🇮🇷با سلام و عرض ادب🇮🇷
✍️ به لطف خدا قرار است در کانال «روایت دارالعباده» جذابترین نوشتهها و روایتها پیرامون استان یزد و میهن عزیزمان و در کنار آن تازهترین رویدادهای فرهنگی، هنری، ادبی، اجتماعی و ... مرتبط با جنگ تحمیلی اسرائیل علیه «ایران جان» منتشر گردد.
🎤 منتظر حمایت و همراهی شما دوستان عزیز هنرمند و عموم مردم بزرگوار هستیم.
💠 «روایت دارالعباده» را به دوستان خود معرفی نمایید.
ارتباط با ادمین: @Ab_gholamii
@revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
*«ایران حرم است»*
خاطرهای از سید حسن نصرالله خواندم از زبان یکی از نزدیکان سید. گفته بود: «آخرین بار جلسهای با سید داشتیم. یکی از فرماندهان نظامی از انجام نشدن وعده صادق دو و نگرفتن انتقام اسماعیل هنیه توسط ایران به سید اعتراض کرد. ایشان جوابش را دادند. باز سوال کرد. چند بار سوال و جواب شد، تا اینکه سید گفت: «ببین من و تمام شما که اینجا نشستیم، شهید بشویم ولی یک تیر سمت ایران پرتاب نشود. جمهوری اسلامی حرم است و باید محترم بماند. نباید حتی یک آجر از آن کم شود.»
چند بار جمله را خواندم و به عمقش فکر کردم. حرم را برای یک شخص محترم میسازند. کسی که آنقدر جایگاه والایی دارد که باید مقام و منزلتش حفظ شود. وقتی جایی حرم شد. قدم به قدمش، گوشه گوشهاش مقدس میشود. حرمت پیدا میکند. ارزشمند میشود. خادم و حافظ و نگهبان دارد. وقتی این سرزمین حرم است، یعنی تمام ساکنانش شأن و مقام بالایی دارند. یعنی هر گوشه از این خاک تقدس دارد. خانهمان، اتاقمان، مدرسه، محله، دانشگاه، حوزه علمیه، مغازه، کوچه و بازار و... باید حفظ و حراست شود. طاهر بماند و آلوده نشود. یعنی خادمانی در خارج از مرزها و داخل این حرم دور تا دور ما سد دفاعی بستند. جان و آبرو و دانش و زندگیشان را کف دست گرفتند تا آسیبی به ما نرسد. حرمها خادم افتخاری دارند. اینجا هم هرکس با هر شکل و ظاهر و شغل و سنی بخواهد میتواند خادم افتخاری باشد.
مادری که حریم خانه و زندگیش را حفظ کند. کاسبی که محدوده فعالیتش، طاهر نگهداشتن مغازه و بازار باشد. دختری که حافظ پاکی و حیای این حرم باشد. یکی کارگر افتخاری شود، یکی پزشک، یکی معلم، یکی هنرمند، یکی دانشمند و...
مهم بقای حرم و حفظ حرمت و هویت آن است.
✍️ زهرا نجفی
چهارشنبه | ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷 #روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
*«قصه غول کودککش»*
دنیای کودک کوچک است. به اندازه خانهشان و آن جعبه جادویی که هر روز برایش قصه میگوید. برای کودکان نباید از جنگ گفت. اما از قصه دلاوریها چرا.
مگر میشود جنگ با یهود باشد و قصه فتح خیبر به دست امیرالمومنین(ع) را برای کودک نگفت؟
باید برای آنها شاهنامه خواند تا بفهمند امروز ایرانزمین پنجه در پنجه چه ضحاک خونخواری انداخته است.
حماسه این شبهای یاران تهرانی مقدم و حاجیزاده را کودک وقتی میفهمد که برای او قصه آرش کمانگیر را معنا کنی.
عصر ۲۶ خرداد، صدا و سیما هم یک قصه ویژه داشت. قصهای که لحظه به لحظهاش حماسی است. قصهای شبیه ورق به ورق شاهنامه: «اژدهای پلید صهیون که حریف گرزهای پولادین پهلوانان ایران نشد، پرواز کرد تا خانه صاحبان قصهها را به آتش بکشد. آمد تا کاری کند که شبها، دیگر صدای مارش پیروزی، لالایی خوابهای ما نشود. اژدها حمله کرد تا دیگر کودکان جهان، تیرهای آتشین ایرانیان را که آشیانه غولهای کودککش را به آتش میکشد، نبینند.»
ما آدم بزرگها، حماسه و رجزخوانی زینبی «خانم امامی» را دیدیم. اما کودکان این سرزمین چشمشان به شبکه پویا بود؛ جایی که مردان و زنان، دلاوری رستم را نه در شعر که در عمل نشان دادند. آن روز انگار وقت میدانداری زنان بود. فریاد «ادامه... ادامه...»، یعنی نباید به قدر لحظهای ترس در دل کودکان این سرزمین بنشیند. تا لحظه آخر دست تکان دادند و خندیدند تا کودکان ما هم بخندند و با آنها خداحافظی کنند و منتظر باشند.
فردا و فرداها قرار است ادامه رزم حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش را بشنویم و داستان صبر حضرت زینب(س) و زینبها را.
محمد حیدری
چهارشنبه | ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷 #روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
مردم شهرم با هر جنگی بزرگ و بزرگوارتر میشوند
آخرین نشانههای خورشید، پشت ساختمانها پنهان میشد. قدم تند کردم سمت میدان امیرچخماق تا زودتر برسم به مراسم غدیر امسال. جاهای مختلف شهر هم، چنین مراسمی در حال برگزاری بود ولی نزدیکترین، همین میدان امیرچخماق بود.
خانم و آقایی با لباس عقد آمده بودند. آقا کت و شلوار کرمی داشت و خانم، چادر سفید. روی دست خانم، یا حیدر به رنگ سبز نقش بسته بود و پشت دست آقا به رنگ قرمز، انتقام سرخ. از کنارشان رد شدم. جمعیت بیشتر شده بود و موکبها پرشورتر...
چند بازی جدید آورده بودند برای نوجوانان و جوانان. دورشان شلوغ بود و پر از هیاهوی کودکانه. مجموعه تاریخی با هر قدمم، بزرگ و بزرگتر میشد مثل خود امیرچخماق و مثل مردم شهرم که با هر جنگی بزرگ و بزرگوارتر میشوند.
توی محوطه صندلی چیده بودند و برنامهای هم در جریان. طنین صدای «الله اکبر، الله اکبر» مردم با نوای اذان مغرب در هم آمیخته بود.
- «الله اکبر الله اکبر»
✍️ فروزان حاجی مختاری
📸 مجید جراحی
چهارشنبه | ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷 #روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
*مادران مقاوم*
از دیروز مدام میگم کاش میتونستم یکاری انجام بدم.
درسته که دعاخوبه و وظیفهی همه هست اما منم نمیتونم بنشینم و دست رو دست بذارم.
زنگ هلال احمر زدم و گفتم هرموقع و هرجا گفتین خودمو برای کمک میرسونم فقط یادتون نره بهم خبر بدین.
داشتم فکر میکردم که الان وظیفه ام چیه که یادم اومد میدان امیرچخماق تجمع هست.
با نیت از خونه اومدم بیرون.
وارد حسینیه تاریخی امیرچخماق شدم.
رفتم کنار رفقای قدیمی شهدای گمنام و خوشنامی که اینجا آرمیدن.
بعد از خوندن فاتحه یک بانویی که برام نماد فداکاری و جهاد و اخلاصه رو دیدم.
-چه خبر؟
-بچهها خوبن؟
گفت:
از ۵ صبح که فهمیدم سردارامون رو زدن احساس خوبی ندارم. درسته که حق این عزیزان شهادت بود ولی روش شهادتشون برای ما که ۴۰ سال خون دل خوردیم سخت و دردناک بود.
تا دیشب دل نگران و مضطرب بودم، وقتی حضرت آقا صحبت کردند انگار آب ریختن رو آتیش دلم.
اخه بچه هام یکیشون غرب تهرانه و یکی دیگه همدان!
هیچکدوم گوشی جواب نمیدادن.
من خودم بچهی جنگم ولی بچههام به صدای موشک عادت ندارن.
البته که حالشون خوبه و زنگم زدن اما خب ...
همسرم بهم گفته این رفتار برای کسی که تو جنگ بزرگ شده و همسرش پاسدار بوده خوب نیست!
گفتم بچههام پیشم باشن بعد همهمون رو باهم بزنن من حرفی ندارم!
اینجا دیگه نتونست بغضشو نگه داره و من پذیرای آغوش مادر نگران و مقتدر جلوی روم بودم.
خوشبحال جمهوری اسلامی ایران که همچین زنان و مادران مقتدر و فداکاری داره.
مشق شهادت میکنن مردای این خاک
از روی دست و بازوی سقای بی دست
مهدیه یزدانی
سهشنبه | ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷 #روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
*اینجا شرایط جنگی است*
ساعت دقیقا ۹ صبح است. هنوز تشییع پیکر شهید مطلبیزاده شروع نشده است.
هر چندقدم یک نیروی مسلح و دست به ماشه ایستاده است. ماشینهایی هم با سلاح سنگین و تیربار ایستادهاند.
شرایط جنگی است. یکی میگفت بیشتر ترورها کار خائنین بوده.
شهید چمران میگفت طبل جنگ که به صدا در بیاید، میشود مرد را از نامرد تشخیص داد.
این روزها تشخیص مرد از نامرد راحت است، اما شناخت هموطن از وطنفروش چطور؟
محمد حیدری
پنجشنبه | ۲۹ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷 #روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
🇮🇷 | #شهید_مطلبی_زاده
@revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
تحصیل در جبهه
صدای مداحی در بلندگوها میپیچد. همراه صدای یا حسین، مردم هم یا حسین میگویند و تابوت شهید مطلبیزاده به روی دستها بلند میشود. بعضی از آنهایی که تابوت روی شانه گذاشتهاند را میشناسم.
تا هفته پیش همهشان کت پوشیده و شیک، میرفتند سر کلاس دانشگاه برای تدریس. حالا اما کتها را کنار گذاشتهاند، آستینها را بالا زدهاند و تابوت را روی دوش میبرند.
میروم کنار یکی از این اساتید. همرزم شهید بود. دهه شصت در جبهه جنوب و دهه هفتاد در سنگر دانشگاه.
گفت: از یزد میرفتیم اصفهان و همراه تیپ نجف اشرف به جبهه اعزام میشدیم. ما فقط وسایل ضروری همراه خودمون میآوردیم، مطلبیزاده اما همیشه در وسایلش، دفتر و کتاب درسیاش هم همراه داشت و در جبهه هم به درس و مطالعه مشغول بود.
محمد حیدری
پنجشنبه | ۲۹ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷 #روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
🇮🇷 | #شهید_مطلبی_زاده
@revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
وقتی تابوت را برای تدفین آوردند، نگاهم به برادر شهید افتاد.
شبیه کشور ایران شده بود، غمدار اما محکم و استوار.
ایستاد و فریاد زد:«مرگ بر اسرائیل»
گلزار شهدای خلدبرین یک صدا فریاد مرگ بر اسرائیل شد.
وقتی پیکر را بیرون آوردند یک نفر از بین جمعیت داد زد:«این سند جنایت آمریکاست»
فریاد از جمعیت به هوا بلند شد:«مرگ بر آمریکا»
یک نفر، میکروفون را گرفت و گفت:« خیلی از این عملیاتها کار منافقین است. مرگ بر منافق»
حالا صدای مرگ بر منافق از بیرون خلدبرین هم به گوش میرسد.
این روزها تنفر از وطنفروش بیشتر از متجاوز به وطن نباشد، کمتر نیست.
پیکر شهیدی که سندی از ظلم و جنایت دشمنان این آب و خاک است را از تابوت بیرون میآورند و در خانه ابدیاش میگذارند.
✍️محمد حیدری
📸مجید جراحی
پنجشنبه | ۲۹ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷 #روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
🇮🇷 | #شهید_مطلبی_زاده
@revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
کلاس و درس تعطیل نمیشود
نشستم و دست گذاشتم بر خاک سرد مزار. کنارم یکی از استادهایی که با شهید در یک دانشکده بودند نشست. بعد از خواندن فاتحه، نشستم پای حرفش.
تعریف کرد: «استاد مطلبیزاده، هفده سال، چهارشنبه و پنجشنبه هر هفته از تهران به یزد میآمد. سرِ وقت در کلاس حاضر میشد و برای دانشجویان تدریس میکرد.»
هفده سال بدون تعطیلی و خستگی عمرش را گذاشت برای تربیت و آموختن به دانشجویان. حالا وقت استراحت است استاد. خیالت راحت، شاگردانت نمیگذارند کلاس و درس تعطیل شود.
✍️محمد حیدری
پنجشنبه | ۲۹ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷 #روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
🇮🇷 | #شهید_مطلبی_زاده
@revayateyazd
پس با تأمل بنگر که سرانجام ستمکاران چگونه بود؟!
طراح: محمد رضایی
جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
@revayateyazd