📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌#شهید_صالح_بنا_هنزایی
رنگینکمان شهدا
تشییع پیکر سرگرد صالح بنا هنزایی است. به خودم میگویم: "بیمعرفتیه که به تشییع این شهید نرم." نروم چون شهید فراجاست و سپاهی یا بسیجی نیست؟ مگر بین شهید با شهید دیگر فرق هست؟
نمیخواهم به این فکر کنم که رسانهِ سلیبریتیساز دست از سر شهدا هم برنمیدارد و اینجا هم دلش میکِشد که با شهدا و خانوادههاشان همان کند که با دیگران میکند؛ اما انگار رسانه کار خودش را کرده است. هرچه نگاه میچرخانم به جز چند نفر، از آنهایی که برای تشییع شهید سلطانی آمده بودند خبری نیست. چند روز پیش همینجا مراسم تشییع و تدفین سردار سلطانی از شهدای سپاه الغدیر یزد بود.
همینکه به گلزار شهدای خلدبرین میرسم، تابوت و مردم و گروه موزیک فراجا سرازیر میشوند. چند دقیقهای که از مراسم میگذرد تازه میفهمم که چقدر اشتباه کردهام! اتفاقاً این تشییع خیلی با تشییع قبلی فرق میکند. از آدمهایی که برای تشییع آمدهاند و همرزمان شهید و شعارهاشان گرفته تا صاحبعزاها و سر و ظاهر و سوگواریشان همگی با هم فرق میکند. حتی خود شهدا هم با هم فرق میکنند؛ اما با خودم فکر میکنم: "چه غم! اصلاً همین تفاوتهاست که نماد مردمی بودن دفاع ماست." در روایتِ یکسان شهدا خیری نیست. رنگینکمانِ کسانی که پای وطن ایستادهاند به تعداد رنگهایش زیباست. یک رنگ زدن به همه جامعه، خدمت نیست. یادم هست سالهای پیش به همین گلزار شهدا یک رنگ زدند و اسمش را گذاشتند: "طرح یکپارچهسازی مزار شهدا"
یک به یک تفاوتهای دو تشییع را در نظر میآورم و با خودم فکر میکنم: "درست که زندگی شهدا با هم فرق میکند؛ اما ما نباید بینشان فرق بگذاریم."
محمدهادی شمس الدینی
یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌#شهید_صالح_بنا_هنزایی
شهیدِ صالح
بعد از تدفین، پرچم ایران را روی خاک مزار میکشند. خانواده شهید دور قبر مینشینند. یکی از زنها به سر و سینه میزند و شیون میکند: "شهید صالحِ پَرپَر، شهید صالحِ پرپر." پدر شهید پایین قبر روی یک تکه سنگ مینشیند. سرش را به عصای دستش تکیه میدهد و خیره به عکس شهید زیر لب نجوا میکند.
یکی از همرزمهای سرگرد شهید جلو میآید و به خانمی که سر قبر بیتابی میکند میگوید: "حاجخانم، من همرزم صالح هستم. به خدا انتقام صالح رو میگیرم." بعد هم همانطور که با حرکت دست و انگشتهایش حرف میزند میگوید:"حاج خانم، دعا کنید منم شهید شم."
✍️محمدهادی شمس الدینی
📸مجید جراحی
یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌#شهید_صالح_بنا_هنزایی
به نام پدر
فامیلها سعی میکنند پدر شهید را از سر مزار بلند کنند. پیرمرد به عصایش تکیه میکند و نیمخیز میشود. انگار همزمان توی ذهن همه آنهایی که دور مزار ایستادهاند میگذرد: "الحمدلله که پدر شهید با شهادت پسرش کنار آماده." ولی پیرمرد زانوهایش راست نشده خودش را با صورت پرت میکند روی خاک مزار. نه، پرت کردن وصف دقیقی نیست. باید بگویم: پیرمرد خودش را با صورت روی خاک مزار ول میکند. این را از حالت دستها که عمود بر بدنش افتاده و صورت بیجانی که مماس خاک قبر شده میگویم. از من اگر بپرسید میگویم: "پدر شهید همانجا پای مزار پسرش جان داد. آن کسی که امدادگرهای هلال احمر از روی خاک بلند کرد شبحی از پیرمرد بیشتر نبود."
✍️محمدهادی شمس الدینی
یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌#شهید_صالح_بنا_هنزایی
خداحافظی طولانی
پیرزن ناله میکرد و روی پایش میکوبید: "صالح، خداحافظ. من دارم میرم مادر. خدا نگهدارت باشه. من که دیگه پا ندارم بخوام هی این راه رو بیام و برم. خداحافظ صالح." مادرِ همسرِ شهید بود. داشت با شهید وداع میکرد. زندگیشان تهران بود، غصه این را میخورد که چطور دوباره بیاید بالاس سر مزار شهید.
✍️محمدهادی شمس الدینی
📸مجید جراحی
یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌 #تشییع_شهدای_اقتدار
من عاشق برنامهریزیهای خدا هستم. یهوییاند، قاطع و غیر قابل پیشبینی.
پنجشنبه سه هفته قبل، با اقوام نشستیم دور هم. چایی خوردیم و راجع به اینکه مراسم چهلم آقاجون چطور برگزار شود، گپ زدیم.
جمعه همان هفته، جنگ شروع شد در ناجوانمردانه ترین حالت ممکن. دوباره با اقوام نشستیم، چایی خوردیم و تصمیم گرفتیم مراسم چهلم لغو شود.
و حالا در حالی که برای مراسم چهلم آمده بودیم، ناگهان خودم را در وسط تشییع شهدای تهران یافتم که هم قدم با مردم عزادار قدم میزدم.
خودم هم نمیفهمم چه شد که اینجا ایستادهام. در حالی که الان باید یزد باشم، درگیر دانشگاه و نمرات، سرکار باشم و مشغول سر و کله زدن با دانشآموزها. و هزاران دغدغه کوچک و بزرگ، کم اهمیت و مهم.
اما اینجا ایستادهام وسط خیابان انقلاب و تنها دغدغهام شهدایی هستند که ما تمام دغدغهشان بودیم. من عاشق برنامهریزیهای خدا هستم.
محمد حیدری
یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌 #تشییع_شهدای_اقتدار
تیغ آفتاب بر سر مردم میتابد. هر کسی برای پناه گرفتن از شر آفتاب، به جایی پناه برده است.
بعضیها اینجور عکس شهدا را گرفتهاند تا سایهبان باشد. این شهدا تا بودند مدافع مردم در برابر دشمنان بودند.
حالا که رفتند، عکسشان هم مدافع مردم شده در برابر آفتاب.
محمد حیدری
یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌 #تشییع_شهدای_اقتدار
گفتوگوهای پدر، پسری جلوی مردم همیشه رسمی است. غرور مردانگی اجازه نمیدهد راحت و خودمانی حرف بزنند.
کاروان شهدا از راه میرسد. چشمانم به نوشتهای مشترک روی تابوتها قفل میشود: ای کاروان شهدا، سلام مرا به پسرم برسانید.
پدر شهید مدافع حرم، سردار محمدرضا بیات
همین. دو خط رسمی که پشتش سالها فراق و حرف نگفته باقی مانده است.
محمد حیدری
یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌 #تشییع_شهدای_اقتدار
تیپش آدم را میبرد وسط فیلم قیصر.
میگفت دشمن نامرده.
سردارهامون رو نامردی زد.
جنگش نامردیه، مذاکرش هم برا گول زدنه.
باید بزنیم. جوری بزنیم که دیگه بلند نشه.
جلوی چشمم، قیصر در حالی که دستش را انداخته روی زانویش، میگوید: نظام روزگاره، یعنی این روزگاره، خاندایی؛ نزنی، میزننت.
محمد حیدری
یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌 #تشییع_شهدای_اقتدار
حرف و حدیثها راجع به این جنگ زیاد است. عدهای آن را نتیجه چهل سال شعار و جنگ طلبی جمهوری اسلامی میدانند و طرف دیگر آن را یک جنگ آخرالزمانی و مقدس.
در نظر من اما این جنگ به پا شد تا معیار شرافت باشد. عین همین جملهای که در عکس نوشته.
حالا این ما هستیم و فلسطین. ملاکی برای حق و باطل، شرافتمند و بی شرف. و چه افتخاری دارد که سرداران ما جای آن مدالهای فلزی که همه ژنرالهای دنیا به لباس میزنند، شرافتمندانه مدال دفاع از فلسطین و قدس شریف را به گردن آویختند و سر فدا کردند.
محمد حیدری
یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
25.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌#روایت_معراج
اولین شب حمله رژیم صهیونیستی به ساختمانهای تهران، هیدا شهید میشود. دختری چهارساله. بههمراه پدر و خواهرش. مادرش هم مجروح و بستری میشود. در همسایگی یکی از دانشمندان هستهای زندگی میکردهاند.
از هیدا تیکهای استخوان سوخته غسل و کفن داده میشود. روز اول محرم عموی هیدا میآید معراج. بخشی از پیکر هیدا را پیدا کرده و آورده. با طُرهای از موهایش. تابوت را باز میکنند و بقیه بدن را ملحق میکنند.
یکی این روضه را پخش میکند: عمه بیا گمشده پیدا شده!
محمدعلی جعفری
یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
15.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌#روایت_معراج
باز خوب است یکی بغلش میگیرد. باز خوب است عکس پدر را دادهاند دستش. گل برایش آوردهاند. باز خوب است وسط قطرههای اشکی که از زیر چانهاش چکه میکند کسی حواسش به روسری و چادرش هست. اگرچه هیچکدام بابا محمدش نمیشود!
آیا باور میکنید که او روزگاری یادش برود چرا اول نوجوانی یتیمش کردند؟! آیا باور میکنید او روزگاری یادش برود دست کشیده به کفن پدری که اسرائیل خونش را ریخته؟ هیهات که چنین خونهایی هدر روند و زینبهایی نسازند یزیدکش!
#دخترها_بابایی_اند
#سوم_محرم
محمدعلی جعفری
یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌 #تشییع_شهدای_اقتدار
امِ اَبیها، زهرا(س) بود برای رسول خدا! زِینِ اَب، زینب بود برای امیرالمؤمنین! و این خطِ سبزِ حقِ تاریخ است!
آری! دختر که باشی حواست جمعِ پدر است که تنها نماند! نه خودش و نه راه و مرامش! دخترها پدری هستند و خدا اینطوری چشمروشنی میدهد بهشان!
#برای_فرشته_باقری
محمدعلی جعفری
یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd