این صد و بیست سی کیلومتر پایانی منتهی به مهران واقعاً اذیتکننده است در تاریکی شب.
مهر پارسال که خودم راننده بودم و قبل از نیمهشب این تکه از جاده را میراندم، خیال میکردم سختی و زجرآور بودنش فقط وقتی است که خودت پشت فرمان باشی؛
اما در این دقایق که کنار راننده نشستهام و تیلیک تیلیکِ مدام تخمه شکستنش را میشنوم، و صدای زبان بدنش را که "پس چرا نمیرسیم؟! چرا این جاده تموم نمیشه!، به نظرم شب و تاریکی این تکه از جاده کلاً سخت است.
پ.ن: وصیت میکنم به شما طوری برنامهریزی کنید که این قسمت را به دهِ شب به بعد نخورید.
#سفرنامه_اربعین_۱۴۴۷
#قسمت_۶
https://eitaa.com/rajaaei_ir
راننده که نباشی، آماده که نباشی، راهی را که رانندههای آماده هشتساعته میتوانند بروند، تو هر قدر هم روز بزنی، زودتر از ده و نیم یازده ساعت نمیتوانی بروی.
مثل راننده خوشاخلاق ما که از دیروز عصر ساعت ۱۹ راه افتاده، ولی هنوز در این ساعت، سی کیلومتر دیگر تا مهران راه دارد.
با همه خوبی و خوشاخلاقیاش، نمیتواند سر وقت تو را برساند. همهاش هم به آماده نبودن و توقفهای کوتاهش برای چُرتهای مختصرش برنمیگردد؛ بخشی هم مربوط به همان خوشاخلاقیاش است که نمیتواند مدیریتش کند تا بتواند جوانک همسفرمان را مدیریت کند تا مثلاً در آداب نماز در طول سفر، جانب اعتدال را نگه دارد.
از این غرولند مکتوب من (که با نوشتنش دارم خودم را مدیریت میکنم تا به رو نیاورم که کام زائر ارباب و این راننده خوشاخلاق تلخ نشود) که بگذریم، در این سطور تدبری هست برای خودم و برای شما:
سالک که نباشی، آمادگی لازم را که برای سلوک نداشته باشی، دیر میرسی، سخت میرسی، البته اگر برسی.
#سفرنامه_اربعین_۱۴۴۷
#قسمت_۷
https://eitaa.com/rajaaei_ir
از میدان امام خمینی که سوار تاکسی میشوی و حرکت میکنی سمت پایانه مرزی مهران، وقتی راننده دارد آن یازده کیلومتر را با سرعت میراند تا زودتر برگردد و زائر دیگری را بیاورد، همان وقتی که باد دم صبح مهران از پنجره باز پراید جوان مهرانی به صورت خوابآلودهات میخورد، تازه کمکم باورت میشود که انگار راستی راستی داری زائر میشوی؛ انشاءالله.
#سفرنامه_اربعین_۱۴۴۷
#قسمت_۸
https://eitaa.com/rajaaei_ir
وارد خاک عراق شدم.
یعنی مهر #دخول را زدند توی گذرنامهام.
همین دو دقیقه قبل.
#سفرنامه_اربعین_۱۴۴۷
#قسمت_۹
https://eitaa.com/rajaaei_ir
با یک سواری دهنفرهی تویوتا راهی #نجف_اشرف شدم انشاءالله؛ به پنج دینار عراقی.
وعده داده "قریب الحرم" پیادهمان کند؛ شارع الرسول.
داریم از این بهاصطلاح ترمینال مسافربری خارج میشویم.
همین حالا.
#سفرنامه_اربعین_۱۴۴۷
#قسمت_۱۰
https://eitaa.com/rajaaei_ir
با تکان ماشین، بیدار میشوم. دور برم را که نگاه میکنم، همه خوابیدهاند؛ آرام و بیصدا، انگار که در گهوارهاند و تکانهای ماشین روی دستاندازهای جاده، گهوارهجنبانی آقای راننده است.
انگار خیال همه راحت شده است از اینکه به اربعین کربلا نرسند و برای همین دارند استراحت میکنند برای زیارت در خانه پدری و حرکت به طرف کربلا.
من هم هنوز دوست دارم بخوابم؛ نه اینکه به جادههای عراق و به رانندگی این سائقهای چند روز نخوابیده اطمینان داشته باشم، یا خیالم از بابت ایمنی و تعلیق بالای خودروی تویوتایی که سوارش هستم راحت باشد؛ که خوب میدانم اعتماد به اسباب و وسایل عالم، عین شرک است.
خیالم راحت هست، اما نه از اینکه میدانم به کربلا میرسم؛ خیالم راحت است که در راهم؛ خیالم راحت است که هنوز آنقدر میارزم که خود ارباب دستم را گرفت تا در برابر وسوسهها و بهانهتراشیهای شیطان نفسم تسلیم نشوم و نمانم؛ خیالم راحت است که کمکم کرد تا بزنم به راه.
و در راه حسین، رفتن رسیدن است، مقصد بهانه است...
این را مینویسم، و گوشی را کنار میگذارم و دوباره سعی میکنم بخوابم تا جان داشته باشم برای زیارت.
#سفرنامه_اربعین_۱۴۴۷
#قسمت_۱۱
https://eitaa.com/rajaaei_ir
موکبدارها طوری رفتار میکنند که انگار تنها چیزی که برایشان مهم است، افزایش تعداد زائرهاست؛ انگار حاضرند هر کاری بکنند تا در این روزها و شبها حرمها بیشتر و بیشتر شلوغ باشد و حتی یک لحظه هم در هیچ کجای حرمها و اطرافشان جای سوزن انداختن نباشد.
بعضیهایشان در ساعات آخر خودشان را هم به حرم و به یک سلام از راه دور میرسانند، ولی بعضیهایشان شاید همان را هم نرسند؛ اما همهشان انگار یک وظیفه بزرگ را از عمق جان درک کردهاند و آن، پشتیبانی حداکثری از حضور هرچه باشکوهتر زائران در حماسه اربعین و ایستادگی آنها در میانه میدان زیارت اربعین.
اینطور است که در پذیراییهایشان اصلاً منت گذاشتن نمیبینی و برعکس احساس میکنی ممنون تو هستند که داری لقمه غذای آنها را میخوری و نوشیدنیشان را مینوشی تا جان بگیری و آماده شوی برای زیارت تاریخی امسال.
نه اینکه همه در عراق موکبدار باشند و همه این وظیفه را درک کرده باشند، ولی همانها که فهمیدهاند و برای آن قیام کردهاند، این بار بزرگ را به دوش کشیدهاند و تا اینجا رساندهاند؛ گیرم که عددشان یک از هزار مردم عراق هم نیست.
این صحنهها را که میبینی، با خودت میگویی: باید در جهان اسلام و بلکه در سراسر دنیا، مسلمانان و آزادگانی باشند که بفهمند امروز حتی یک لحظه هم نباید میدان مقاومت در برابر صهیونیستها خالی باشد؛ باید به این درک برسیمکه تا نابودی کامل اسرائیل لازم است کسانی از بین ما باشند که هرچه در توان دارند بکنند تا مردم غزه فقط بایستند.
اینطور که نگاه کنیم، قیمت یک بطری آب یا یک لقمه غذای گرم که باید به یک طفل غزهای برسد هرچند صد دلار که میخواهد بشود، مهم نیست؛ مهم این است که پدر و مادر این طفل باید مقاومت کنند و ما ممنون و مدیون آنهاییم که در خط مقدم این مبارزه تاریخی ایستادهاند.
#سفرنامه_اربعین_۱۴۴۷
#قسمت_۱۲
https://eitaa.com/rajaaei_ir
قصه آقا احسان، همسفر امسالم از مرز مهران تا نجف، مصداقی از همان حرمان است که در قسمت سوم این سفرنامه دربارهاش نوشتم؛ مرد شصت و یک سالهای که بعد از سالها آرزو، این اولین سفر اربعینی و حتی اولین زیارت عتباتش است.
سالها خدمت پدر پیر مؤمنش را کرده و حالا در چهلم پدری که روز تاسوعا به دیار باقی شتافته، راهی این سفر شده؛ مبادا سال آینده نباشد و آرزو به دل از دنیا برود.
#سفرنامه_اربعین_۱۴۴۷
#قسمت_۱۳
https://eitaa.com/rajaaei_ir
اینجا خانه پدری.
نجف، روبهروی شارع الرسول.
نزدیک اذان ظهر بود و با همسفرم احسان از میانه این خیابان به سمت حرم میرفتیم.
آفتاب سوزان دم ظهر و آب انار تگری و بستنی خوشمزهای که روزی ما بود و خوردیم، نوشتن ندارد؛ چیزی که دوست دارم بنویسم، آرزویی بود که همان وسط خیابان و روبهروی گنبد زیبایی امام برایش کردم: اینکه سال آینده، با یک خانم مؤمنه ازدواج کند و با هم به این زیارت بیایند و در این خیابان زیبا به یاد این آرزوی من بگویند "یادش بخیر!"
#سفرنامه_اربعین_۱۴۴۷
#قسمت_۱۴
https://eitaa.com/rajaaei_ir
بعد از نماز و زیارت، احساس کردم دوست دارم در گوشهای از این خانه امن پدری بخوابم.
یک گوشه خنک پیدا کردم و یک ساعتی خوابیدم.
بیدار که شدم، کمی در حیاط حرم چرخیدم و کیف بصری کردم.
تصمیم گرفتم نروم؛ یعنی بلافاصله نروم.
احساس کردم که زیارتدانم هنوز پر نشده و جا دارم.
آمدم تجدید وضو کردم و حالا دارم برمیگردم داخل حرم برای خواندن یک زیارت جامعه کبیره انشاءالله.
#سفرنامه_اربعین_۱۴۴۷
#قسمت_۱۵
https://eitaa.com/rajaaei_ir
بعد از زیارت جامعه و دعای عالیة المضامین که از حرم خارج شدم، همسفرم را -که حالا دیگر دوستم شده است- دیدم. با هم راهی کربلا شدیم.
در عمود ۱۱۵۰ پیاده شدیم تا از نعمت پیاده روی هم بهره مند شویم.
راستش از قم نیت کرده بودم حتما در پیاده روی چند تا موکب بایستم و به نیت روح الله عزیز چیزی بخورم.
الان میخوام دجاج مشوی بخورم، به یاد روح الله.
روحت شاد روح الله.
#سفرنامه_اربعین_۱۴۴۷
#قسمت_۱۶
https://eitaa.com/rajaaei_ir
نزدیکیهای کربلا در حیاط یک موکب روی زمین ولو شدهایم؛ زیر آسمان کربلا و در مسیر نوازش نسیم شبانگاهی...
هنوز نمیدانم میخواهم بخوابم یا قرار است بروم.
فعلاً پاهایم کمی استراحت لازم دارند.
باورت نمیشود این هوا همان هوای نامهربان ظهر یا حتی عصر باشد.
#سفرنامه_اربعین_۱۴۴۷
#قسمت_۱۷
https://eitaa.com/rajaaei_ir