3.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 علمني اقدم عيني
🌺 عباس به من آموخت كه چشم هایم را تقدیم کنم ...
🍃 محرم و جانبازهای پیجر .
🍃نبطیه . جنوب لبنان
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستم غدیر لحظاتی بعد از جنایت پیجر را برایم فرستاد. خانم غدیر الحاج حسن از دوستان خوبم است. چند وقتی است که خاطرات زندگی بعد از جنایت پیجرها را می نویسد. قشنگ می نویسد غدیر. شاید بهتر از هر نویسنده دیگری. چون با گوشت و پوست و استخوانش این جنایت را درک کرده. غدیر برایم گفت پیجر که در اتاق شوهرش منفجر شد حامله بود. می گفت حس کردم بچه در شکمم منقبض شد. حس کردم مرد. می گفت دخترهای های دو سه ساله ام به شدت ترسیده بودند و جیغ می زدند. می گفت خون و گوشت و استخوان تا سقف اتاق پاشیده بود. می گفت شوهرم دردهای خودش را فراموش کرده بود انگار. خون از دست و صورتش می ریخت و با آن حالش می خواست آراممان کند. می گفت نترسید. چیزی نیست. غدیر می گفت یاد عاشورا افتاده بودم. یاد گریه دختر بچه ها. ترس و نگرانی زن ها. یاد دست های عباس. یاد چشم هایش
غدیر که اینها را می گفت به جنایت پیجرها فکر می کردم. جنایتی در عمق خانه. بر علیه کسی که در میدان نیست. لباس نظامی تنش نیست. مسلح نیست. در خانه است. سر میز غذا. وقت استراحت. وقت خرید در بازار وقت رانندگی. در میدان نیست. در خانه است. پدر است. همسر است. فرزند پدر و مادری پیر است.
داشتم به زن و بچه هایی فکر می کردم که بی خبر از جنگ و در خواب خوش در تهران به شهادت رسیدند. به رویای بچه ها. به نقاشی هایی که کشیده بودند و روی دیوار اتاق هایشان زده بودند.
جنایت پیجر شاید کثیف ترین نوع جنایت بود. شیطانی ترین نوعش. روش کثیف خوک ترسویی که در میدان قبض روح می شود و وقت جنایت از راه دور شیر می شود.
جلوی چشم زن و بچه های کوچک. حتى دختر بچه ای که هنوز به دنیا نیامده است
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 عاشوراي امسال. ضاحية جنوبي بيروت
گفت: ممنون که بینی اسرائیل رو به خاک مالیدید
خندیدم و گفتم من که کاری نکردم باید از شهید حاجی زاده و شهید تهرانی مقدم تشکر کنید. از رهبر. از شهدای سپاه و ارتش
بعد از جنگ دوستان زیادی از من تشکر کردند. نه اینکه بخواهند از من تشکر کنند. به کسی جز من دسترسی نداشتند. فکر می کردند اگر از من تشکر کنند یعنی از ایران تشکر کرده اند. حتى از فلسطين. عراق.
زینب دوست لبنانی ام می گفت موشک ها که به آسمان لبنان می رسید هر شب سعدة الموسوي مادر شهید عدنان مهدی به زحمت از پله ها بالا می آمد و نفس نفس زنان خودش را به بالای پشت بام می رساند. می گفت حاجة سعدة مادر شهید برای هر موشک یک اسم گذاشته بود. هر موشکی که می آمد با صدای بلند داد می زد برو به اسم پسرم عدنان. برو به اسم مهدی. موشک بعدی به اسم شوهر شهیدش. بعدی به اسم برادر شهیدش. بعدی به اسم پسر برادر شوهرش. بعدی خواهر زاده اش. برادر زاده اش. می گفت موشک ها که از بالای روستای ما يعني روستاي نبي شيت می گذشت دیگر اسمش خیبر شکن و سجیل و بالستیک و این اسمها نبود. یک بار میشد موشک علی. یک بار حسن. یک بار باقر. یک بار محمد.
من نمی دانم در نقطه آغاز چه اسمی برایشان گذاشته بودند. شاید به اسم شهید حاجی زاده. شاید تهرانی مقدم. نمی دانم. اما خوب می دانم تا این موشک ها بخواهد به قلب تل آویو برسد مدام اسمش عوض شده است. یک بار علی ... یک بار حسن ...
و من با خودم فکر می کردم کدام گنبد آهنین و کدام تاد و سامانه پدافندی می تواند جلوی موشکی را بگیرد که تا به مقصد برسد نام هزاران شهید پشت آن ایستاده است ...
امروز وقت ترجمه کتاب وقتی به این جمله رسیدم لبخند تلخی زدم ...
"وجهي ليس غريبا. سحنتي تقول اني من هذا الوطن لكن الم يكن الجواسيس و العملاء يمتلكون السحنة نفسها؟"
"قيافه ام غريبه نيست. رنگ پوستم داد می زند که اهل این سرزمینم. اما مگر نه اینکه جاسوس ها و مزدورها هم رنگ پوستشان همین است ..."
خیلی طول کشیده است ترجمه این کتاب. از یک سال هم بیشتر شده است. شاید با جنگ هایی که آمد و رفت دست و دلم خیلی به ترجمه نمی رفت. کتاب "آن شش روز" هنوز به عربی منتشر نشده. اما من عاشق اینم که در حوزه ادبیات مقاومت از به روز بودن هم گاهی یک قدم جلوتر باشیم. برای همین کتاب هايي که ترجمه کرده ام اول ترجمه آنها چاپ شده است و بعدا اصل کتاب. هر چند خیلی اهل ترجمه نیستم.
کتاب "آن شش روز" به قلم آقای "عبدالرحمان نصار" نویسنده و روزنامه نگار فلسطینی از غزه و تحلیلگر شبکه المیادین است. این رمان ۳ سال پیش کاندید جایزه جهانی شهید سلیمانی در بخش رمان در بیروت بود ...
کتابی که تو را با خودش به تمام کوچه پس کوچه های قدس و دروازه های مسجد الاقصی می برد. رمانی که خواندنش کافیست تمام گذشته و حال و شاید آینده فلسطین را بشناسی. چون داستان این رمان در آینده است ... فردای آزادی ...
خلاصه امروز که این جمله را خواندم لبخند تلخی زدم. شاید این روزها معنی این جمله را همه ما خوب می فهمیم. روزهای جنگ ... روزهای بعد از جنگ ... اینکه هر کسی که فارسی حرف می زند ایرانی نیست و مگر می شود ایرانی بود و در کنار متجاوز به این آب و خاک ایستاد؟ نمی شود !
1.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وعلى الارواح التي حلت بفناءك ..
عمامه بزرگ دینی طایفه دروزی های سوریه روی پوتین های تكفيري هاي جولانی!
صحنه قشنگی نیست. اما پر از درس است.
دروزی ها. در مورد دروزی های سوریه چیز زیادی نمی دانم. فقط می دانم یک اقلیت مذهبی هستند.
اما دوروزی های لبنان در جنگ ۶۶ روزه لبنان نقش بدی داشتند. قبل از جنگ بارها کامیون های مقاومت را در روستاهایشان مصادره کردند و حتی بچه های مقاومت را کتک می زدند. سید برای جلوگیری از اختلافات داخلی خویشتن داری می کرد. مثل پدری که بیرون از خانه همه از او حساب می بردند و در داخل خانه در مقابل گستاخی پسر بچه ای ۱۰ ساله سکوت کند ! نه اینکه نتواند. نمی خواست مشکل داخلی ایجاد بشود.
دوستی می گفت در جنگ ۶۶ روزه خانواده یکی از شهدا که در جنگ به یکی از روستاهای دروزی کوچ کرده بودند و با چند برابر قیمت یک خانه اجاره کرده بودند. وقتی مادر خبر شهادت پسرش را می شنود نمی تواند گریه کند. نمی تواند جیغ بزند. نام پسرش را صدا بزند. عزاداری کند . می گفت اگر صاحبخانه دروزی می فهمید پسرش مقاوم است وسط جنگ بیرونشان می کرد. حتی تصورش هم سخت است. می گفت مادر شهید لباس هایش را پوشید و بدون اینکه یک کلمه حرف بزند از خانه بیرون رفت و وقتی از آنجا دور شد، جایی که دیگر هیچ کس او را نمی دید گریه کرد ...
دوستم می گفت درد از دست دادن فرزند مثل درد زایمان است. مگر می شود آرام بود؟ گریه نکرد؟ اما منطقه منطقه دروزی ها بود ...
دروزی های سوریه را نمی دانم. اما دروزی های لبنان زخم روی زخم بودند. با تمام اینها دروزي هاي سوريه يك اقليت مذهبي اند و این صحنه زیبا نیست ... زشت است
523.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مي گوید سلاحت را تحویل بده کاریت نداریم
مگر بلایی بالاتر از این می شود سر یک شخصیت دینی دروزی آورد. سبیل بلند از نمادهای مهم دروزیان است.
در همان یک جمله هزاران جمله پنهان است ...
سلاحت را تحویل بده . کاریت نداریم
1.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنوز نا باوری را در چشم شهید علی حسین کُجُک می بینم. وقتی در منطقه دروزی ها ماشین مقاومت را نگه داشتند و دروزی ها بر سرش ریختند و کتکش زدند ...
انگار باورش نمی شود که برای امنیت این مردم می جنگد و اینها چنین بر سرش ریخته اند ... کتکش می زنند ...
علی در جنگ ۶۶ روزه شهید شد و وقتی شهید شد يادآوري این صحنه دل همه را آتش زد
دروزی های لبنان که سرانشان تا چند روز پیش فقط به دنبال خلع سلاح مقاومت بودند امروز بعد از وحشيگری های نیروهای تکفیری جولانی در سوریه بر علیه دروزی ها از حفظ سلاح می گویند
انگار بعضی ها واقعا فقط زیر لگد های دشمن بیدار می شوند
و چقدر تلخ است گاهی دیر فهمیدن ...
451.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- صدای سگ در بیار ... صدای سگ در بیار ... زود باش !!!!
این را تکفیری های اجاره ای جولانی زیر مشت و لگد به این شیخ بخت برگشته دروزی می گویند
دوست عزيزي مي گفت این صحنه ها را نگاه نکن ... قساوت می آورد. نمی دانم. اما برای من تماشای صحنه ای شبیه به این فقط درس دارد. اینکه اگر خلع سلاح بشوی چه چیزی در انتظارت خواهد بود ...
به این فکر می کنم که اگر بالستیک و سجیل و فتاح و خرمشهر نداشتیم ...
البته بعضی ها فکر می کنند سازدهنی داشته باشیم کافی است. آرزو می کنند به جای موشک ساز بسازیم ...
این خیلی خوب است که ساز بسازیم اما بعد که زیر مشت و لگد دشمن بیفتیم باید برایش لب کارون بخوانیم و بندری برقصیم ! ساز بزنیم ! شاید هم صدای سگ باید در بیاوریم!
این صحنه ها فقط برای من درس دارد ...