رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت52
ما با يك حمله مىتوانيم حسين و ياران او را به قتل برسانيم».
خرابههايى به چشم مىخورد. اينجا قصر بنىمقاتِل نام دارد. اين خرابهاى كه مىبينى روزگارى قصرى باشكوه بوده است. به دستور امام در اينجا منزل مىكنيم. لشكر حُرّ هم مانند ما متوقّف مىشود.
آنجا را نگاه كن! خيمهاى برافراشته شده و اسبى كنار خيمه ايستاده و نيزهاى بر زمين استوار است. آن خيمه از آن كيست؟
خبر مىآيد كه صاحب اين خيمۀ عُبَيْد اللّٰه جُعْفى است. او از شجاعان و پهلوانان عرب است، طورى كه تنها نام او لرزه بر اندام همه مىاندازد.
پهلوان كوفه اينجا چه مىكند؟ او از كوفه بيرون آمده است تا مبادا ابنزياد از او بخواهد كه در لشكر او حضور پيدا كند. امام يكى از ياران خود را نزد پهلوان مىفرستد تا به او خبر دهد كه امام حسين عليه السلام مىخواهد تو را ببيند. پيك امام نزد او مىرود و مىگويد:
- سلام بر پهلوان كوفه! امام حسين عليه السلام تو را به حضور خود طلبيده است.
- سلام بر شما! حسين از من چه مىخواهد؟
- مىخواهد كه او را يارى كنى.
- سلام مرا به او برسان و بگو كه من از كوفه بيرون آمدم تا در ميان جمع دشمنانش نباشم.
من با حسين دشمن نيستم و البته قصد همراهى او را نيز ندارم. من از فتنۀ كوفه خود را كنار كشيدهام. فرستادۀ امام برمىگردد و پيام او را مىرساند. امام با شنيدن پيام از جا برمىخيزد و به سوى خيمۀ او مىرود.
پهلوان كوفه به استقبال امام مىآيد. او كودكانى را كه دور امام پروانهوار حركت مىكردند، مىبيند و دلش منقلب مىشود. گوش كن! اكنون امام با او سخن مىگويد:
- تو مىدانى كه كوفيان براى من نامه نوشتهاند و مرا دعوت كردهاند تا به كوفه بروم امّا...
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت53
اكنون پيمان شكستهاند. آيا نمىخواهى كارى كنى كه خدا تمام گناهان تو را ببخشد؟
- من گناهان زيادى انجام دادهام. چگونه ممكن است خدا گناهان مرا ببخشد؟
- با يارى كردن من.
- به خدا مىدانم هر كس تو را يارى كند روز قيامت خوشبخت خواهد بود. امّا من يك نفر هستم و نمىتوانم كارى براى تو بكنم. تمام كوفه به جنگ تو مىآيند. حال من با تو باشم يا نباشم، فرقى به حال شما نمىكند. تعداد دشمنان شما بسيار زياد است. من آمادۀ مرگ نيستم و نمىتوانم همراه شما بيايم. ولى اين اسب من از آن شما باشد. يك شمشير قيمتى نيز، دارم آن هم از آن شما...
- من يارى خودت را خواستم نه اسب و شمشيرت را. اكنون كه ياريم نمىكنى از اينجا دور شو تا صداى مظلوميّت مرا نشنوى. چرا كه اگر صدايم را بشنوى و ياريم نكنى، جايگاهت دوزخ خواهد بود. چه شد كه اين پهلوان پيشنهاد يارى امام را قبول نكرد. او با خود فكر كرد كه اگر من به يارى امام حسين عليه السلام بشتابم فايدهاى براى او ندارد. من ياريش بكنم يا نكنم، فرقى نمىكند و اهل كوفه او را شهيد مىكنند. امّا امام حسين عليه السلام از او خواست تا وظيفه گرا باشد. يعنى ببيند كه الآن وظيفۀ او چيست؟ آيا نبايد به قدر توان از حق دفاع كرد؟ ببين كه وظيفۀ امروز تو چيست و آن را انجام بده، حال چه به نتيجۀ مطلوب برسى، چه نرسى. اين درس مهمّى است كه امام حسين عليه السلام به همۀ تاريخ داد.
در مقابل گناه و فساد سكوت نكن! اگر در جامعه هزاران فساد و گناه است، بىخيال نشو و نگو من كارى نمىتوانم بكنم. اگر مىتوانى با يك زشتى و پليدى مقابله كنى اين كار را بكن.
امام دستور مىدهد تا مشكها را پر از آب كنيم و حركت كنيم.
خيمهها جمع مىشود و همه آمادۀ حركت مىشوند. ساعتى مىگذرد.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت54
مىگذرد. امام بر اسب خويش سوار است و لحظهاى خواب بر چشم او غلبه مىكند و چون چشم مىگشايد، اين آيه را مىخواند: «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ».
علىاكبر جلو مىرود و مىگويد:
- پدر جان! چه شده است؟
- عزيزم، لحظهاى خواب چشم مرا ربود. در خواب، سوارى را ديدم كه مىگفت: «اين كاروان منزل به منزل مىرود و مرگ هم به دنبال آنهاست». پسرم! اين خبر مرگ است كه به ما داده شده است. - پدر جان! مگر ما بر حق نيستيم؟
- آرى! سوگند به خدايى كه همه به سوى او مىروند ما بر حق هستيم.
- اگر چنين است ما از مرگ نمىترسيم، چرا كه راه ما حق است. چه خوب پاسخ دادى اى علىاكبر! سخن تو آرامش را به قلب پدر هديه كرد. پدر تو را نگاه مىكند و در چشمانش رضايت و عشق موج مىزند.
- پسرم، خداوند تو را خير دهد.
كاروان حركت مىكند. منزلگاه بعدى ما كربلاست.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
#حدیث
رسول خدا صلیالله علیه وآله وسلم:
روز قیامت در ترازوی کسی چیزی بهتر از حسنالخلق گذاشته نمیشود
💐| @dokhtarane_booyesib
🍀| @booyesib_ir
#تلنگرانه 🌱
بهقولرفیقمون
مذهبیوغیرمذهبینداره !!
آدم
بایدبرایخودشارزشقائلباشه...
هرچیزیرونبینه؛
هرچیزیروگوشنده ...
☘| @dokhtarane_booyesib
🌻| @booyesib_ir
#دعوتنامه😍
🍁سلام علیکم🌷
هیـــئتنوجـــواناندختـــرانه انصــارالشهــداءدارالعبـــادهیـــزد ، از بین دختران و بانوان توانمند در حوزه های تخصصی زیر، خادم الشهدا میپذیرد.
⚠️ لازم به ذکر است که خدمت در هیئت کاملا افتخاری میباشد⚠️
✅زمینه های همکاری:
🔻آموزشی 📒
🔻تدوین و تولید کلیپ 🎞🖥
🔻فتوشاپ و گرافیک🎆
🔻پژوهشی و تولید محتوا📱
🔻تبادلات📞
🔺 جهت همکاری نوجوانان وخواهران علاقه مند، مهارت خود را به آی دی زیر، پیام دهند.💫
@dokhtarane_booyesib_admin
هدایت شده از هیئت انصارالشهداء یزد
⚜️ | #جلسه_هفتگی
🔻 | تجدید عهد با شهدا در سالروز شهادت شهید علی پرنیان
🎙 | با روایتگری : برادر حمید نیازی
🎤 | به نفس : کربلایی ابوالفضل عباسی
⏰ | زمان : چهارشنبه ۲۱ مهر همراه با نماز مغربین
🏢 | مکان : گلزار شهدای خلدبرین
➖➖➖➖➖
#هیئت_انصار_الشهداء_یزد
🆔 @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت55
ورود به كربلا
امروز پنجشنبه دوم محرّم است و آفتاب سوزان صحرا بر همه جا مىتابد. سربازان حُرّ خسته شدهاند و اصرار مىكنند تا فرمانده آنها امام را دستگير كند و نزد ابنزياد ببرد.
حُرّ با امام سخن مىگويد و از آن حضرت مىخواهد تا همراه او نزد ابنزياد برود. امّا امام قبول نمىكند.
بعضى از سربازان حُرّ به او مىگويند: «دستور جنگ را بدهيد». ولى حُرّ آنها را به ياد پيمانى كه با امام حسين عليه السلام بسته است، مىاندازد و مىگويد: «من پيمان خود را نمىشكنم».
آنجا را نگاه كن! اسب سوارى، شتابان به اين سو مىآيد. او نزديك مىشود و مىگويد كه نامهاى از ابنزياد براى حُرّ آورده است.
همه منتظرند. حالا ديگر از اين سرگردانى نجات پيدا مىكنند. حُرّ نامه را مىگشايد: «از ابنزياد به حُرّ، فرماندۀ سپاه كوفه: زمانى كه اين نامه به دست تو رسيد سختگيرى بر حسين و يارانش را آغاز كن. حسين را در بيابانى خشك و بىآب گرفتار ساز، تا جايى كه هيچ پناهگاه و سنگرى نداشته باشد». او نامه را نزد امام مىآورد و آن را مىخواند و مىگويد: «بايد اينجا فرود آييد». اينجا بيابانى خشك و بىآب است و صحرايى است صاف، مثل كف دست.
صداى گريۀ بچّهها به گوش مىرسد. ترس و وحشت، در دل كودكان نشسته است.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت56
به راستى، آيا اين رسم مهمان نوازى است؟ امام نگاهى به بچّهها مىاندازد. نمىدانم چه مىشود كه دل دريايى امام، منقلب شده و اشك در چشمان او حلقه مىزند.
آن حضرت به آسمان نگاهى مىكند و به خداى خود عرض مىنمايد: «بار خدايا! ما خاندان پيامبر تو هستيم كه از شهر جدّ خويش آواره گشتهايم و اسير ظلم و ستم بنىاميّه شدهايم. بار خدايا! ما را در مقابل دشمنانمان يارى نما». امام به حُرّ مىفرمايد: «پس بگذار در سرزمين نينوا فرود آييم». گويا ما فاصلهاى تا منزلگاه نينوا نداريم. امام دوست دارد در آنجا منزل كند، امّا حُرّ قبول نمىكند و مىگويد: «من نمىتوانم اجازه اين كار را بدهم. ابنزياد براى من جاسوس گذاشته است و بايد به گفتۀ او عمل كنم». امام به حُرّ مىگويد: «ما مىخواهيم كمى جلوتر برويم». حُرّ با خود فكر مىكند كه ابنزياد دستور داده كه من حسين عليه السلام را در صحراى خشك و بىآب فرود آورم. حال چه فرق مىكند حسين عليه السلام اينجا فرود آيد يا قدرى جلوتر.
كاروان به راه مىافتد و لشكر حُرّ دنبال ما مىآيند. ما از كنار منزلگاه «نينوا» عبور مىكنيم.
كاش مىشد در اينجا منزل مىكرديم. اينجا، آب فراوانى است و درختان خرما سر به فلك كشيدهاند. امّا به اجبار بايد از اين «نينوا» گذشت و رفت. همه مضطرب و نگران هستند كه سرانجام چه خواهد شد.
بعد از مدّتى، حُرّ نزد امام مىآيد و مىگويد:
- اى حسين! اينجا بايد توقّف كنى.
- چرا؟
- چون اگر كمى جلوتر بروى به رود فرات مىرسى. من بايد تو را در جايى كه از آب فاصله داشته باشد فرود آورم. اين دستور ابنزياد است.
نگاه كن! سپاه حُرّ راه را بر كاروان مىبندد. امام نگاهى به اطرافيان خود مىكند:
- نام اين سرزمين چيست؟
- كربلا.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
♥️♥️:♥️♥️
پایانِ دیروز !
شروعِ فردا ¡
به امید فرجِ دلبر :)
آمین ؟!...
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوانِ وَتَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَــقْــبَلَ الْفَرْقَدانِ وَ بَلِّغْ روحَهُ وَاَرْواحَ اَهْلِبَــیْـتِهِ مِنَّا التَّحِیَّهََ وَالسَّلامِ :)))
☘| @dokhtarane_booyesib
🌻| @booyesib_ir
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کدبانو
مدل روسری گره مجلسی خیلی شیک و کاربردی😍🥰
🍃🌸_______________🌸🍃
@dokhtarane_booyesib
@booyesib_ir
🍃🌸_______________🌸🍃