eitaa logo
تربیت و حکمرانی |مرتضی رجائی
1.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
786 ویدیو
46 فایل
🔰نویسنده حوزه #تربیت تربیت اسلامی از نگاه رهبر فرزانه انقلاب (۵جلد)، قالب‌های برنامه‌سازی تربیتی (۵جلد)، تربیت با کتاب (۴جلد)، خلوت ناامن. 🔰دانش‌آموخته دکتری #حکمرانی از داعا
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ دارد را می‌کشد و همسرانشان را سر می‌برد. آن‌ها مظلوم‌تر از آنند که فکرش را بکنیم. خیلی‌هایمان حتی خبر نشدیم که امروز چند نفر رفتند جلوی سفارت برای اعتراض؛ البته فقط چند نفر. راستی، شما خبر شدید؟! 👤 مرتضی رجائی @TWTenghelabi https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
گاهی یک جدایی کوتاه، یک دوری، نعمت است؛ کمک می‌کند تا قدر وصال‌ها و کنار هم بودن‌ها را بهتر بدانیم... پس قدر این نعمت را بدانیم، و قدردان کنار هم بودن‌هایمان باشیم.
📣 فراخوان جشنواره ادبی رسانه‌ای حضرت ابوطالب(ع) منتشر شد ✔️شعر در قالب: کلاسیک و نو ✔️نثر ادبی در قالب‌: دلنوشته و مینیمال ✔️نثر رسانه‌ای در قالب: یادداشت و گزارش 📌از برترین آثار در دو بخش جایزه ویژه و حق التألیف تقدیر می‌شود. 🔗 زمان ارسال آثار: از بهمن99 تا 30 بهمن 99 🔗ارسال به دبیرخانه گروه نویسندگان حوزوی به نشانی @rahil1357 در شبکه پیام رسان ایتا 🔗برای دریافت اطلاعات بیشتر به کانال نویسندگان حوزوی به نشانی https://eitaa.com/howzavian مراجعه فرمایید.
🔰فقط کمی دیرتر (داستان دنباله‌دار، بخش سوم) ☘همان‌طور که داشت دست چپش را می‌برد به‌طرف صورت سعید، گفت: «چی شده؟!... بابات؟!»؛ ولی قبل از اینکه صورت او را لمس کند، سعید دستش را به‌آرامی، ولی با حالتی پر از نفرت پس زد و صورتش را برگرداند و گفت: «به تو مربوط نیست نامرد». بعد هم شیر آب را بست و راه افتاد سمت درِ وضوخانه؛ مهران هم رفت دنبالش. از پله‌های وضوخانه که بالا می‌رفتند، یکی دو بار صدایش کرد؛ ولی فایده‌ای نداشت. وقتی رسیدند بالا، سعید به‌جای اینکه به‌طرف پله‌های جلوی درِ ورودی مسجد برود، راهش را کج کرد و رفت سمت شهرک. مهران گفت: «مگه مسجد نمی‌آی؟». مکثی کرد و این بار با صدای بلندتر و با کمی عصبانیت گفت: «اگه نمی‌خواستی بیای مسجد، اصلاً برای چی اومدی تا اینجا؟!» سعید چیزی نگفت؛ حتی نگفت: به تو مربوط نیست. آرام و بی‌رمق داشت دور می‌شد. ☘مهران برگشت و به‌طرف پله‌های ورودی مسجد رفت. هفت‌تا پله بیشتر نبود، ولی انگار هرچه بالا می‌رفت، تمام نمی‌شدند. پاهایش جان نداشت، مثل پیرمردهای مسجد شده بود که چون نای بالا رفتن از پله‌ها را نداشتند، پشت سر معمار ناله و نفرین می‌کردند. احساس می‌کرد در همین پانزده‌سالگی به‌اندازهٔ همهٔ آن‌ها پیر شده است. به حیاط مسجد که رسید، صدای مکبر را شنید که داشت برای نماز عشا «قد قامت الصلوة» می‌گفت. دو نفر از داخل حیاط دویدند تا به نماز برسند. صدای پای دو سه نفر هم از پشت سر می‌آمد که داشتند با عجله از پله‌ها بالا می‌آمدند تا خودشان را به تکبیرة‌الاحرام برسانند. ولی انگار مهران عجله‌ای برای رسیدن به نماز نداشت. ☘کفش‌هایش را جلوی جاکفشی درآورد و وارد مسجد شد. طبق عادت همیشه‌اش، توی جامُهری دنبال دو تا مهر تربت تمیز گشت؛ ولی برخلاف همیشه، نرفت تا در صف اول بایستد. آرام از کنار صف‌های نماز رد شد و خودش را به صف آخر رساند. صدای مکبر بلند شد: «الله اکبر، رکوع». دست‌هایش را بالا برد تا تکبیرة‌الاحرام بگوید که مکبر گفت: «یا الله». این را برای او گفت تا بتواند به رکوع برسد، ولی حواسش خیلی پرت‌تر از این بود که بخواهد نماز بخواند. با شنیدن «سمع الله لمن حمده»، نشست. حالش دست خودش نبود. همان‌طور که روی زمین نشسته بود، خودش را عقب عقب به‌طرف دیوار کشاند و تکیه داد. زانوهایش را بالا آورد و جمع کرد توی سینه‌اش و دست‌هایش را انداخت روی زانوهایش؛ طوری که مچ‌هایش آویزان شد. به این فکر کرد که چرا این‌طور شد. ☘به خودش که آمد، دید محمدجواد، پسر خادم مسجد، خم شده جلویش تا استکان چای را بردارد. چای را گذاشته بودند جلویش، ولی او متوجه نشده بود. حاج‌آقا رسولی روی پلهٔ اول منبر نشسته بود و داشت حرف می‌زد. حتی حال نداشت گوش کند که دربارۀ چه موضوعی حرف می‌زند. از جایش که بلند شد، پایش خورد به دو تا مهر تربتی که با خودش آورده بود. خم شد و آن‌ها را برداشت و به‌طرف درِ مسجد راه افتاد. از در که بیرون رفت، ایستاد جلوی جاکفشی تا کفش‌هایش را بردارد. یکی دو دقیقه‌ای داشت دنبال کفش‌هایش می‌گشت که ناگهان چشمش افتاد به آن‌ها که روی زمین بودند. ☘هنوز به وسط حیاط مسجد نرسیده بود که چشمش افتاد به سمت چپ خودش، گوشهٔ حیاط؛ آقا رضا و حاج مسعود جلوی درِ دفتر پایگاه ایستاده بودند و داشتند باهم حرف می‌زدند. طوری که مثلاً حواسش نبوده و آن‌ها را ندیده است، حرکت کرد به‌طرف پله‌ها. هنوز از پلهٔ اول پایین نرفته بود که از سمتِ آقا رضا و حاج مسعود صدایی شبیه کلمهٔ «مهران» شنید. احساس کرد دارند دربارهٔ آن‌ها و ماجرای امروز عصر حرف می‌زنند. ولی آقا رضا قول داده بود. حتی فکرش هم ناراحتش می‌کرد. با سرعت از پله‌ها پایین رفت و راه افتاد سمت خانه. (ادامه دارد...) https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
⭕️ آقا وضعیت سراسری طوریه که آدم حدس قوی میزنه یکی از دخترهای مظلوم یکی از وزرا، یه بار عمده وارد کرده، قراره بفروشن به خلق الله.😁 👤 مرتضی رجائی @TWTenghelabi https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
☘می‌گفت بعد پیاده شدن از قطار، یک تاکسی بین شهری گرفتیم برای شهرستان. ما دو نفر عقب نشستیم و یک پسر جوان هم جلو. ☘به پلیس راه که رسیدیم، راننده پیاده شد تا دفترچه‌اش را نشان بدهد. همین که رفت، جوان هم پیاده شد. حواسم نبود کجا رفت و چه‌کار کرد. فقط دیدم همین که راننده آمد، او هم سوار شد. ☘حدود نیم ساعت بعد، یک جای دیگر توقف کردیم. این بار راننده رفت تا یک بسته را از صندوق عقب در بیاورد و به یک مغازه‌دار بدهد. جوان دوباره پیاده شد. ☘این بار برایم سؤال شد که چرا؟! به خواهرم گفتم: "نمی‌دونم این بنده خدا چرا هی پیاده می‌شه؟" گفت: "به نظرم چون ما دو تا خانم تو ماشین نشستیم، وقتی راننده پیاده می‌شه، معذبه. شاید هم برای راحتی ما پیاده می‌شه!" +: "نه بابا، فکر نکنم!" -: "چرا، جوون‌های خوزستان خیلی بامعرفتن!" ☘نرسیده به مقصد، راننده برای بنزین زدن در پمپ بنزین توقف کرد و از ماشین پیاده شد. جوان دوباره پیاده شد و در همان مدت کوتاه بنزین زدن، همان‌جا کنار ماشین ایستاد. ☘این بار دیگر مطمئن شدم که علت پیاده شدن جوان، حیایش بود و اینکه چون به ما هم به چشم خواهر و ناموس خودش نگاه می‌کرد، دوست نداشت با بودن او در ماشین، ناراحت و معذب باشیم. https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
تربیت و حکمرانی |مرتضی رجائی
📌چند جمله کوتاه و این همه اثر؟!😲 🔥"ابوالدَّرْداء" مشغول فعالیت‌های روزانه‌اش بود که یک نفر دوان دوا
وقتی صحبت از بلا می‌شود، بیشترمان یاد سیل و زلزله و آتش‌سوزی و سرقت و مانند این‌ها می‌افتیم؛ بدی‌هایی که از بیرونِ خودمان ممکن است به ما برسند. برای در امان ماندن از شرّ همه انواع بدی‌ها برنامه‌ریزی می‌کنیم و حتی برای آن، دست به دعا می‌بریم، جز برای دور ماندن از شرّ یک دشمن درونی. بیشترمان را جدی نمی‌گیریم، در حالیکه در بسیاری از دعاها اولین محور درخواست بنده از پروردگار، در امان ماندن از شرّ نفس است؛ مثل همین دعا که اگر کسی هر صبح و شام بخواند، از انواع بلا و بدی دور می‌ماند: اَللَّهُمَّ اِنّي اَعُوذُبِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسي
📌چرا این همه استغفار؟! ☘حتی اگر کمی اهل انس با منابعی مثل مفاتیح الجنان یا دیگر کتاب‌های اعمال و اذکار باشیم، روایت‌های مختلف و متنوع مربوط به تأکید بر استغفار فراوان به چشممان خورده است. ☘بسیاری از علما و بزرگان هم بوده و هستند که در دستورالعمل‌های سلوکی خود، به تداوم بر استغفار سفارش می‌کنند و آن را کلید گشایش همه رزق‌ها، مخصوصاً رزق معنوی می‌دانند. ☘اما راستی، این همه تأکید برای چیست؟ و اساساً این همه استغفار، از کدام گناهان؟ شاید کسی پیدا شود که در دلش یا به زبان بگوید: من که مراقب همه رفتارهایم هستم و هیچ گناه و خطای فاحشی که آن را به یاد داشته باشم، از من سر نزده است؛ من دیگر چرا باید این همه استغفار کنم؟اگر شما هم این‌طور فکر می‌کنید، از همین فکرتان استغفار کنید. استغفار فراوان ما فقط برای گناهان و خطاهایی نیست که خودمان از روی قصد مرتکب شده‌ایم، که خیلی از خطاها از ما سر زده که خودمان متوجه نشده‌ایم یا آن را به یاد نداریم. ☘گذشته از این‌ها، همین که ما خیال کنیم همه دستورات پروردگار را درست و کامل اطاعت کرده‌ایم و کاملاً مطیع اوییم و هیچ حقی از او بر گردن ما نیست، خودش خطای اعتقادی بزرگی است که نیازمند استغفار است. ☘همیشه و در همه حال باید خود را بدهکار حضرت حق بدانیم و در برابر او احساس شرمساری کنیم و از او طلب آمرزش کنیم: استغفر الله ربی و اتوب الیه... https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
من اگه باشم این‌طور می‌گم: ☘وقتی کسی کاری برای ما می‌کنه، یا ما این کار رو وظیفه‌ش می‌دونیم، یا از سرِ لطف و مهربانی او. ☘اگه اون کار رو وظیفه‌ش بدونیم که برای قدردانی از او احساس وظیفه نمی‌کنیم و حتی اگه تشکر هم بکنیم، می‌ذاریم به حساب ادب و لطف خودمون. ☘ولی وقتی اون کار رو لطف طرف مقابل به حساب می‌آریم، اگه جزو آدم‌های مغرور و طلبکار نباشیم، در برابر او احساس بدهکاری می‌کنیم و دوست داریم یه‌طوری از خجالتش در بیاییم. ☘حالا اگه مهربانی او در حق ما خیلی زیاد باشه و ما هم خیلی او رو دوست داشته باشیم، دوست داریم یه‌طوری کشف کنیم که خودش چی دوست داره و اگه ما چه‌کار کنیم بیشتر خوشحال می‌شه. ☘تو این شرایط، اگه خودش به ما بگه: "من که هیچ توقعی ازت ندارم، ولی اگه می‌خوای کاری بکنی، فلان کار رو بکن"، ما خیلی خوشحال می‌شیم؛ چون زحمت ما رو کم کرده و خودش بهمون گفته چطور می‌تونیم به بهترین شکل ازش تشکر کنیم. راستی، شما چطور جواب می‌دید به این سؤال؟! https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592