📮 #خدمت_شما | #خدمت_اربعینی
مردی میانسال و عرب بود. وسط جاده ایستاده بود و ظرفی در دست داشت. داشتم دقت میکردم که چه نذری میدهد. اما چون شب بود، نمیدیدم. فقط چند ثانیه طول کشید، اما او در همین چند ثانیه متوجه نگاه من که به دنبال دستش کشیده میشد، شده بود.
فهمیدم خرماست. میخواستم بروم، او به سمتم آمد و ظرف را پیش رویم گرفت.
اینجا همه چیزش فرق میکند
مهمانی اش،
میزبانی اش،
حتی نگاه کردن هایش.
اینجا همه با دل هایشان زندگی میکنند.
🪧 ارسالی و خدمت اربعینی از خانم یحیائی
#روایت_متنی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
___________
🌐 شناسه پویش خدمت اربعینی در فضای مجازی:
ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام
🏴 @khedmat_arbaeeni
شیرین ترين نگاه، سلیمانی.docx
حجم:
15.1K
📮 #خدمت_شما | #خدمت_اربعینی
🪧 ارسالی و خدمت اربعینی از خانم سلیمانی
#روایت_متنی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
___________
🌐 شناسه پویش خدمت اربعینی در فضای مجازی:
ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام
🏴 @khedmat_arbaeeni
📮 #خدمت_شما | #خدمت_اربعینی
سلام ، سلامی از طرف یک جامانده اربعین ، جامانده ای که دلش رفت اما تنش ماند مثل هر سال همه با پای پیاده به حرم رفتند اما باز هم جاماندم با خود گفتم کسی که دلش رفت حرم جامانده نیست فکر کردم و گفتم دل من که رفت کاری کنم شاید دل دیگری هم که جامانده به سمت حرم رود با دوستان حرف زدم چند نفری برای کمک آمدند شروع به کار کردیم بسته بندی تربت ها و نوشتن نامه اما یک چیزی آن وسط کم بود آنقدر حرف زدم با همه ی افراد تا توانستم آن چیز را برای مدتی امانت به دستم دهند کار ها که تمامشده با همان ۴ نفر که به کمک آمده بودند چند روز قبل از اربعین روز پنجشنبه به گلزار شهدای شهرمان رفتیم اول نامه را به افراد میدادیم تا برایمان بخوانند بعد آن چیز باارزش را که بعد از خواندن نامه برای افراد نشان میدادیم و می آوردیم اشک از چشم های که روی گونه هایشان سر میخورد و میگفتند هرچند خودمان نرفتیم اما دلمان راهی حرمش شد اما آن هدیه با ارزش چیزی نبود جز پرچم حرم یار که دل همه را ابری کرد و آنها را راهی حرم خود کرد تا سلامی از میان بین الحرمین بدهند بعد از آن هدیه که تربت حرمش بود را به دستشان میدادیم و میرفتیم تا با معشوق خود خلوت کنند بعد از پایان کار با بچه ها دور هم کنار مزار شهدا نشستیم و از شیرینی های کار و کمکی که خودش در این راه به ما کرد سخن گفتیم و بعدش با قلبی که از عشق او میتپید به خانه برگشتیم ولی هیچوقت این شیرینی را فراموش نخواهیم کرد...
🪧 ارسالی و خدمت اربعینی بدون نام
#روایت_متنی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
___________
🌐 شناسه پویش خدمت اربعینی در فضای مجازی:
ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام
🏴 @khedmat_arbaeeni
📮 #خدمت_شما | #خدمت_اربعینی
به نام خدا
اندوه اشک زائران و همشهریان در پیادهروی جاماندگان اربعین در شهرستان سیاهکل داستان اشک و حسرت کشیدن است. ما ماندیم، ما جا ماندیم، ما تنها ماندیم و حسرت کشیدن است. کدامین دل بی قرار است که جز در کنار آن آشنای آشنا، آرام نمیگیرد؟
چقدر سخت است هیچ فرقی ندارد که ما آنجا باشیم چه نباشیم، باید خدمت کنیم. اما وقی به نزدیکی کربلا میرسیم خاک آنجا ما را در برمیگیرد که انگار مدیون امام حسین(ع) هستیم که حتما هم همینطور هم هستش ما تا قیام قیامت مدیون امام حسین(ع) هستیم و حتما باید برای زائران دیگه کاری انجام بدیم چه آب دادن به دست آنها و چه نوکری آنها هیچ جای ناراحت شدن نیست ما باید خاک پای زائران کربلا را ببوسیم.🖤
🪧 ارسالی و خدمت اربعینی از خانم پورحسن
#روایت_متنی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
___________
🌐 شناسه پویش خدمت اربعینی در فضای مجازی:
ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام
🏴 @khedmat_arbaeeni
📮 #خدمت_شما | #خدمت_اربعینی
بنام خدایی که اشک را آفرید تا قلبها
زیر فشار حسرت و دلتنگی مچاله نشوند
به نام خدای دلشکستهها... 💔⛈
اینبار هم نشد که همسفر کاروان نور باشم، نشد که بیایم و دستانم را به دور ضریحت حلقه بزنم جسمم از تو دور بود، و اما دلم بیتاب وصال
وقتی اسم شما و سرزمین نینوا و حتی حرفی از زائران اربعینت به میان میآمد انگار سینه ام میخواست بشکافد
دل است دیگر هیچی حالیش نمیشود دائما بهانه میگیرد و بغض سنگینی را روانه گلویم میکند، نه گوش میسپارد به منطقهای عقلانی و نه قسمت و تقدیر
آخر مرغش یک پا دارد اما بیچاره هر کاری کند، هرچقدر هم آرزوی پرواز را در سر بپروراند، مثل کبوتریست در قفس که از دیار خود جامانده و با چشمانش از لا به لای میله های آهنین به پرواز کبوتران در آسمان عشق چشم میدوزد و امان از آهِ حسرت...
کبوتر بیتاب دلم با اینکه عطش دلتنگی وجودش را میسوزاند اما سرسختتر از این حرفا بود که به همین راحتی ها کوتاه بیاید؛ اختیار جسمم را از عقل و مغزم گرفت و آن را تابع دستورات خود کرد
مدام در ذهنم پچ پچ میکرد که اگرچه از زیارت محرومم اما همین قفس تنگ و تاریک را با خادمیکردن برای مولایت از نورِ عشق لبریز کن، دیگر تمام کارهای روزمرهام را نذر تو کردم، در خیال خود پنداشتم که من هم موکبدار تو هستم
ذره ذره وجودم را نذر تو و منتقم خونت منجی عالم، مهدی صاحب زمان(عج) کردم؛ از شست و شو ظروف و کارهای مختلف خانه مثل پخت و پز و جارو کردن و حتی واکس زدن کفشهای درب منزل به امید اینکه مرا هم به عنوان خادمت بپذیری
با اینکه از کاروان عشق تو جاماندهام
اما سـلام میدهم و دلخوشم که فرمودید:
هر آنکه در دل خود یاد ماست، زائر ماست
السَّلام عَلَيْكَ يَا أبَا عَبْدِ اللهِ
السَّلام عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ
السَّلام عَلَيْكَ يَا ابن أمير المؤمنين
وابن سيِد الوصيين...♥️🌱
🪧 ارسالی و خدمت اربعینی بدون نام
#روایت_متنی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
_____________
🌐 شناسه پویش خدمت اربعینی در فضای مجازی:
ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام
🏴 @khedmat_arbaeeni
📮 #خدمت_شما | #خدمت_اربعینی
«داستانک کوچکترین لبیک»
موهای خرماییاش عرق کرده بود. تکیه داده بود به موکب. بغض کرده بود و مشایه را نگاه میکرد. خانوادگی خادم بودند جز او.
آب دهانش را قورت داد. کف دست راستش را به سمت زائرها بلند کرد. صدای ظریف کودکانهاش توی مشایه پیچید: «لبیک یا حسین».
دست زائرها که بالا آمد و لبیکها بلند شد، پروانهای توی قلبش بال بال زد.
🪧 ارسالی و خدمت اربعینی بدون نام
#روایت_متنی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
___________
🌐 شناسه پویش خدمت اربعینی در فضای مجازی:
ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام
🏴 @khedmat_arbaeeni
📮 #خدمت_شما | #خدمت_اربعینی
«داستانک عطش»
رویای شیرین خادمی ارباب تمام وجودش را گرفته بود. نیت کرد...
سینی را از لیوانهای شربت پر کرد. کنار جاده ایستاد.
شهد شیرین به جان هر زائری مینشست، رویایش برآورده میشد.
🪧 ارسالی و خدمت اربعینی بدون نام
#روایت_متنی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
___________
🌐 شناسه پویش خدمت اربعینی در فضای مجازی:
ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام
🏴 @khedmat_arbaeeni
📮 #خدمت_شما | #خدمت_اربعینی
روی صندلی نشستیم. گفتم:« اونقدرا هم که میگن گرم نیست!»
فاطمه سرش را پایین انداخت و زیر لب گفت:«گرماهایش را حسین کشیده...»
از چیزی که گفت سوختم. چیزی در گلویم جوشید و پشت پلک هایم جمع شد.
فدای تو حسین(ع) جان!
گرماهایش را تو کشیدی،
سختی هایش را تو کشیدی،
تشنگی هایش را تو کشیدی،
خستگی هایش را تو کشیدی،
علی دادن هایش را تو کشیدی،
و هر لحظه میگویی من میکشم، جاهای سختش با من، شما فقط بیائید تا نجاتتان دهم. بیایید تا شما را به بهشت ببرم...
🪧 ارسالی و خدمت اربعینی از خانم یحیائی
#روایت_متنی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
___________
🌐 شناسه پویش خدمت اربعینی در فضای مجازی:
ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام
🏴 @khedmat_arbaeeni
📮 #خدمت_شما | #خدمت_اربعینی
مرد میانسالی، از یکی از موکب ها خوشه ای انگور گرفت. کنار جاده ایستاد و با کسی پشت سرش حرف میزد. دختری به هوای اینکه انگور نذری است، میخواست یک دانه انگور از خوشه جدا کند که فهمید مال آن آقاست. فوری دستش را کشید و به سرعت رفت تا او را نبیند. اما دیگر دیر شده بود!
مرد میانسال به دنبالش افتاد و بلند بلند صدایش میکرد:«دخترم وایستا! باید بخوری! نمیشه، باید ازش بکنی!»
خنده ام گرفت. همه جای دنیا دنبال دزدها میکنند تا او را بگیرند، اما اینجا با همه جای دنیا فرق دارد. اینجا به دنبال زائرها میدوند تا چیزی که میخواهد به او بدهند، حتی به زور!
اینجا فکر میکنند زائرها چه چیزی بیشتر دوست دارند، چه چیزی بیشتر احتیاج دارند، همان را برایشان مهیا کنند.
اینجا با همه جای دنیا فرق دارد...
🪧 ارسالی و خدمت اربعینی از خانم یحیائی
#روایت_متنی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
___________
🌐 شناسه پویش خدمت اربعینی در فضای مجازی:
ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام
🏴 @khedmat_arbaeeni
📮 #خدمت_شما | #خدمت_اربعینی
ساعت ۲ بامداد، جان همه بالا آمده. زائران پایشان را به زمین میکشند. صدای خش خش کفش ها زیاد شده، پای همه درد میکند و چهره ها پر از خستگی و خواب است.
صدای دو جوان را از پشت سرم میشنوم. صدا، خسته و بی جان است:«خدایا میشه این دوتا پا رو در راه اسلام از ته قطع کنی؟!»
از این دعای عجیب برق از سرم میپرد.
خدایا! در برابر این دعای خالصانه چه باید گفت؟
باید گفت آمین؟
اینها چرا غر نمیزنند؟
چرا وقتی خسته میشوند، میخواهند سهمشان بیشتر شود؟
چرا میخواهند بیشتر فدایی شوند؟
خدایا تو چه آفریدی؟
اینجا، با همه جای دنیا فرق میکند...
🪧 ارسالی و خدمت اربعینی از خانم یحیائی
#روایت_متنی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
___________
🌐 شناسه پویش خدمت اربعینی در فضای مجازی:
ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام
🏴 @khedmat_arbaeeni
هدایت شده از
📮 #خدمت_شما | #خدمت_اربعینی
امشب، شب اربعین، نزدیک کربلا، مسیر در نهایت شلوغی است.
امشب حال و هوای همه موکب ها فرق دارد. بعضی از عراقی ها در حال جمع کردن موکبشان هستند و انگار خیلی بابت این کار احساس شرمندگی میکنند. همهشان میایستند پای داربست موکب و سینهزنی راه میاندازند.
به سینه میکوبند و اشک میریزند، ولی دلشان نمیآید ستونهای موکب را باز کنند.
به یاد آقایی که به وقت کشیدن عمود خیمه ی برادرش، دلش از نگاه خیس خواهر، خون بود. به یاد دل کوچک رقیه که با افتادن خیمه ی عمو، فروریخت. به یاد تو حسین(ع)، ای قهرمان بیبدیل تاریخ، که ستون تک تک خیمهها را کشیدی و با افتادن همهشان اشک ریختی.
به یاد تو، ای تنها تر از تنها...
🪧 ارسالی و خدمت اربعینی از خانم یحیائی
#روایت_متنی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
___________
🌐 شناسه پویش خدمت اربعینی در فضای مجازی:
ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام
🏴 @khedmat_arbaeeni
📮 #خدمت_شما | #خدمت_اربعینی
مردی میانسال و عرب بود. وسط جاده ایستاده بود و ظرفی در دست داشت. داشتم دقت میکردم که چه نذری میدهد... اما چون شب بود، نمیدیدم! فقط چند ثانیه طول کشید، اما او در همین چند ثانیه متوجه نگاه من که به دنبال دستش کشیده میشد، شده بود.
فهمیدم خرماست. میخواستم بروم، او به سمتم آمد و ظرف را پیش رویم گرفت.
اینجا همه چیزش فرق میکند
مهمانیاش،
میزبانیاش،
حتی نگاه کردنهایش.
اینجا همه با دلهایشان زندگی میکنند.
🪧 ارسالی و خدمت اربعینی از خانم یحیائی
#روایت_متنی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
___________
🌐 شناسه پویش خدمت اربعینی در فضای مجازی:
ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام
🏴 @khedmat_arbaeeni