eitaa logo
روایت دارالعباده
112 دنبال‌کننده
158 عکس
32 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین: @Ab_gholamii
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 یک شب در منهتن مخفیانه رفتم میدان نیویورک‌تایمز. اولین‌بار با چشم، شیطان را دیدم. از آن وضعیت کثافت و سیاه که برگشتم توی هتل؛ روی تخت دراز کشیدم و گفتم: "من دیگر آن آدم سابق نمی‌شوم!" هفته دوم طوفان‌الاقصی رفتم بیروت و جنوب لبنان. بعد از حدود یک ماه؛ قبل از پرواز برگشت مشرف شدم به زیارت خانواده شهید . وقتی از آن خانه بهشتی آمدم بیرون، تمام بغض سفر را با گریه در بلوار امام خمینیِ منتهی به فرودگاهِ رفیق‌حریری خالی کردم و گفتم: "من دیگر آن آدم سابق نمی‌شوم!" پارسال که از دستِ انتحاری و پلیس پاکستان، شبانه با یک سوخت‌بر فرار کردم سمت مرز ایران؛ سرم را چسباندم به صندلی ماشین و چشمانم را بستم و گفتم: "من دیگر آن آدم سابق نمی‌شوم!" و حالا باز گوشه معراج شهدای بهشت زهرا، وقتی دیده‌های مامان‌بغدادی در غسالخانه را می‌شنوم زیر لب زمزمه می‌کنم: "من دیگر آن آدم سابق نمی‌شوم!" محمدعلی جعفری جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 در مقتل حمزه نوشته‌اند وقتی صفیه، آمد پیکر برادر را ببیند رسول خدا فرمود: "صبر کنید!" بعد عبایش را درآورد و انداخت روی بدن مثله‌شده. بقیه بدن را هم با خار و خاشاک و علف بیابان پوشاند. یعنی مراعات حال عزیزان شهدا را بکنید. خدام قانون نگفته‌ای دارند. دو جور تابوت می‌پیچند؛ یکی که کامل با پرچم پوشیده می‌شود و دیگری که انگار رو باز است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! محمدعلی جعفری جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 می‌گوید: "گرگِ بازار؛ چشمش پیِ دریای طوفانی است." می‌گوید: "از این بازار می‌توانی هر کوسه‌ای را شکار کنی!" می‌گوید شرکتِ موادِ پلاستیکی دارد و الان هم وفورِ نذری و بازار تشنه ظروف یکبار مصرف؛ جنگ هم باشد و قیمت نفت هم کشیده بالا! می‌گوید: "احساس بازاریِ کوفه بهم دست داد که آهنگری‌هایش رونق گرفت!" کرکره شرکت را کشیده پایین و آمده معراج شهدا. تابوت‌ها را کاور و جابه‌جا می‌کند و پرچم می‌کشد. رفقای بازاری‌اش را می‌کشاند اینجا خَیّر شوند. برای شهدایی که مجلس وداع‌شان غریبانه است برادری می‌کند، بالای تابوت سینه می‌زند و مظلوم می‌کشد! پ.ن: راضی نشد عکسش را منتشر کنم! محمدعلی جعفری جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 بماند از پیکر برادرش چه دیده! شهید مصطفی سوباط. جوان رعنای دزفولیِ متولد ۷۵. از نیروهای یگان ویژه. برادر و پسرعموش آمده‌اند برای تحویل پیکر. خدام می‌دوند دور تابوت را شلوغ می‌کنند که غمِ غربت تلنبار نشود روی داغ‌شان. پسرعمو می‌گوید: مرز چزابه خادمی می‌کرد؛ امسال اربعینی‌ها دعوتید موکبش! برادر شهید حریف لرز پایش نمی‌شود. خدام تابوت را می‌گذارند روی زمین. باز دوام نمی‌آورد. دراز به دراز می‌خوابد و تابوت را بغل می‌زند! گویی بخواهد صورت به صورتش بگذارد. گویی بخواهد روضه‌ای مجسم کند. ته دل خدا را شکر می‌کنم مادرشان نیست این صحنه را ببیند! محمدعلی جعفری جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📌 تعزیه خوانان بی‌ریا با عجله خودم را به میدان امیرچقماق رساندم. یکی از دوستانم که عکاس است گفته بود بروم. جمعیت زیادی در کنار نخل قدیمی گوشه میدان، نشسته یا ایستاده با شور و اشتیاق نظاره‌گر تعزیه بودند. مهمترین تفاوت این تعزیه با سایر مجالس در تعزیه‌خوانان آن بود. بچه‌های مرکز دنیای خاص نُه سال است وارد عرصه تعزیه شده‌اند. خانمی که همه با او هماهنگ بودند و حواسش به همه چیز بود سرپرست گروه بود. فرصتی پیش آمد تا با او درباره سختی کارش صحبت کنم. گفت: "هر کاری سختی خودش رو داره؛ اما وقتی همه با عشق و علاقه پای کار می‌آیند و افتخارشون برداشتن قدمی در راه امام حسین هست کارها خود به خود حل میشه و سختی ها آسان. این فرشته‌های زمینی با عشق و علاقه‌ای که به اباعبدالله دارند همت و تلاش می‌کنند و حرکت‌ها و متن‌های تعزیه ملی رو خوب و سریع حفظ می‌کنند و تمام توانشان را می‌گذارند. ما هم سعی داریم تا این بچه‌ها توانمند بشوند و مردم ظرفیت و توانایی آنها را ببینند و باورشان کنند و حس ترحمی که نسبت به این فرشته‌های بی‌ریا دارند از بین برود." بعد از پایان تعزیه حس و حال عجیبی حکم فرماست. یکی از نقش‌آفرینان تعزیه، نوحه می‌خواند و مردم همراه توانخواهان به سینه‌زنی و عزاداری می‌پردازند. ✍️ امیرعلی غلامی 📸 مجید جراحی جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
📌 📌 دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم، عالم تضادهاست. بودن یا نبودن، مرگ یا زندگی، هلاکت یا شهادت خیانت یا وفاداری بهشت زهرا، آیینه تمام نمای این تضاد است. زنان و مردانی که می‌شد با تصادف، برق‌گرفتی، سکته، سرطان یا هزار و یک شیوه دیگر از این دنیا بروند، به دست بدترین مردمان زمانشان، به شهادت رسیدند و در آرام گرفتند. در هر ساعتی از شبانه روز که بیایی، میتوانی آنجا را پیدا کنی. بر سر بیشتر قبرها شمع روشن است. یک نفر نشسته قرآن می‌خواند، سینه میزند یا با شهیدش درد دل می‌گوید. اما چند قدم آنطرف‌تر، قطعه ۴۱. جایی که صحرایی برهوت است در میان گلزار شهدا. قطعه ۴۱ یا قطعه منافقین. سنگ‌ قبرها را خاک گرفته، یا از شدت آفتاب ترک خورده‌ و خرد شده‌اند. انگار سالهاست کسی قدم در قطعه ۴۱ نگذاشته است. اینجا جای آدم‌هایی است که چهل سال پیش، انتخاب کردند کنار صدام بجنگند. آنها هلاکت را انتخاب کردند، خیانت را. برایم سوال می‌شود قبر آنهایی که جنگیدن برای نتانیاهو را انتخاب کردند، قرار است کجا باشد و آیا کسی هست چهل سال دیگر، سر قبرشان فاتحه‌ بخواند؟ به این چند قدم فاصله فکر می‌کنم. به تضاد و انتخاب. انتخاب اینکه به هلاکت برسی یا شهادت! در کنار حسین باشی یا یزید... محمد حیدری شنبه |۱۴ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
📌 📌 غبار روی فرشتگان قبل از شروع زیارت ناحیه مقدسه، گِل درست می‌کرد و به سر و صورت خودش و بچه‌های هیأت می‌مالید. از بلواری که به اسمش هست می‌گذرم. بلوار شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی. وسط بلوار تابلوی عکسش را می‌بینم. عصر عاشوراست. رفیق‌هایش توی هیأت روی ریش و موهایش روی تابلو گِل مالیده‌اند. ده سال از آخرین عاشورایی که غبار بر صورتش نشاند می‌گذرد. دو هفته بعدش در حلب سوریه آسمانی شد. چه می‌دانم! شاید از همان ده سال پیش هر عصر عاشورا، برای خواندن ناحیه مقدسه به کربلا می‌رود. شاید امروز هم گِل درست کرده است. غباری از آن روی مو و ریش‌های بلندش کشیده و بقیه‌اش را به پر و بال هر مَلَکی می‌کشد که از عرش پایین می‌آید و به طواف حرم سیدالشهدا می‌رود. محمدهادی شمس الدینی یکشنبه|۱۵ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
📌 📌 ▪️پدر و مادر، بالای قبر نشسته‌ بودند. به خاک چنگ انداخته‌ و نگاه‌شان به پایین رفتن پیکر قفل شده بود. نوبت تلقین خواندن که رسید. پدر خشک‌اش زد. انگار باور نمی‌کرد که باید برای پسر جوانش تلقین بخواند. شاید تمام کلمات و جملاتی را که سالها به پسرش آموخته بود را مرور می‌کرد. حالا نوبت جملات آخر بود. ▪️دستش را گرفتند تا بلند شود و درون قبر برود. پای پدر که پایین رفت، مادر جیغ زد:« مواظب باش... مواظب باش» _ چی شده؟ _نزدیک بود پا بذاری رو تن بچه‌ام. مادر جمله‌اش را گفت. سر بر گوشه قبر گذاشت. صدای هق هق‌ گریه‌اش بلند شد. ▪️ مداح گریز روضه‌اش را پیدا کرد. _ مادر شهید، خدا رو شکر کن که وقتی گفتی به حرفت گوش کردن. من مادر شهید می‌شناسم...عصر عاشورا نمی‌دونست به کی بگه پا رو تن بچه‌ام نذارید... به شمر گفت... به سنان گفت... به اونایی که نعل تازه به اسب‌هاشون زدن گفت... ولی کسی به حرفش گوش نمی‌داد... هی صدا میزد غریب مادر حسین... محمد حیدری یکشنبه|۱۵ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
📌 📌 ▪️ اینجا تشییع و تدفین به دو شیوه برگزاری می‌شود. پیکر فرماندهان بر روی دوش گارد تشریفات ارتش و میان صدای مارش نظامی به سمت آرامگاه می‌رود. شکوه و صلابت مراسم، میخکوب کننده است. ▪️اما پیکر مردم عادی را دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی دفن می‌کنند. روزهای اول جنگ که پیکرها زیاد بود. زیر صدای انفجار، دانشجوها لباس کارگری می‌پوشند. می‌آیند کمک کارگرهای بهشت زهرا تا پیکر شهدا روی زمین نماند. ▪️ اگر خانواده‌ای تعدادشان کم بود، دانشجوها پا به پایشان می‌رفتند برای تشییع. نمی‌گذارند مراسمی خلوت باشد. مراسم همه شهدای شلوغ است و با شکوه. ▪️وقتی این مراسمات را دیدم، دلم سوخت. آقای همه شهیدان عالم، سه روز بعد از شهادت؛ بدون تشریفات؛ بی کفن؛ و بر روی دستان مردم دهاتی تدفین شد. ▪️کاش نریمان پناهی اینجا بود و میخواند: مونده روی زمین پیکر تو رها السلام علی من دفن اهل قرا خواهرت اگه نیست رفته شام بلا ریگ و رمل بیابون برات گرفتن عزا... محمد حیدری یکشنبه|۱۵ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
🔹 آقای ما اهل هنر است؛ نمونه‌اش همین امشب که به حاج‌محمود کریمی می‌گوید: را بخوان! 🔹 آقای ما رمان‌خوان حرفه‌ای است، قصه و داستان را خوب می‌شناسد. این هنرش را در سیاست هم خرج می‌کند. خوب بلد است ورق روایت را برگرداند و مخاطب را غافلگیر کند! محمدعلی جعفری شنبه|۱۴ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.