📌#روایت_مردمی_جنگ
📍#شهدای_آستانه
اگر از بالا به شهر آستانه نگاه کنید، امامزاده سید جلالالدین اشرف مثل نقطه پرگار میماند که شهر دور آن چرخیده و بزرگ و بزرگتر شده.
حالا سالهاست محور تمام مراسمات و دورهمیهای مردم آستانه اشرفیه اینجاست. به قول خودشان: آسید جلالالدین.
ساعت شش بعد از ظهر، تابوت شهدا را میآورند تا تشییع شروع شود.
محمد حیدری
جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌#روایت_مردمی_جنگ
📍#شهدای_آستانه
اینجا گلزار شهدایی وجود ندارد. اگر از یک نفر آدرس گلزار شهدا را بپرسید، میگوید:
_ گلزار نه، حرم شهدا.
آقا صادق، مستاجر خانه پدربزرگ است و راهبلد من. از کوچه پس کوچهها میانبر میزنیم تا زودتر به حرم شهدا برسیم.
از حرم آقا سید جلالالدین میشود تا حرم شهدا. تشییع در بینالحرمین جریان دارد.
محمد حیدری
جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌#روایت_مردمی_جنگ
📍#شهدای_آستانه
سنج و دمامزنی رسم جنوبیها هست و «کَر نی» نواختن رسم گیلانیها.
جلوی قافله تشییع شهدا راه میروند و آوای حزین مینوازند. انگار به زبان موسیقی میگویند از جنوب تا شمال این سرزمین عزادار هستند.
۱۶ تابوت شهید، میان صدای نوازندگان و شعار مرگ بر اسرائیل پیش میروند.
از آقا صادق میپرسم لحظه حمله پدافند شلیک کرده؟ با پوزخند میگوید: هیچکسی فکر نمیکرد به آستانه حمله بشه واسه همین هیچ پدافندی نداشتیم. پدافند هم اگر بود، حریف نمیشد، حرف آتشبس پیش اومد و اسرائیل میخواست کار رو قبل آتشبس تموم کنه. مثل سگ هاره لامذهب، وقتی زد و خیالش راحت شد، گفت حالا دیگه آتشبس.
نمیدانم چرا؟ صدای نواختن سنج، دمام، کَر نی و شعار عزا عزاست امروز، در گوشم غمگینتر از دقایق قبل است.
محمد حیدری
جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌#روایت_مردمی_جنگ
📍#شهدای_آستانه
یکی میگوید: اسرائیل کشیک ۲۴ ساعتی گذاشته بود دم خونه، و الا نمیشه ۲۰ دقیقهای شناسایی کنه و بزنه.
به حرفش فکر میکنم. یک نفر، تمام روز چشمش به آن خانه بوده. نفر به نفر آدمهایی که وارد خانه میشدند را نگاه میکرده و با عکسی که به او دادهاند تطبیق میداده.
نگاهم به تابوت شهیده محیا صدیقی میافتد. یعنی آن جاسوس یا شاید هم نفوذی، دیده که این دختر کوچک هم وارد آن خانه شده؟
میدانسته و گرای خانه را به پهپاد یا جنگنده اسرائیلی داده؟
امیدوارم اینچنین نبوده باشد، امیدوارم...
محمد حیدری
جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌#روایت_مردمی_جنگ
📍#شهدای_آستانه
چند قدم که پیش میروند، میایستند و سینه میزنند. شب اول محرم است و اهل آستانه بهانه و گریزی برای روضه نمیخواهند. این مردم سالهاست یاد گرفتهاند برای هر غم و اندوهی به آغوش حسین پناه ببرند.
اما آخر سینهزنیشان، غم را پنهان میکنند و با خشم فریاد میزنند «مرگ بر اسرائیل» اینجا همان جاییست که امام موسی صدر گفت: «من حسینیهای که سرباز برای نبرد با اسرائیل تربیت نکند، قبول ندارم.»
محمد حیدری
جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌#روایت_مردمی_جنگ
📍#شهدای_آستانه
صادق قبل از اینکه بیاید دنبال من، رفته بود برای غسل دادن شهدا. تو ماشین، وقتی در راه بودیم میگفت: «تا حالا میتهای زیادی را غسل دادم. تا امروز نه ترسیدهام نه حالم بد شده، اما امان از امروز.»
زد روی فرمون و فحشی را روانه جد و آباد صهیونیستها کرد. سیگاری آتش زد و حرفش را ادامه داد: «بین شهدا یه پسر بچه بود، همین که نگاهم به صورتش افتاد، دست و پام شل شد. نمیدونستم چیکار باید بکنم...»
در مراسم تشییع، به دنبال تابوت پسر بچهای به نام میلان صابری میگشتم. هر چه خواستم جوری عکس بگیرم که صورتش پیدا باشد نشد، شاید برای این است که ما دست و پایمان شل نشود.
یکی که از زیر تابوت آمد کنار، به همراهش گفت: از همه تابوتها سبکتر بود...
محمد حیدری
جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌#روایت_مردمی_جنگ
📍#شهدای_آستانه
خورشید پایین میآید و پشت گنبد حرم شهدا غیب میشود. پیکر شهدا دم اذان مغرب در قبر آرام میگیرد. میخواهم به محل اصابت موشکها بروم. صادق میگوید باشد برای صبح، در تاریکی چیزی پیدا نیست.
میخواهم از حرم بیرون بروم که میبینم مردم یکجا جمع شدند. بنری است با عکس همه شهدا.
این را برای ثبت در تاریخ بنویسید که اخلاقیترین ارتش جهان و اولین دموکراسی خاورمیانه برای ترور! یک دانشمند هستهای، ۱۵ نفر را هدف قرار داد.
قرار گذاشتیم تا فردا صبح به مقتل شهدا برویم.
محمد حیدری
جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌#روایت_مردمی_جنگ
📍#شهدای_آستانه
انگار موبایلم دهان باز کرده و من را بلعیده است. این تصاویر را همیشه در کانالها و خبرگزاریها میدیدم. باور نمیکردم یک روز با چشمان خودم، در همین کشور، این صحنهها را ببینم.
سه روز از بمباران گذشته. وارد کوچهای در خیابان فردوسی میشوم. از همان دم کوچه، صدای له شدن خرده شیشه کف کفشها همراهمان میشود. خانههایی با فاصله یکی، دو کوچه تا محل انفجار، شیشههایشان خرد شده. آنهایی هم که استحکام قوی نداشتند، سقف یا ستونشان ریخته است.
اینها اثر موج انفجار است. بنرهای راهنما ما را به سمت مقتل راهنمایی میکنند.
محمد حیدری
جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌#روایت_مردمی_جنگ
📍#شهدای_آستانه
در گیلان، حتی اگر با قاشق خاک را بِکَنی، بعد از چند دقیقه به آب میرسی. بر خلاف یزد.
در محل انفجار با یکی از محلیها هم کلام میشوم. با دست محل تقریبی چهار خانهای که دیگر وجود ندارند را نشان میدهد:
_ اونجا که بیل مکانیکی هست، یه خونه بود. کنارش هم خونه بعدی. اونور کوچه هم دوتا خونه دیگه.
این تکههای سنگ رو میبینی؟ اینا آسفالت کوچه است. یکی از موشکاشون خورد وسط کوچه. موج انفجار یک تکه سنگ رو پرت کرد تو خیابون اصلی و خورد به یک ماشین که رانندهاش شهید شد.
موشکها زمین را گود کردهاند و آب بالا آمده است. بیل مکانیکی مشغول کندن کانال است تا آب بیرون برود.
محمد حیدری
جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd