eitaa logo
روایت دارالعباده
111 دنبال‌کننده
158 عکس
32 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین: @Ab_gholamii
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 ▪️ اینجا تشییع و تدفین به دو شیوه برگزاری می‌شود. پیکر فرماندهان بر روی دوش گارد تشریفات ارتش و میان صدای مارش نظامی به سمت آرامگاه می‌رود. شکوه و صلابت مراسم، میخکوب کننده است. ▪️اما پیکر مردم عادی را دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی دفن می‌کنند. روزهای اول جنگ که پیکرها زیاد بود. زیر صدای انفجار، دانشجوها لباس کارگری می‌پوشند. می‌آیند کمک کارگرهای بهشت زهرا تا پیکر شهدا روی زمین نماند. ▪️ اگر خانواده‌ای تعدادشان کم بود، دانشجوها پا به پایشان می‌رفتند برای تشییع. نمی‌گذارند مراسمی خلوت باشد. مراسم همه شهدای شلوغ است و با شکوه. ▪️وقتی این مراسمات را دیدم، دلم سوخت. آقای همه شهیدان عالم، سه روز بعد از شهادت؛ بدون تشریفات؛ بی کفن؛ و بر روی دستان مردم دهاتی تدفین شد. ▪️کاش نریمان پناهی اینجا بود و میخواند: مونده روی زمین پیکر تو رها السلام علی من دفن اهل قرا خواهرت اگه نیست رفته شام بلا ریگ و رمل بیابون برات گرفتن عزا... محمد حیدری یکشنبه|۱۵ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
🔹 آقای ما اهل هنر است؛ نمونه‌اش همین امشب که به حاج‌محمود کریمی می‌گوید: را بخوان! 🔹 آقای ما رمان‌خوان حرفه‌ای است، قصه و داستان را خوب می‌شناسد. این هنرش را در سیاست هم خرج می‌کند. خوب بلد است ورق روایت را برگرداند و مخاطب را غافلگیر کند! محمدعلی جعفری شنبه|۱۴ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
دل مردان خدا راست ز تو نور حیات، حسین دیشب نه می‌خواستم کربلا باشم، نه مکه، نه مدینه، نه مشهد. می‌خواستم حسینیه امام خمینی باشم. نه در بین سیل جمعیت مردم که موج می‌زد، نه تکیه زده بر پشتی‌های ترمه بین مسئولین. فقط دوست داشتم جای یک نفر باشم. جای محمود کریمی. زانوی ادب بزنم در برابر آقا. رخ در رخ. چشم بدوزم به لب‌هایی که گل لبخند رویش شکفته. هرم نفس‌های آقا بنشیند روی صورتم. طنین صدای پدرانه‌شان بریزد در جانم، و بگویند اگر خسته نیستی بخوان. از وطن که «حُب الوطن من الإیمان». از ایران. می‌نویسم ایران و تو بخوان حرم، بخوان عاشورا، بخوان قتلگاه، بخوان طفل شیرخواری که هدف موشک‌های حرمله زمان شد، از خیمه‌های آتش گرفته، از زنان و کودکان سوخته، از علمداران بر زمین افتاده، از علی‌اکبرهای اربا اربا شده، از تنهایی، از غربت.... که می‌گوید آقا شب عاشورا روضه نخواند. حاج محمود دیشب روضه خواند. مکشوف هم خواند. قسمتی که از زنان و کودکان بی‌گناهی که در خواب مورد هجوم خصم قرارگرفتند گفت و از علمداران و دانشمندانی که فدای وطن شدند، شانه‌های آقا لرزید. موقع دعای برای حفظ این مرز‌ و بوم زیر سایه‌ی حیدر کرار دست‌هایشان سوی آسمان بالا رفت. بعد از چند روزی غیبت، آقا شب شهادت جدش با صلابت و شجاعت آمدند تا نشان دهند، این خیمه صاحب دارد چه من باشم و چه زبانم لال... این مملکت زیر سایه‌ی حسین(ع) محفوظ است. سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت در آرزوی سر و چشم مجلس‌آرایی ✍️زهرانجفی یزدی یکشنبه|۱۵ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
خط و نشان کفن پوشان یزدی برای ترامپ و نتانیاهو 🔺عزاداران هیئت انصار ولایت یزد در شب تاسوعا کفن‌پوش‌ شدند تا آمادگیشان را برای فدا کردن جان خود در راه رهبری اعلام کنند. 🔹حجت‌الاسلام مهدوی نژاد: ما جانمان را می‌دهیم، اما یک کلمه توهین به نائب امام زمان را تحمل نمی‌کنیم؛ ما علیه آمریکا و صهیونیست‌ها برنامه‌ریزی خواهیم کرد و موقعیت آن‌ها را به خطر خواهیم انداخت. ما برای نابودی نتانیاهو و ترامپ برنامه‌ریزی خواهیم کرد و آنها را در هرلایه‌ی امنیتی که پنهان شده باشند، بیرون آورده و مثل گوسفند آنها را سر خواهیم برید. شنبه| ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📌 ناقوس جنگ که نواخته شد، چشم امیدمان به شما بود. خبر شهادت فرماندهان می‌آمد و ما می‌دانستیم گوشه‌ای از این خاک سرداری داریم که مشغول جنگ است. راستش را بگویم سردار، وقتی خبر شهادت‌ رسید، باور نکردم. امید داشتم حیله جنگی باشد یا نهایتا مجروحیت. اما رسم روزگار را چه می‌شود کرد؟ شهادت‌تان را باور نمی‌کردم تا روزی که در معراج، تابوت را دیدم و پیکری پیچیده در پرچم. یک عمر علمدار بودی و حالا آن پرچم، شد کفن شما. ما کجا و داستان کربلا کجا؛ اما به اندازه خودمان، شاید قطره‌ای از دریا، حس کودکانی که در خیمه‌ها منتظر برگشتن علمدار از نهر علقمه بودند را چشیدیم. و حالا امروز به یاد شما، سردار حاجی‌زاده و تمامی علمدارها خواندیم: علمدار نیامد... محمد حیدری یکشنبه| ۱۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
📌 📌 معلوم نیست شده همه تکه‌های تن پسر را جمع کنند یا نه! نشد از پدرش بپرسم آخرش پسرت کامل شد یا نه! نمی‌دانم پدرش دل‌کرده سجاده را باز کند یا نه! دستی، انگشتی، انگشتری سرجایش بوده یا نه! الهی چیزی کم و کسر نیامده باشد! سجاده مگر چقدر جا دارد که تن جوانی را در آن جور کنند و بیاورند معراج؟ محمدعلی جعفری یکشنبه| ۱۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📌 همسر شهید سیدحمید موسوی می‌خواهد با شوهرش تنها باشد. زهیر در نظرم وارد خیمه امام حسین می‌شود. می‌سپارند خدامِ خانم با فاصله هوایش را داشته باشند. پیکر شهید به‌هم‌ریخته و سوخته است. در نظرم زهیر از خیمه امام بیرون می‌آید؛ واله و شیدا. همسر شهید اصرار دارد بند کفن را باز کند و برای آخرین بار همسرش را بو کند! خدام اجازه نمی‌دهند. در نظرم زهیر همسرش را طلاق می‌دهد و می‌گوید: «نزد خانواده‌ات برگرد، زیرا نمی‌خواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.» همسر شهید می‌گوید: می‌دونم از حمید چیزی نمونده، پس این حجم از کفن و پنبه چیه؟ زیر دستش تکه استخوانی حس می‌کند. خدام حریف نمی‌شوند. بند کفن را باز می‌کند به این شرط که با دست آن را لمس کند! در نظرم زهیر در شب عاشورا به امام می‌گوید: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، باز زنده گردم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خداوند تو و اهل بیتت را از کشته شدن در امان دارد!» محمدعلی جعفری یکشنبه| ۱۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📌 خدام خانم دوره‌اش کردند. دل‌داری دادند. ولی بار تنهایی‌اش سبک نمی‌شد. خواهر دوقلویش داخل تابوت بود. . در بلوار کشاورزِ تهران شهید شده بود. هنوز صدای قربان‌صدقه‌هایش در گوشم است: "دخترات رو مثل دسته‌گل بزرگ ‌می‌کنم. دختراتو میذارم رو سرم از این به بعد. چی شد منو تنها گذاشتی؟ من و تو که همه جا با هم بودیم! خوش به‌ حالت که شهید شدی؛ ولی بگو من بدون تو چیکار کنم؟" محمدعلی جعفری یکشنبه| ۱۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.