کاسه توالت! هر کدام از مهمانها یک برش از کاسه توالت کوچولو و احتمالاً نازی! که روی میز است و محل دفع فضولات طفل را تداعی میکند، میل میکنند و درباره طعم و مزه آن هم کلی بهبه و چهچه خواهند کرد.🤢
🔰راستی، در جشنهای تولد موقع همخوانی میگویند: "تولد، تولد، تولدت مبارک؛ بیا شمعا رو فوت کن، که صد سال زنده باشی!" در جشن پیپی چه میخوانند؟!🤔
پ.ن: ظاهراً خانواده برگزار کننده جشن مشهود در عکس، هنوز این اندازه از اصالت خود فاصله نگرفتهاند که توالت فرنگی میل کنند. باز جای شکرش باقی است!😁
🆔️ @jalvat