19.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 #اغاز_ولایت_امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
💐دل دل نکن ای دل
💐دست دست نکن ای پا
🎤 محمود کریمی
👏 سرود
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#عید_بیعت ✨
🌹| @dokhtarane_booyesib
🍃| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت59
ابنزياد بار ديگر مىگويد: «هر كس از شما به جنگ با حسين برود من حكومت هر شهرى را كه
بخواهد به او مىدهم».
باز هم جوابى نمىشنود. جنگيدن با تنها يادگار پيامبر، تصميم سادهاى نيست. قلب عمرسعد مىلرزد. نكند ابنزياد او را به اين كار مأمور كند. ناگهان ابنزياد عمرسعد را مورد خطاب قرار مىدهد:
- اى عمرسعد! تو بايد براى جنگ با حسين بروى!
- قربانت شوم، خودت دستور دادى تا من به رى بروم. - آرى! امّا در حال حاضر جنگ با حسين براى ما مهمتر از رى است. وقتى كه كار حسين را تمام كردى مىتوانى به رى بروى.
- اى امير! كاش مرا از جنگ با حسين معاف مىكردى.
- بسيار خوب، مىتوانى به كربلا نروى. من شخص ديگرى را براى جنگ با حسين مىفرستم. ولى تو هم ديگر به فكر حكومت رى نباش! در درون عمرسعد آشوبى برپا مىشود. او خود را براى حكومت رى آماده كرده بود. امّا حالا همه چيز رو به نابودى است. او كدام راه را بايد انتخاب كند: جنگ با حسين و به دست آوردن حكومت رى، يا سرپيچى از نبرد با حسين و از دست دادن حكومت.
البته خوب است بدانى كه منظور از حكومت رى، حكومت بر تمامى مناطق مركزى سرزمين ايران است. منطقۀ مركزى ايران، زير نظر حكومت كوفه است و امير كوفه براى اين منطقه، امير مشخّص مىكند و دل كندن از كشورى همچون ايران نيز، كار آسانى نيست! به همين جهت، عمرسعد به ابنزياد مىگويد: «يك روز به من فرصت بده تا فكر كنم». ابنزياد لبخند مىزند و با درخواست عمرسعد موافقت مىكند.
عمرسعد با دلى پر از غوغا به خانهاش مىرود. از يك طرف مىداند كه جنگ با امام حسين عليه السلام چيزى جز آتش جهنّم براى او نخواهد داشت،
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت60
امّا از طرف ديگر، عشق به رياست دنيا او را وسوسه مىكند.
به راستى، عمرسعد كدام يك از اين دو را انتخاب خواهد كرد؟ آيا در اين لحظۀ حسّاس تاريخ، عشق به رياست پيروز خواهد شد يا وجدان؟
او در حياط خانهاش قدم مىزند و با خود مىگويد: «خدايا، چه كنم؟ كدام راه را انتخاب كنم؟ اى حسين، آخر اين چه وقت آمدن به كوفه بود؟ چند روز ديگر صبر مىكردى تا من از كوفه مىرفتم، آن وقت مىآمدى. امّا چه كنم كه راه رياست و حكومت بر ايران از كربلا مىگذرد. اگر ايران را بخواهم بايد به كربلا بروم و با حسين بجنگم. اگر بهشت را بخواهم بايد از آرزوى حكومت ايران چشم بپوشم».
نگاه كن! همۀ دوستان عمرسعد براى مشورت دعوت شدهاند. آيا آن جوان را مىشناسى كه زودتر از همه به خانۀ عمرسعد آمده است؟ اسم او حَمزه است. او پسرِ خواهرِ عمرسعد است.
عمرسعد جريان را براى دوستان خود تعريف مىكند و از آنها مىخواهد تا او را راهنمايى كنند. اوّلين كسى كه سخن مىگويد پسر خواهر اوست كه مىگويد: «تو را به خدا قسم مىدهم مبادا به جنگ با حسين بروى. با اين كار گناه بزرگى را مرتكب مىشوى. مبادا فريفتۀ حكومت چند روزۀ دنيا بشوى. بترس از اينكه در روز قيامت به ديدار خدا بروى در حالى كه گناه كشتن حسين به گردن تو باشد». عمرسعد اين سخن را مىپسندد و مىگويد: «اى پسر خواهرم! من كه سخن ابنزياد را قبول نكردم. اينكه گفتم به من يك روز مهلت بده براى اين بود كه از اين كار شانه خالى كنم».
دوست قديمىاش ابن يَسار نيز، مىگويد: «اى عمرسعد! خدا به تو خير دهد. كار درستى كردى كه سخن ابنزياد را قبول نكردى». همۀ كسانى كه در خانۀ عمرسعد هستند او را از جنگ با امام حسين عليه السلام بر حذر مىدارند.
كم كم مهمانان خانۀ او را ترك مىكنند و از اينكه عمرسعد سخن آنها را قبول كرده است، خوشحال هستند.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
#کدبانو🧕
شاید شما هم دیده باشید که بعضی از یخ ها خیلی شفاف و خوشگلن!❄️
میدونین چجوری این یخ ها اینقد زیبا هستن؟🧐
برای درست کردن یخ های شفاف فقط کافیه به جای اب زیر شیر، از اب جوشیده ی سرد شده استفاده کنید 😌😍
اول بزارین اب جوش بیاد بعدم بزارید تا یکی دو ساعت سرد بشه و بعد میتونید آب رو در قالب دلخواهتون بریزین و داخل فریزر بزارین☺️
اگر هم بخواین میتونید توی هر قالب یک غنچه گل محمدی بزارین تا وقتی که یخ اماده شد یک قالب یخ با یه گل خوشگل داشته باشین که زیبایی بیشتری به لیوان شربت یا اب شما میده🤩
فقط این یخ های با گل رو داخل نوشابه و دلستر نریزین که فکر نکنم مزه ی خوبی داشته باشه🥴😶
ولی توی دوغ بریزین خوشمزس😉😋
🌷@dokhtarane_booyesib
🌙@booyesib_ir
↯☺️💖 #چآدرانهـ
+میگما شماچرا تو
این گرما و سرما
چادرمیپوشید:)♥️!؟
-تو چرا ماسڪ میزنی؟!😷🍭
+خٻ!من براے حفظ سلامتی
خودم و دیگران ماسڪ میزنم
تا بیمارنشم و به دیگران هم
منتقݪ نڪنم⛅️💕؛)
-منم مثݪ توام:)🌻✨
+چطور؟؟!
-منم چادر میپوشم تا
از خودم دربرابر بیمارے
شهوت بعضے مردان
مراقبت ڪنم🌈💜
چادرمیپوشم تا از زندگی
دیگران هم مراقبت
کنم که مبادا ساختمان
زندگیشون فروبریزھ🌸🏗
☘| @dokhtarane_booyesib
🌻| @booyesib_ir
#عید_بیعت💝
وقتشه با مولامون آقا صاحب الزمان عهد ببندیم🥰
که از این به بعد شیعه ی بهتری باشیم😇
زمینه ظهور رو فراهم کنیم🍀
تا لایق باشیم زمان ولایت آقا #امام_زمان رو درک کنیم😍
در رکاب ایشون باشیم🥺
تا بتونیم دنیا رو به آرزوی چندین هزار ساله ی پیامبران و امامان برسونیم که اونم تشکیل حکومت عدل جهانی هستش🤩
دستتو بده به من تا با هم این مسیرو طی کنیم دوست ریاحین الهدی من🤝🤗
❣️@dokhtarane_booyesi
💖@booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت61
شب فرا مىرسد. همه مردم شهر در خواباند؛ امّا خواب به چشم عمرسعد نمىرود و در حياط خانه راه مىرود و با خود سخن مىگويد: «خدايا، با عشق حكومت رى چه كنم؟» و گاه خود را در جايگاه اميرى مىبيند كه دور تا دور او، سكّههاى سرخ طلا برق مىزند.
او در خيال خود مىبيند كه مردم ايران او را امير خطاب مىكنند و در مقابلش كمر خم مىكنند. امّا اگر به كربلا نرود بايد تا آخر عمر در خانه بنشيند.
به راستى، من چگونه مخارج زندگى خود را تأمين كنم؟ آيا خدا راضى است كه زن و بچۀ من گرسنه باشند؟ آيا من نبايد به فكر آيندۀ زن و بچّۀ خود باشم.
آرى! شيطان صحنۀ فقر را اينگونه برايش مجسّم مىكند كه اگر تو به كربلا نروى بايد براى نان شبِ زن و بچهات، منتظر صدقۀ مردم باشى.
عمرسعد يك لحظه هم آرام و قرار ندارد. مدام از اين طرف حياط به آن طرف مىرود. بيا قدرى نزديكتر برويم و ببينيم با خود چه مىگويد:أتركُ مُلْكَ الريّ والريّ رغبةٌأمْ ارجعُ مذموماً بقَتلِ الحسينِ
او هم سرذوق آمده و براى خود شعر مىگويد. او مىگويد: «نمىدانم آيا حكومت رى را رها كنم يا به جنگ با حسينبروم؟ مىدانم كه در جنگ با حسين آتش جهنّم در انتظار من است. امّا چه كنم كه حكومت رى تمام عشق من است». عمرسعد تو مىتوانى بعداً توبه كنى. مگر نمىدانى كه خدا توبه كنندگان را دوست دارد، آرى! اين سخنان شيطان است.
گوش كن! اكنون عمرسعد با خود چنين مىگويد: «اگر جهنّم راست باشد، من دو سال ديگر توبه مىكنم و خداوند مهربان و بخشنده است و اگر هم جهنّم دروغ باشد من به آرزوى بزرگ خود رسيدهام». عمرسعد سرانجام به اين نتيجه مىرسد كه به كربلا برود، اما با حسين جنگ نكند. او به خود مىگويد كه اگر تو به كربلا بروى بهتر از اين است كه افراد جنايتكار بروند.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت62
تو به کربلا مىروى ولى با حسين درگير نمىشوى. تو با او سخن مىگويى و در نهايت، او را با ابنزياد آشتى مىدهى. تو تلاش مىكنى تا جان حسين را نجات دهى. همراه سپاه مىروى ولى هرگز دستور حمله را نمىدهى. به اين ترتيب هم ناجى جان حسين مىشوى و هم به حكومت رى مىرسى!
آرى! وقتى حسين ببيند كه ديگر در كوفه يار و ياورى ندارد، حتماً سازش مىكند. او به خاطر زن و بچهاش هم كه شده، صلح مىكند. مگر او برادر حسن نيست؟ چطور او با معاويه صلح كرد، پس حسين هم با يزيد صلح خواهد كرد و خود و خانوادهاش را به كشتن نخواهد داد.
هوا كمكم روشن مىشود و عمرسعد كه با پيدا كردن اين راه حلّ، اندكى آرام شده است به خواب مىرود.
آفتاب بالا آمده است و سربازان ابنزياد پشت درِ خانۀ عمرسعد آمدهاند.
صداى شيهۀ اسبها، عمرسعد را از خواب بيدار مىكند. با دلهره در را باز مىكند:
- چه خبر شده است؟ اينجا چه مىخواهيد؟
- ابن زياد تو را مىخواند.
عمرسعد، از جا برمىخيزد و به سوى قصر حركت مىكند. وقتى وارد قصر مىشود به ابنزياد سلام مىكند و مىگويد: «اى امير، من آمادهام كه به سوى كربلا بروم و فرماندهى لشكر تو را به عهده بگيرم». ابنزياد خوشحال مىشود و دستور مىدهد تا حكم فرماندهى كلّ سپاه براى او نوشته شود.
عمرسعد حكم را مىگيرد و با غرور تمام مىنشيند. ابنزياد با زيركى نگاهى به عمرسعد مىكند و مىفهمد كه او هنوز خود را براى كشتن حسين آماده نكرده است. براى همين، به او مىگويد: «اى عمرسعد، تو وظيفه دارى لشكر كوفه را به كربلا ببرى و حسين را به قتل برسانى».
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir