📌#روایت_مردمی_جنگ
عزیز
پنجه در پنجه اهریمن انداختیم. سیاهی روی سیاهی درون دشمن ما به نهایت رسیده. نور روی نور درون ما به نهایت رسیده؟ ما برای غلبه کامل بر اهریمن باید تمام و کمال نور بشویم.
ما هیچ وقت شکست نمیخوریم. یا نبرد را میبریم یا شهید میشویم. دشمن ما با تجاوز و قتل و غارت راه به جایی نخواهد برد.
ملت را نگاه کن، ناراحتند که جنگ موقتا تمام شده. شما را چه میشود! مردم ما همواره در نوک قله و خط مقدم حرکت کردهاند. همواره از اکثر مسئولین پایهتر بودهاند. ایول دارند واقعا.
مردم خون دادند. جوان دادند. پدر از دست دادند. مردم پیاده و سواره به اینجا آمدهاند. مردی با لباس سبز فسفری زیر قدمهایشان را جارو میکند. مردی سوار بر خودرو های جکدار در حال نصب پرچم در ارتفاع پنج شش متری است. دیگری در حال آب پاشیدن. بلندگوها در حال پخش «حریفت منم» و «نفرین بر دنیای بی دردی» هستند.
پرچم ایران در دست بچه ها و بزرگترها به اهتزاز درآمده.
نیروهای امنیتی با کت و شلوار قد بلند در حال زدن رد روی زمین هستند. مثل آن یارو در فیلم روزی روزگاری که قالب گیوه حسین پناهی را از قبل ساخته بود. لنگ کفش هر سیندرلایی اینجا یعنی نفوذ. چه بسا بین همین مراسم هم بمبی چیزی بترکانند.
ما را زِ سر بریده میترسانند. هیهات...خون، این هدیه الهی، وقت آن شده تا خون، خونی که سالها توی تنم چرخیده را به خاک بریزند. امروز یافردا چه فرقی میکند. ما مقلدان خمینی سرنوشتمان شهادت است. انشاءالله. به آبروی مادرمان حضرت صدیقه طاهره سلاماللهعلیها.
گلهای زرد کوچکیکه روبرو گلزار شهدای گمنام روییدهاند شاهدند که روزی روزگاری مردم چه کردند، مردم صبوری کردند. شهید دادند. پای پیاده بودند ولی پای کار انقلاب ایستادند.
محرمِ حسین علیه السلام رسیده. آیا روح ما به بلوغ شهادت رسیده؟ نمیدانم. به عباس به علی اکبر به علی اصغر به که قسم بخوریم که دست ما را رها نکنی ای ارباب؟ و لا تکلنی...
جنگ یا آتشبس با دشمن هر دو تاکتیک جنگی است. نمیدانم.
اسماعیل واقفی
تیرماه ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایتها به کانال #روایتدارالعباده بپیوندید.
آرامشِ بعد از فتح، نوش جانمان! و الحمدلله!
جای شهدایمان خالی...
ولی نه دشمن کامل از بین رفته، نه دشمنیِ دشمن تمام شده. تا دشمن از بین نرفته، جنگ تمام نمیشود. آتشبس شاید چند هفته دیگر طول بکشد، شاید یک ماه و شاید چند سال دیگر. اما نبرد نهایی قطعی است. و ما باید خودمان را برای آن نبرد آماده نگه داریم. «نفر به نفر، عقول به عقول، قلوب به قلوب»...
فاطمه عطایی
تیرماه ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایتها به کانال #روایتدارالعباده بپیوندید.
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌 #محرم
شکوه زینبی
صبح ۱۹ تیر، دارالعباده شاهد یک اتفاق باشکوه حماسی بود. بانوان یزدی در اجتماع عظیم زینبیون تمدن ساز، دور هم جمع شدند تا تجدید بیعت نمایند با امام خامنه ای و شهدای اقتدار ایران.
حسِ مشترکِ قوی از جنس شور و ایمان در دلها موج می زد.
هوای گرم و خیلی آلوده هم مانع حضورشان نشده بود.
آفتاب هنوز به نیمه نرسیده بود که انبوه جمعیت آرام آرام از خیابان قیام و چهارراه دولت آباد به امامزاده جعفر می رسید.
اندکی بعد، حال و هوای خوب مراسم با یاد شهدا در امامزاده تکمیل شد.
همسر شهید امید رحیمی، که در حمله وحشیانه رژیم صهیونی به یزد آسمانی شد، دلنوشته ای حماسی خواند؛ کلماتش نه فقط دردِ دل، بلکه ترانهای از عشق و صبوری و درسِ استقامت بود. قصه وفاداریِ همسری که با لبخندِ رضایت، عزیزش را به خدا سپرد، برای بانوان درس ایثار و پایداری بود.
درسی که نشان میداد عشق و وفاداری واقعی، حتی در سختترین شرایط هم شکوفا میشود و همیشه توی قلبها میماند.
دیروز زینبیون یزد روز پربار و باشکوهی را رقم زدند.
خانم فتاحی
جمعه | ۲۰ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایتها به کانال #روایتدارالعباده بپیوندید.
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌 #شهید_محمود_باقری
قبل از آنکه متولد شوند به نام و نام پدرانشان در آسمانها معروفند و در زمین گمنام.
وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الصابرین
پیامبر دوبار فرمودند خدایا توفیق ملاقات برادرانم را به من عطا کن. برادرانم اصحاب آخرالزمان هستند که مرا ندیده ایمان دارند. آنچنان ایمانشان پولادین است که اگر گداخته آتش در کف دست نگه دارند نافرمانی از ولیشان نمی کنند.
ورودی روستا تابلو زدن؛ دومین روستای شهید و شهادت در کشور
بعد از عکس شهدا که بلوار را پر کرده، بنرهای بزرگ عکس شهید همه جا به چشم میخورد.
روستای رکن آباد شهرستان میبد استان یزد؛ روستایی که شهید غضنفر رکن آبادی را زاییده، سفیر شیرمرد ایران در لبنان که در فاجعه منا، عربستان او را ربود و به شهادت رساند.
امشب مراسم شهید "محمود باقری" فرمانده موشکی هوافضای سپاه است در روستای پدری.
از خانواده ای پرجمعیت برگزیده شد تا ۲۰ سال فرماندهی در رده های مختلف را بر دوش بگیرد.
شهیدی که میتوانست به تنهایی فرمان شلیک موشک به رژیم صهیونیستی را صادر کند.
چه کسی او را میشناخت؟!
نشان فتح یک را از امام خامنه ای داشت بعد از وعده صادق یک و دو.
حلقه اتصال خاص میان رهبری و سیدحسن نصرالله بود.
و مقاومت منطقه از همت بلند او و سردار حاجی زاده بود.
فرزندش می گفت صبحی که به من زنگ زدند از پدر چه خبر، من خبردار شدم شب رفته دیدن مادرش. دست و پای او را می بوسد و خداحافظی میکند. باز برمیگردد می گوید سیر نشدم دوباره می خواهم دست و پایت را ببوسم.
همسرش ایام عرفه میخواست برود کربلا به او پیشنهاد کرد اربعین برود. بعد هزینه هردو را به او داد و خواهشی کرد: زیر قبه سیدالشهدا بگو آنچه محمود میخواهد به او بدهید.
میدانست چه میخواهد. آنجا دعا کرد: "به او خواسته اش را بدهید به من هم صبرش را".
شناسنامه اش را پسرش گفت:
اخلاقش
اخلاصش
و ولایتش
که در جای جای وصیتنامه اش دغدغه ولایت پذیری را داشت.
...و فرمود مردم ایران از مردم زمان رسول الله برترند.
نباید بدون وضو نامشان را بر زبان جاری کرد.
ارسالی از مخاطبان
جمعه | ۲۰ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایتها به کانال #روایتدارالعباده بپیوندید.
1.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸بانوی یزدی گرمای ۴۸ درجه را به چالش کشید و گل کاشت🌸
🔹در شهرستان خاتم، بانویی با ارادهای پولادین و ذهنی خلاق، توانسته معجزهای از جنس گل رقم بزند و گل محمدی را در گرمای ۴۸ درجه تابستان پرورش دهد.
🔹سعیده احمدزاده، بانوی سختکوش روستایی، پس از سالها تجربه، پژوهش، آزمونوخطا، موفق به توسعه گونهای از گل محمدی شده که نهتنها مقاومت بالایی در برابر دماهای شدید دارد، بلکه توانایی گلدهی تا ۷ ماه در سال را نیز داراست.
تیرماه ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایتها به کانال #روایتدارالعباده بپیوندید.
📌#روایت_محرم
📌#حسینیه_ایران
یکی از فرش ها را کنار زده بودند. روی سرامیک های شطرنجی شکل حیاطشان، نوشته ای از جنس خاک نقش بسته بود: "یازینب"
در هر قسمتی از این نوشته یک نفر شمعی روشن کرده بود. صاحب هر کدام از این شمع ها حاجتی داشتند. با آب شدن شمع انتظارشان برای حاجت روایی شروع میشد.
کم کم دور "یازینب" شلوغ شد. بزرگترها دورتر نشسته بودند تا جای بچهها راحت باشد. ذوق بچه ها را از لبخندهای پهنشان میشد فهمید. انگار شمعی را برای کیک تولدشان روشن میکردند. دور هم، دل کوچکشان خوش بود.
بعضی جاها، انگار روضهی مصور بود! یک دختر ظاهرا دو سه ساله ای آب میخواست. توی این گرما تشنه اش شده بود. سریع یکی از خانم های میزبان برایش آب آورد. گریه ام گرفت. توی هیاهوی کربلا کسی نبود که به بچه های امام حسین آب بدهد.
یکی از پسرهای کوچک با لباس سیاه آستین کوتاهش با ناراحتی به طرفی می دوید. یکدفعه دخترکی که قدش از او بزرگتر بود به طرفش دوید. با چادر عربی براقی که سرش بود پسرک را بغل گرفت. گفت: آجی چی شده؟!
این که هیچ وقت توی زندگی نفهمیدم چرا خواهرها به برادر کوچکشان میگویند آبجی به کنار، واقعا دلم سوخت. توی کربلا کسی نبود بچه ها را برای دلجویی بغل بگیرد.
ریحانه حدادی
دوشنبه | ۱۶ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایتها به کانال #روایتدارالعباده بپیوندید.
📌 #روایت_مردمی_جنگ
«دعای مادر»
شهر شلوغ بود. نگران بودم در آن بلبشو خیابان امام، اسنپ پیدا نشود. بعد از وداع با شهدای یزدی، با این که دلم در مسجد حظیره بود، پا تند کردم تا به آخرین اتوبوس شهری برسم.
تا آمدم روی صندلی ایستگاه خط بشینم و نفسی چاق کنم، خانمی که میخورد شصت سالش باشد پرسید:
_خط دیگه نمیاد؟
_آخریش ساعت هشت و نیمه.
رویش را تنگتر کرد. دختر و نوهاش که کمی دورتر ایستاده بودند، صدا زد.
_خط هنوز هست.
کنارم نشستند. لبهی چادرش را با دندانش گرفت و از کیفش تسبیحی سبزرنگ در آورد.
شروع کرد به فرستادن صلوات!
دخترش گفت:
_مامانی، ایران یکی از پایگاههای آمریکا رو زد!
با لهجهی یزدی جواب داد:
_الهی حالا دیه آمریکا و اسرائیل دوتاشون با هم تخت رَن! ان شاءالله نیست و نابود شَن.
دخترش حالا شدهبود مجری شبکه خبر. بلند بلند خبرها را برای مادرش میخواند. خانمهایی که در این چند دقیقه به ما پیوسته بودند، گوششان تیز شد. با هر خبر، پچپچی بینشان راه میافتاد.
_ایران، آمریکا رو زده!
_آدم باورش نمشه ایران جلوی آمریکا وایساده!
در این میان، نگاهم را به پیرزن دوختم.
زیر لب، چیزی زمزمه میکرد.
مهرههای تسبیح دانه به دانه از بین انگشتانش رد میشد.
صدایش بین آنهمه موتور و ماشین مبهم بود. به او نزدیک شدم. گوشهایم را خوب تیز کردم.
_الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل!
انگار برایش واجب شده بود که برای استجابت دعایش برای نابودی دشمن، بعد از صلوات شعار بدهد.
زهرا عبدشاهی
تیرماه ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایتها به کانال #روایتدارالعباده بپیوندید.
15.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اگر میخواهید بدانید آینده جنگ ایران و اسرائیل چه خواهد شد؟ صحبتهای همان شخصی را گوش کنید که اتفاقات این روزها را واو به واو پیش بینی کرده بود
📣 به جمع ما بپیوندید👇👇👇
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
💥 از مالک اشتر پرسیدند:
چگونه است که شما هیچوقت؛
حتی در مه آلود ترین ایام و شرایط،
راه خود را گم نکرده اید؟
🔻 پاسخ داد:
✅ من در طوفانِ گرد و غبارِ فتنه ها؛
چشمانم جز به انگشت اشاره ی
مولایم علی [ علیه السلام ] نبود...!
🤔ما چگونهایم؟!
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
⭕️ کلهشقها روی سِن تئاتر
(چند خطی برای مجتبی لالهزاری و نمایش جدیدش سگک)
پرده اول:
قیافهاش آشناست، ولی نه خیلی؛
وسط سالن سازمان فرهنگی شهرداری جلو میآید و بعد از تقدیم چند جمله کافدار در ستایش داشتن جگر و مورد عنایت قراردادن رقبای انتخاباتی توسط اینجانب، خودش را معرفی میکند؛
نشناختی مرتضایی، لاله زاریَم، کلاس اول ب، دبیرستان امام حسن؛
دو ریالی کجم کمی صاف میشود؛
نباید به این سادگی میشناختمش؛ شما باشید بعد ۱۵ سال همکلاسی قدیمیتان را ببینید، که موهایش در اقدامی آوانگارد از جمجمه مهاجرت کرده و به صورت پناهنده شده باشند میشناسید!
پرده دوم:
پشت تلفن میگوید: ببین من توی تئاترام صحنه عرق خوری هم دارم؛ ولی وطن پرستم، چند وقت یکبار یه تئاتر دفاع مقدس هم میسازم؛ برای این کارم هم کلی از جماعت هنری فحش میخورم.
قصه فحش خوردنهایش را قبلا شنیده بودم؛ ماجرا برمیگشت به بلوای ۱۴۰۱ و تحریم هنرمندان؛ تقریبا همه میگفتند کار نمیسازیم، اما او خلاف جریان آب شنا کرد و ساخت؛ برای امام رضا (ع) ساخت و حسابی هم فحش خورد.
آنجا بود که همه فهمیدند مجتبی لالهزاری فقط خوب فحش نمیدهد، فحشخورش هم ملس است.
پرده سوم:
سردر سالن نوشته است تماشاخانه نیکآیین؛
او هم فحش خور و فحش بِدِهَش ملس بود؛ این را از همان مصاحبه ۷ ساعتهای که در ساختمان کهنه کانون رشد لابهلای دود سیگارهایش با او داشتم فهمیدم؛ حیدر نیکآیین کار خودش را میکرد، مزین به صفت عالیه کلهشقی بود و نمیگذاشت حریتش برای خوشآمد این و آن نقطهدار شود.
صفتی که مجتبی هم انگار آن را از جایی به ارث برده؛ و البته سوژه نمایشش، شاهرخ ضرغام که سرآمد کلهشقهای دوران خودش بود؛ او را هم همین کلهشقیهایش از گود کشتی به سالن کاباره لب کارون تهران برد، و از آنجا به بیابانهای شلمچه؛
و مجتبای کلهشق چقدر تروتمیز این کله شقی و یا بهتر بگویم داستان حُر شدن شاهرخ را در صحنه تئاترش به تصویر کشیده است.
بی پرده: اتفاقا من هم بدم نمیآید کله شق باشم وکمی فحش بخورم؛ چه از جماعت متحجری که تئاتر را معادل فحشا میدانند و چه جماعت مثلا هنرمندی که سالن تئاتر را با کاباره اشتباه میگیرند.
اینها دو روی یک سکهاند؛
اگر شما هم میخواهید به جمع کلهشقها بپیوندید و ضرب این سکه رایج تقلبی را پایان بدهید همین الان بروید و بلیط نمایش سگک را بخرید و نگذارید توسط این دو جماعت غریبکُش شود.
علی اصغر مرتضایی راد
شنبه|۲۱ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایتها به کانال #روایتدارالعباده بپیوندید.