eitaa logo
روایت دارالعباده
112 دنبال‌کننده
158 عکس
32 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین: @Ab_gholamii
مشاهده در ایتا
دانلود
دل مردان خدا راست ز تو نور حیات، حسین دیشب نه می‌خواستم کربلا باشم، نه مکه، نه مدینه، نه مشهد. می‌خواستم حسینیه امام خمینی باشم. نه در بین سیل جمعیت مردم که موج می‌زد، نه تکیه زده بر پشتی‌های ترمه بین مسئولین. فقط دوست داشتم جای یک نفر باشم. جای محمود کریمی. زانوی ادب بزنم در برابر آقا. رخ در رخ. چشم بدوزم به لب‌هایی که گل لبخند رویش شکفته. هرم نفس‌های آقا بنشیند روی صورتم. طنین صدای پدرانه‌شان بریزد در جانم، و بگویند اگر خسته نیستی بخوان. از وطن که «حُب الوطن من الإیمان». از ایران. می‌نویسم ایران و تو بخوان حرم، بخوان عاشورا، بخوان قتلگاه، بخوان طفل شیرخواری که هدف موشک‌های حرمله زمان شد، از خیمه‌های آتش گرفته، از زنان و کودکان سوخته، از علمداران بر زمین افتاده، از علی‌اکبرهای اربا اربا شده، از تنهایی، از غربت.... که می‌گوید آقا شب عاشورا روضه نخواند. حاج محمود دیشب روضه خواند. مکشوف هم خواند. قسمتی که از زنان و کودکان بی‌گناهی که در خواب مورد هجوم خصم قرارگرفتند گفت و از علمداران و دانشمندانی که فدای وطن شدند، شانه‌های آقا لرزید. موقع دعای برای حفظ این مرز‌ و بوم زیر سایه‌ی حیدر کرار دست‌هایشان سوی آسمان بالا رفت. بعد از چند روزی غیبت، آقا شب شهادت جدش با صلابت و شجاعت آمدند تا نشان دهند، این خیمه صاحب دارد چه من باشم و چه زبانم لال... این مملکت زیر سایه‌ی حسین(ع) محفوظ است. سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت در آرزوی سر و چشم مجلس‌آرایی ✍️زهرانجفی یزدی یکشنبه|۱۵ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
خط و نشان کفن پوشان یزدی برای ترامپ و نتانیاهو 🔺عزاداران هیئت انصار ولایت یزد در شب تاسوعا کفن‌پوش‌ شدند تا آمادگیشان را برای فدا کردن جان خود در راه رهبری اعلام کنند. 🔹حجت‌الاسلام مهدوی نژاد: ما جانمان را می‌دهیم، اما یک کلمه توهین به نائب امام زمان را تحمل نمی‌کنیم؛ ما علیه آمریکا و صهیونیست‌ها برنامه‌ریزی خواهیم کرد و موقعیت آن‌ها را به خطر خواهیم انداخت. ما برای نابودی نتانیاهو و ترامپ برنامه‌ریزی خواهیم کرد و آنها را در هرلایه‌ی امنیتی که پنهان شده باشند، بیرون آورده و مثل گوسفند آنها را سر خواهیم برید. شنبه| ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📌 ناقوس جنگ که نواخته شد، چشم امیدمان به شما بود. خبر شهادت فرماندهان می‌آمد و ما می‌دانستیم گوشه‌ای از این خاک سرداری داریم که مشغول جنگ است. راستش را بگویم سردار، وقتی خبر شهادت‌ رسید، باور نکردم. امید داشتم حیله جنگی باشد یا نهایتا مجروحیت. اما رسم روزگار را چه می‌شود کرد؟ شهادت‌تان را باور نمی‌کردم تا روزی که در معراج، تابوت را دیدم و پیکری پیچیده در پرچم. یک عمر علمدار بودی و حالا آن پرچم، شد کفن شما. ما کجا و داستان کربلا کجا؛ اما به اندازه خودمان، شاید قطره‌ای از دریا، حس کودکانی که در خیمه‌ها منتظر برگشتن علمدار از نهر علقمه بودند را چشیدیم. و حالا امروز به یاد شما، سردار حاجی‌زاده و تمامی علمدارها خواندیم: علمدار نیامد... محمد حیدری یکشنبه| ۱۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
📌 📌 معلوم نیست شده همه تکه‌های تن پسر را جمع کنند یا نه! نشد از پدرش بپرسم آخرش پسرت کامل شد یا نه! نمی‌دانم پدرش دل‌کرده سجاده را باز کند یا نه! دستی، انگشتی، انگشتری سرجایش بوده یا نه! الهی چیزی کم و کسر نیامده باشد! سجاده مگر چقدر جا دارد که تن جوانی را در آن جور کنند و بیاورند معراج؟ محمدعلی جعفری یکشنبه| ۱۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📌 همسر شهید سیدحمید موسوی می‌خواهد با شوهرش تنها باشد. زهیر در نظرم وارد خیمه امام حسین می‌شود. می‌سپارند خدامِ خانم با فاصله هوایش را داشته باشند. پیکر شهید به‌هم‌ریخته و سوخته است. در نظرم زهیر از خیمه امام بیرون می‌آید؛ واله و شیدا. همسر شهید اصرار دارد بند کفن را باز کند و برای آخرین بار همسرش را بو کند! خدام اجازه نمی‌دهند. در نظرم زهیر همسرش را طلاق می‌دهد و می‌گوید: «نزد خانواده‌ات برگرد، زیرا نمی‌خواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.» همسر شهید می‌گوید: می‌دونم از حمید چیزی نمونده، پس این حجم از کفن و پنبه چیه؟ زیر دستش تکه استخوانی حس می‌کند. خدام حریف نمی‌شوند. بند کفن را باز می‌کند به این شرط که با دست آن را لمس کند! در نظرم زهیر در شب عاشورا به امام می‌گوید: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، باز زنده گردم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خداوند تو و اهل بیتت را از کشته شدن در امان دارد!» محمدعلی جعفری یکشنبه| ۱۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📌 خدام خانم دوره‌اش کردند. دل‌داری دادند. ولی بار تنهایی‌اش سبک نمی‌شد. خواهر دوقلویش داخل تابوت بود. . در بلوار کشاورزِ تهران شهید شده بود. هنوز صدای قربان‌صدقه‌هایش در گوشم است: "دخترات رو مثل دسته‌گل بزرگ ‌می‌کنم. دختراتو میذارم رو سرم از این به بعد. چی شد منو تنها گذاشتی؟ من و تو که همه جا با هم بودیم! خوش به‌ حالت که شهید شدی؛ ولی بگو من بدون تو چیکار کنم؟" محمدعلی جعفری یکشنبه| ۱۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
📌 📌 محرم که از راه می‌رسد، حسینیه محله ما نه فقط یک بنا، که دریچه‌ای به سوی آسمان می‌شود. فضایی که دیوارهایش نه خشت و گل، که خاطرات شیرین کودکی ما را در خود جای داده‌اند؛ خاطراتی که با عطر نذری و زمزمه روضه در هم آمیخته است. اینجا، در این حریم امن، هر گوشه و کناری، انرژی مثبت و عشق می‌پاشد و دیدارها تازه می‌شود. اما روزگاری، شعله‌های جنگ، سایه شومش را بر سرمان انداخته بود. در آن روزهای پر از دلهره و انتظار، تنها یک سوال در ذهنم می‌پیچید: آیا دوباره خواهم توانست به حسینیه بازگردم؟ آیا می‌توانم تمام انرژی‌های منفی و خستگی‌هایم را پشت در بگذارم و در پناه سقف پرمهرش، دلی از عزا درآورم و با مولایم حسین (ع) درد دل کنم؟ درست در حوالی پایان جنگ، زمانی که هیچ‌کس از پایان این کابوس خبر نداشت، چشمم به تصاویری افتاد که قلبم را به تپش انداخت. خبری از آماده‌سازی پناهگاهی امن، که همان پوش بزرگ حسینیه شهر یزد، در دل مسجد جامع بود. مسجدی که هر سال با عشق و شور وصف‌ناپذیر، پذیرای هزاران عاشق بود. دیدن آن تصاویر، اشک‌هایم را بی‌اختیار جاری ساخت. گویی نوری از امید در دلم روشن شد؛ اطمینان یافتم که این پناهگاه، این سقف پر از عشق و ارادت، قدرتی به مراتب فراتر از هر سازه فلزی و بتنی دارد. قدرت آن، نه از جنس آهن، که از جنس ایمان و عشق حسینی است. من، که هر بار سینی چای روضه را به دستم می‌دادند، با تمام وجود، آن را برمی‌داشتم تا سهم کوچکی در این عشق الهی داشته باشم، آرزو داشتم دوباره طعم آن چای متبرک را زیر سقف امن حسینیه بچشم. آرزوی بازگشت به آن حال و هوای ناب، به آن جمع صمیمی که همه با هم برای خدمت به عزاداران امام حسین (ع) تلاش می‌کردند. امام حسین (ع)، نه تنها با قیام خود، بلکه با پیام جاودانه‌اش، درس آزادگی و رهایی را به بشریت آموخت. او خواست تا همه انسان‌ها، فارغ از هر نژاد و عقیده‌ای، در صلح و برابری زندگی کنند و صدای حق‌طلبی‌شان شنیده شود. این روحیه آزادی و عدالت‌خواهی، میراثی است که در رگ‌های ما جاری است. و امروز، ایران ما، با وجود تمام فراز و نشیب‌ها، همچنان سرزمین صلح و دوستی است. سرزمینی که در آن، عشق به اهل بیت (ع) و پیام کربلا، پیوندی ناگسستنی میان دل‌ها ایجاد کرده است. این همان حس حماسی است که ما را در کنار هم نگه می‌دارد و به ما قدرت می‌دهد تا با عشق و همدلی، از آرمان‌هایمان پاسداری کنیم. نگار عباسی یکشنبه|۱۵ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 تسویه حساب با صواریخ با مدیر کاروان برای رفتن به بعثه مقام معظم رهبری همراه شدم. مسیر هتل تا بعثه زیاد بود. راننده تاکسی درخواست ۲۰ ریال کرایه داشت. مدیر سری تکان داد و گفت: _ زیاد داره میگه! شانس ما عربستانیه. توی عربستان مهاجر یمنی و بنگلادشی و افغانستانی زیاد داره. اگر اونا بودن کمتر می‌گرفتن! راننده که منتظر بود سوار شویم یا الله ای گفت. مدیر با زبان عربی به او فهماند که این مسیر ۱۰ ریال است. راننده مقاومتی نکرد و اشاره کرد که سوار شویم .نشستیم توی ماشین و در حال صحبت با مدیر بودیم. راننده از آینه نگاهی به ما کرد و پرسید: _ ایرانی؟ _نعم. با خنده چیزی گفت. مدیر نگاهی به من کرد و گفت : خوشحاله و داره تشکر می‌کنه از حمله ایران به اسراییل. میگه بزنید با صواریخ نابودش کنید! موقع پیاده شدن مدیر ده ریال را که به سمتش گرفت دست مدیر را رد کرد. هر چه مدیر اصرار کرد قبول نکرد. مدیر که خنده‌اش گرفته بود گفت: _ میگه کرایه‌تون رو موشکاتون تو قلب تلاویو حساب کردن! روایت هادی مرادی ✍️ سمانه مرادی سه شنبه| ۱۷ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت نگار مختار وقتی می بینم از بین بیست کانال تلویزیونی هنوز سریال «مختار»، سریال انتخابی خانواده‌ام است می گویم دست مریزاد آقای میرباقری عجب شاهکاری ساختی! سفره شام را مقابل تلویزیون پهن می کنم. اهل خانه عینهو گرسنگانی که چند روز است غذا نخورده اند، چنگ می زنند به شکم سفره، ولی من حواسم به سریال است. سکانس، سکانس اصرار است. اصرارِ عبیده که مختار اجازه بدهد در رکابش شمشیر بزند. در نهایت، پاسخ مختار برای عبیده تلخ است اما برای من شیرین! غبطه میخورم که خوش به حالت! شدی کاتب قیام مختار! روایت نویسی آنقدر اهمیت دارد که مختار به جای یاری‌، راوی می طلبد. از او می خواهد به جای شمشیر، قلم به دست گیرد و قیام را بنگارد تا برای نسل های بعد زنده بماند. آن قلم هنوز جوهر دارد. هنوز هزاران هزار عبیده تربیت می‌کند و لشکریانی از خون مختار راهی نبرد با «شمرهای زمانه» می‌کند. محبوبه پورعسکری پنجشنبه | ۱۹ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.