eitaa logo
روایت دارالعباده
111 دنبال‌کننده
158 عکس
32 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین: @Ab_gholamii
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📍 صادق قبل از اینکه بیاید دنبال من، رفته بود برای غسل دادن شهدا. تو ماشین، وقتی در راه بودیم می‌گفت: «تا حالا میت‌های زیادی را غسل دادم‌. تا امروز نه ترسیده‌ام نه حالم بد شده، اما امان از امروز.» زد روی فرمون و فحشی را روانه جد و آباد صهیونیست‌ها کرد. سیگاری آتش زد و حرفش را ادامه داد: «بین شهدا یه پسر بچه بود، همین که نگاهم به صورتش افتاد، دست و پام شل شد. نمیدونستم چیکار باید بکنم...» در مراسم تشییع، به دنبال تابوت پسر بچه‌ای به نام میلان صابری می‌گشتم. هر چه خواستم جوری عکس بگیرم که صورتش پیدا باشد نشد، شاید برای این است که ما دست و پایمان شل نشود. یکی که از زیر تابوت آمد کنار، به همراهش گفت: از همه تابوت‌ها سبک‌تر بود... محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 خورشید پایین می‌آید و پشت گنبد حرم شهدا غیب می‌شود. پیکر شهدا دم اذان مغرب در قبر آرام می‌گیرد. می‌خواهم به محل اصابت موشک‌ها بروم. صادق می‌گوید باشد برای صبح، در تاریکی چیزی پیدا نیست. می‌خواهم از حرم بیرون بروم که می‌بینم مردم یکجا جمع شدند. بنری است با عکس همه شهدا. این را برای ثبت در تاریخ بنویسید که اخلاقی‌ترین ارتش جهان و اولین دموکراسی خاورمیانه برای ترور! یک دانشمند هسته‌ای، ۱۵ نفر را هدف قرار داد. قرار گذاشتیم تا فردا صبح به مقتل شهدا برویم. محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 انگار موبایلم دهان باز کرده و من را بلعیده است. این تصاویر را همیشه در کانال‌ها و خبرگزاری‌ها می‌دیدم. باور نمی‌کردم یک روز با چشمان خودم، در همین کشور، این صحنه‌ها را ببینم. سه روز از بمباران گذشته‌. وارد کوچه‌ای در خیابان فردوسی می‌شوم. از همان دم کوچه، صدای له شدن خرده شیشه کف کفش‌ها همراه‌مان می‌شود. خانه‌هایی با فاصله یکی، دو کوچه تا محل انفجار، شیشه‌هایشان خرد شده. آنهایی هم که استحکام قوی نداشتند، سقف یا ستون‌شان ریخته است. اینها اثر موج انفجار است. بنرهای راهنما ما را به سمت مقتل راهنمایی می‌کنند. محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 در گیلان، حتی اگر با قاشق خاک را بِکَنی، بعد از چند دقیقه به آب میرسی‌. بر خلاف یزد. در محل انفجار با یکی از محلی‌ها هم کلام می‌شوم. با دست محل تقریبی چهار خانه‌ای که دیگر وجود ندارند را نشان می‌دهد: _ اونجا که بیل مکانیکی هست، یه خونه بود. کنارش هم خونه بعدی. اونور کوچه هم دوتا خونه دیگه. این تکه‌های سنگ رو میبینی؟ اینا آسفالت کوچه‌ است. یکی از موشکاشون خورد وسط کوچه. موج انفجار یک تکه سنگ رو پرت کرد تو خیابون اصلی و خورد به یک ماشین که راننده‌اش شهید شد. موشک‌ها زمین را گود کرده‌اند و آب بالا آمده است. بیل مکانیکی مشغول کندن کانال است تا آب بیرون برود. محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 با یکی از همسایه‌ها میان خرابه‌ها قدم می‌زنیم. جایی که روزگاری چهار زندگی جریان داشت و در لحظه‌ای همه پر پر شدند. مرد همسایه می‌گوید: « اونجا که آب جمع شده رو می‌بینی؟ اونجا خونه پدر خانم دکتر صدیقی بود که زدن. الان آب جمع شده و مشخص نیست و الا خیلی گودال عمیقی شده.» از وضعیت لحظات اول بمباران می‌پرسم. مرد انگار که از یادآوری خاطرات به سختی افتاده باشد، به یک نقطه خیره می‌شود‌. بعد از لحظاتی حرفش را از سر گرفت: «اون شب من خونه نبودم، داشتم بر می‌گشتم که صدای سه‌تا انفجار ماشینم رو تکون داد. نفهمیدم چطور خودم رو رسوندم. اینجا همه‌اش آتش بود انقدر گرما زیاد بود که عقب وایساده بود و خانواده‌‌ام را صدا می‌زدم». سقف خانه‌‌اش ریخته بود. خانواده‌اش را از زیر آوار بیرون آورده‌ بودند و حالا در بیمارستان بستری‌اند. خود مرد آمده بود تا ببیند چیز سالمی از زیر آوار خانه‌اش پیدا می‌شود یا نه. محمد حیدری شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 دنبال زاویه‌ای می‌گردم که بتوانم تمام محوطه را در قاب دوربین جا دهم. یکی از همسایه‌ها نقطه‌ای را در آسمان آبی نشان داد. _ من جنگنده رو اونجا دیدم‌. فکر کنم از سمت آذربایجان اومده بود. خدا لعنت کنه هر چی منافقه. جنگنده اومد اول دوتا موشک شلیک کرد، بعد دور زد و دوتا دیگه موشک زد و از همون مسیری که اومده بود، برگشت. محمد حیدری شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 اسم تفحص، برای من گره خورده به شلمچه، طلاییه، مجنون و... یک بسیجی آنجا مشغول قدم زدن و چشم چرخاندن بین خاک و آوارها بود. حوصله نداشت. وقتی درباره پیدا کردن شهدا از او پرسیدم، به تابلو‌هایی که در خاک فرو رفته بود اشاره کرد. _ هر جا شهید پیدا کردیم یه تابلو زدیم و عکسش رو چسبوندیم. محمد حیدری شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
🚩 دیر رسیدیم. آخرهای سخنرانی حاج‌آقا. وقتی داشتند سلام پایان جلسه را می‌دادند من به صحبت‌های بنر پشت مداح گوش ‌می‌دادم. یک جاهایی مداحی هم می‌کرد و اشک آدم را درمی‌آورد. 🚩 گاهی یک طرح و تصویر، اندازه دو ساعت سخنرانی و ده تا مقاله حرف می‌زند و رجز می‌خواند. الحق که ظریف بود و دقیق و گویا! دست‌خوش به بچه‌های هیأت بقیةالله (عج) محمدعلی جعفری شنبه|۷ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd