📌و خداوند حاج قاسم را عزیز دنیا و آخرت قرار داد...
💠دوباره رسیدیم به گلزار شهدای کرمان. بعد از زیارت حاج قاسم و شهید پورجعفری و بعد از قرائت فاتحه برای شهید حسین یوسف الهی و شهید حسین بادپا که کنار مزار حاج قاسم هستند، رفتم سر قبر شهید عبدالمهدی مغفوری. تقریباً به همان تعداد که دور مزار حاج قاسم نشسته بودند، اطراف قبر شهید مغفوری هم زائر بود. معروف است که ایشان عجیب و غریب حاجت میدهد.
💠بعد از زیارت شهدا، رفتم به سمت ساختمان حسینیه شهدا، برای قرائت فاتحه کنار قبر حجت الاسلام حاجی آبادی. تصویر چهره نورانی و دلنشینش را روی دیوار کنار قبر نصب کرده بودند. چقدر متأثر شدم؛ یاد خاطرات چند ملاقاتم با ایشان افتادم. چقدر متواضع و خاکی بود، با اینکه حدود پانزده سال از من بزرگتر بود و پیشکسوت عرصه فرهنگی و تربیتی و با اینکه حجم فعالیتهای جهادی اش به اندازه همه فعالیت های چند نفر مثل من بود، وقتی چیزی از من میپرسید، طوری رفتار میکرد که خودم خجالت می کشیدم از این همه بزرگواری ایشان.
💠دوباره برگشتم کنار مزار حاج قاسم؛ آقامهدی و مهندس جاویدان آنجا بودند. داشتیم فاتحه میخواندیم تا برویم، که یک خانم میانسال نشست کنار مزار حاجی و شروع کرد به زمزمه کردن. اولش آرام بود، ولی کم کم صدایش رفت بالا و شروع کرد به گریه و التماس. میگفت: "حاج قاسم، دو تا پسرام دارن میمیرن. تو رو خدا از خدا بخواه بهم برشون گردونه. حاجی تو میتونی، تو پیش امام حسین آبرو داری..."
💠کسی نمیدانست پسرهاش چه مشکلی دارند، ولی گریه هایش اشک همه را درآورده بود. و البته من بیشتر به این فکر میکردم که حاج قاسم چه مقامی پیش خدا دارد و خدا چطور به او در همین دنیا هم عزت و آبرو داده است. از حاجی خواستم برای ما هم دعا کند که عزیز زندگی کنیم و عزیز بمیریم.
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده دهم
🆔️ @rajaaei
📌آمدم ای شاه پناهم بده...
💠ساعت ۸ و نیم شب رسیدیم مشهد و ساعت ۹ در محل اسکان بودیم؛ خیابان اندرزگو، کوچه دو؛ درست رو به روی باب الجواد.
💠یک لقمه ته بندی کردیم و خودمان را به حرم رساندیم. هوا خنک بود، اما اذیت نمیکرد. چیزی که اذیتم میکند، سردی دلی است که از فرط گناه، پر از ظلمت شده است. دلم یک آغوش گرم و پرمهر میخواهد؛ آغوش یک پدر مهربان و دلسوز، آغوش امام که پدر مهربان ما امت است.
💠از باب الجواد وارد صحن جامع شدیم. اذن دخول را که میخواندم، به چشمهایم التماس میکردم که حداقل تر شوند، تا نشانه ای باشد برای اینکه اذن دخولم دادهاند. چند دقیقه ای ایستادم، بعد آرام آرام راه افتادم تا خودم را به آقامهدی و مهندس حمید برسانم که جلوتر بودند.
💠رواق امام خمینی باز بود؛ از آنجا وارد شدیم. خودم دوست داشتم از صحن آزادی وارد شوم؛ چون هم صحن پایین پا و صحن محبوبم است، هم تنها صحنی است که در این ایام کرونا میشود با یک فاصله، ضریح را دید. دوست داشتم، ولی به زبان نیاوردم؛ چون احساس کردم آقامهدی سردش است و میخواهد در این رواق بنشیند. ولی وقتی به انتهای رواق رسیدیم و دیدیم که هیچ منظره ای از ضریح دیده نمیشود، خود آقامهدی گفت برویم صحن آزادی.
💠خودم را جلوی درِ مقابل رواق رساندم؛ نزدیک ترین جایی که میشد در مقابل ضریح بایستم. در حقیقت توی حیاط بودیم، ولی من خودم را کنار ضریح و در آغوش امام میدیدم:
آمدم ای شاه پناهم بده...
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده یازدهم
🆔️ @rajaaei
📌 زیارت به نیابت امام و دعا برای رهبر انقلاب
💠کمتر پیش آمده که به زیارت بروم و امام خمینی را فراموش کرده باشم. من و خیلیهای دیگر، همه زندگیمان را مدیون اوییم؛ مدیون او و همه شهدایی که به فرمان او قیام کردند تا این انقلاب به پیروزی برسد و حفظ شود و ادامه یابد و بالنده شود.
💠نهتنها زیارت به نیابت از امام و شهدا را وظیفه خود میدانم، که دعا برای رهبر معظم انقلاب هم فراموشم نمیشود.
💠امروز هم در زیارت امام رئوف، دعا کردم که "خدایا، بر عمر و عزت و اقتدار روزافزون رهبر عزیزتر از جانم بیفزای".
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده دوازدهم
🆔️ @rajaaei
صلی الله علیک یا ابامحمد حسن بن علی
سالی که حرم امامین عسکریین به دست تکفیریها تخریب شد، طلبهی مدرسه بودم. خوب یادمه صبح که از کلاس ساعت اول اومدیم بیرون، خبر این فاجعه منتشر شده بود.
حس دوگانهای داشتیم: هم غمگین بودیم و گریه میکردیم، هم خشمگین بودیم و دندان به هم میفشردیم. کفن پوش شدیم و برای نشان دادن اعتراض، راهی مسجد اعظم قم شدیم. خیلیهای دیگه هم اومده بودن.
گریه میکردیم و شعار میدادیم؛ شعارهایی علیه وهابیت و تکفیریها و در حمایت از هر اقدامی علیه این جنایت.
سخنران جلسه خطاب به امام زمان گفت: آقاجان، به شما قول میدهیم که شیعه به همین زودی گنبد و بارگاهی بهتر و بزرگتر از گنبد و بارگاه قبلی برای پدر و جد بزرگوارتان بسازد.
الحمدلله که شیعه شرمندهی شما نشد. امروز گنبد حرم امامین عسکریین، بزرگترین و باشکوه ترین گنبد حرمهای اهلبیت است.
🆔️ @rajaaei
تبلیغ کانال جوکهای زن و شوهری در #کانال_شاد.
رسماً نوشته: بچه نیاد، شاخ درمیاره!!🤦♂️
#مشارکت_اعضای_کانال
🆔️ @rajaaei
📌سخن گزافی نیست اگر بگوییم پیادهروی اربعین، هدیه امام عسکری به ما برای عصر ظهور است.
💠یکی از احادیث راهبردی امام حسن عسکری، همان است که زیارت اربعین را یکی از نشانههای مؤمن معرفی کرده است.
💠سال ۹۵ با گروهی از متربیان کانون میثم تمار قم راهی پیادهروی اربعین شدیم. پس از ورود به خاک عراق، اول برای زیارت امامین عسکریین رفتیم؛ هم برای تشکر از امام عسکری برای این هدیه آخرالزمانی و هم برای ادای احترام به پدر و جد بزرگوار امام زمان.
💠آن سال همان سالی بود که هنوز تکفیریها شهر سامرا و حرم را تهدید میکردند. دور تا دور حرم با بلوکهای سیمانی بلند حفاظت شده بود و نیروهای نظامی کاملاً مسلح اطراف حرم مستقر بودند. قرار شد شب را در حرم بمانیم و صبح حرکت کنیم به سمت کاظمین.
💠حدود سه هزار نفر زائر داخل صحن و در زیرزمین مستقر شده بودند؛ ما چهل نفر هم سعی کردیم یک گوشه جمع شویم. یکی دو ساعت از غروب گذشته بود که صدای شلیکهای متعدد و انفجار شنیده میشد. تا نیمه شب این صداها ادامه داشت، ولی ما با خیال راحت در حرم خوابیده بودیم.
💠خوب یادم است؛ قبل از خواب، یکی از متربیان کانون که دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه تهران بود، جمله ای گفت که هنوز شیرینی اش را حس میکنم. گفت: "شما نمیدونید حضور سه هزار نفر آدم وسط این همه تهدید و تیر و ترکش و حفاظت از اونها و از این ساختمان بزرگ حرم، چه دلالتهای سیاسی مهمی دارد؛ این نشانه اقتدار شیعه و البته جمهوری اسلامی است".
💠خیلی خوشم آمد از این نگاه دقیق و امیدواری این دانشجو به انقلاب اسلامی.
🆔️ @rajaaei
2.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚫 ورود مسئولین ممنوع
🔴 یک هشدار بسیار جدی
❗️ مثل برق می گذرد!
❗️ آن وقت دیگر خیلی دیر است.
#فرزندآوری
#فرزند_هراسی
#سقط_جنین
#موسسه_اندیشه_کوثر
✅ برای دریافت ۱۱۰ برنامه محتوای با موضوع #فرزندآوری و افزایش #جمعیت در کانال نسل ۱۱۰
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3788177457C1c24ab6741
یا در صفحه رسمی سایت آپارات👇👇
https://www.aparat.com/andishekosar
🔸معاونت رسانه موسسه اندیشه کوثر
همراهان عزیزی که در اینستاگرام هم حضور دارید، خوشحال میشم صفحه من رو هم ببینید.
اگه پسند کردید، به دوستانتون هم معرفی کنید.
instagram.com/mrajaaei
💠امروز آخرین روز سفر بود.
صبح نزدیک طلوع آفتاب رفتم تا استراحت کوتاهی بکنم. آقامهدی وقتی بعد از نماز داشت میرفت بخوابد، به مهندس حمید گفت: "ساعت ۷ بیدارمون کن تا صبحانه بخوریم و گفتوگو رو شروع کنیم". مهندس میخواست بیدار بماند و یکی از پروژههای خودش را کامل کند.
💠با صدای آقامهدی بیدار شدم؛ داشت از همان توی هال صدایم میکرد. با سردرد و کمی سرگیجه از جا بلند شدم. مهندس حمید، که اصالتاً اردبیلی است، رفته بود و برای صبحانه "قیماق" و عسل با نان بربری تازه گرفته بود.
💠ساعت ۸ جلسه را شروع کردیم. باید هرطور شده مشاهدات و مباحث این چند روز را جمع بندی میکردیم و چارچوب کلی طرح مورد نظر را مینوشتیم. بعد از بحثها و رفت و برگشتهای طولانی، حدود ساعت ۱۱ تقریباً به یک نقطه مورد توافق رسیدیم.
💠برای نماز حرم بودیم. نماز را که خواندیم، زیارت مختصری کردیم و راهی بلوار توس شدیم. ساعت ۱۲ و نیم در دبستان صدرا واقع در مسجد حضرت محمد (ص) با حاجآقا کامرانی و دوستانشان قرار ملاقات داشتیم.
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده سیزدهم
🆔️ @rajaaei