eitaa logo
تربیت و حکمرانی |مرتضی رجائی
1.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
796 ویدیو
46 فایل
🔰نویسنده حوزه #تربیت تربیت اسلامی از نگاه رهبر فرزانه انقلاب (۵جلد)، قالب‌های برنامه‌سازی تربیتی (۵جلد)، تربیت با کتاب (۴جلد)، خلوت ناامن. 🔰دانش‌آموخته دکتری #حکمرانی از داعا
مشاهده در ایتا
دانلود
: "سلام حاج آقا امروز در حال خوندن زیارت امین الله تو صحن گوهرشاد حرم اقا علی بن موسی الرضا ، وقتی به این عبارت رسیدم بیاد شما افتادم و به دلم افتاد یه زیارت مختصر هم بیاد شما بخونم. امیدوارم شما هم توی عزاداریهای این ایام و در حال ثواب تبلیغ برای ابا عبدالله، دست دعایی هم برای ما بلند کنید..." ممنونم، چشم. 🆔️ @jalvat
💠آیا سیدالشهدا طاقت نداشت که پیکر علی‌اکبر را به خیمه ببرد؟💠 🔰سال‌هاست که در این شعر خوانده می‌شود که: "جوانان بنی‌هاشم بیائید علی را بر درِ خیمه رسانید". 🔰نمی‌دانم شاعر این نوحه کیست و در چه زمانی سروده شده است، ولی یادم می‌آید که از همان سال‌های کودکی، نمی‌توانستم با بیت بعدی آن ارتباط خوبی برقرار کنم. به خاطر دارم که در سال‌های پایانی نوجوانی با خودم می‌گفتم: یعنی چه که "خدا داند حسین طاقت ندارد علی را بر درِ خیمه رساند"؟ مگر حسین (ع) مثل بقیه پدرهای معمولی است که با دیدن پیکر بی‌جان جوانش این‌قدر دچار ضعف شود؟ مگر او خودش نمی‌دانست که همه فرزندان و یارانش شهید می‌شوند؟ این بود تا اینکه یک سال، در یک مجلس ذکر مصیبت علی اکبر، ناگهان چیزی به ذهنم آمد. 🔰آن شب در هنگام خواندن مصیبت گفتم: این‌طور نبوده که سیدالشهدا از دیدن شهادت پسرش و از شدت تألم روحی چنان دچار ضعف شده بود که توان حمل پیکر علی اکبر را نداشت؛ حضرت هنگامی که پیکر مطهر را دید، خواست که او را حمل کند، ولی دید که به تنهایی توان حمل همه‌ی اجزای این بدن اِرباً اِرباً را ندارد... صلی الله علیک یا اباعبدالله و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون پ.ن: عبارت مقاتل هم همین اندازه را دارد که "تَعالَوا اِحمَلوا أخاکُم". 🆔️ @jalvat
سفرنامه ۱۴۴۲ بخش۱۷، هشتم محرم 🆔️ @jalvat
2.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوحه‌خوانی نوجوان عرب و اشک‌های روان و پاکش در مصیبت سیدالشهدا. هنیئاً لأبویه. 🆔️ @jalvat
💠قصه جوان ۱۹ساله‌ای که فقط با ۱۰۰ تومان برای ازدواج اقدام کرد!💠 🔰بعید می‌دانم باور کنید، ولی من دیشب جوان ۲۷ساله‌ای را دیدم که هشت سال پیش و در حالی که ۱۰۰ تومان بیشتر نداشته، برای ازدواج اقدام کرده است. نمی‌دانم، شاید خودم هم اگر از نزدیک او و خانه و زندگی‌اش را نمی‌دیدم، باورم نمی‌شد. 🔰دیشب که او را دیدم و هم‌کلام شدیم، از من پرسید "دوست دارم داستان ازدواجش را بشنوم" و وقتی پاسخ مثبت مرا شنید، شروع کرد. 🔰شروع قصه ازدواجش، با یک سؤال بود: "حاجاقا، به نظرت من وقتی تصمیم گرفتم برم خواستگاری، چقدر پول داشتم؟" من که حالت و لحن سؤال او را شنیدم، متوجه شدم رقم باید خیلی پایین باشد. با توجه به اینکه تاریخ ازدواجش هشت سال قبل بود، کمترین رقمی را که‌می‌شد، گفتم: ۵۰ هزار تومان! 🔰خندید و گفت: "خیلی زیاد گفتی حاجاقا" و وقتی نگاه متعجب من را دید، ادامه داد: " فقط ۱۰۰ تومان داشتم". خندیدم و گفتم: "۱۰۰هزار تومان که بیشتره!" این بار پوزخندی زد و گفت: "من روزی که تصمیم گرفتم ازدواج کنم، در حال تحصیل در پیش‌دانشگاهی بودم؛ تمام دارایی‌ام هم یک سکه ۱۰۰ تومانی ته جیبم بود". 🔰ادامه ماجرا را از زبان خودش بخوانید: مدتی بود که خیلی تحت فشار بودم و می‌ترسیدم به گناه بیفتم. بالأخره یک روز تصمیم خودم رو گرفتم. وقتی از مدرسه برگشتم، رفتم سراغ برادر بزرگم و گفتم من می‌خوام ازدواج کنم. برادرم که اوضاع خانواده و من رو می‌دونست، مخالفت کرد و گفت باید صبر کنی تا چند سال بعد شرایط فراهم بشه. ولی من براش توضیح دادم که من الآن در فشارم و چند سال دیگه که کار از کار بگذره و آلوده بشم، دیگه ازدواجم فایده نداره. برادرم چون مقید و مذهبیه، قبول کرد و قرار شد پدر و مادرم و بقیه رو راضی کنه. من رفتم توی حیاط که ناگهان در خانه به صدا درآمد؛ یک نیازمند بود. دست کردم توی جیبم و اون سکه ۱۰۰ تومنی رو دادم بهش. بعد هم رو به آسمان کردم و گفتم: خدایا، من همه دارایی مو دادم به بنده نیازمند تو؛ تو هم این بنده نیازمندت رو کمک کن. 🔰جوان قصه ما، ماجرای خواستگاری و ازدواجش را کامل تعریف کرد، ولی برای من و شما همین قدر کافی است که بدانیم او دو ماه بعد از خواستگاری ازدواج کرد و حالا یک دختر پنج ساله دارد. همه زندگی‌اش دو اتاق در حیاط خانه پدرش است، ولی راضی است. نه اینکه برای بهتر شدن اوضاع مالی‌اش تلاش نکند، ولی به جای گلایه از خدا، به او توکل دارد؛ همان چیزی که از روز اول خواستگاری‌اش داشته است. سفرنامه ۱۴۴۲ بخش۱۷، روز تاسوعا 🆔️ @jalvat