eitaa logo
روایت دارالعباده
111 دنبال‌کننده
158 عکس
32 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین: @Ab_gholamii
مشاهده در ایتا
دانلود
15.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📌 باز خوب است یکی بغلش می‌گیرد. باز خوب است عکس پدر را داده‌اند دستش. گل برایش آورده‌اند. باز خوب است وسط قطره‌های اشکی که از زیر چانه‌اش چکه می‌کند کسی حواسش به روسری و چادرش هست. اگرچه هیچکدام بابا محمدش نمی‌شود! آیا باور می‌کنید که او روزگاری یادش برود چرا اول نوجوانی یتیمش کردند؟! آیا باور می‌کنید او روزگاری یادش برود دست کشیده به کفن پدری که اسرائیل خونش را ریخته؟ هیهات که چنین خون‌هایی هدر روند و زینب‌هایی نسازند یزیدکش! محمدعلی جعفری یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📌 امِ اَبیها، زهرا(س) بود برای رسول خدا! زِینِ اَب، زینب بود برای امیرالمؤمنین! و این خطِ سبزِ حقِ تاریخ است! آری! دختر که باشی حواست جمعِ پدر است که تنها نماند! نه خودش و نه راه و مرامش! دخترها پدری هستند و خدا این‌طوری چشم‌روشنی می‌دهد بهشان! محمدعلی جعفری یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📌 چه خوب که شهادت هست! که شما شهید شدید! اگر نه! کی و کجا مبارزه و مقاومت را می‌چشیدیم؟! اگر شهادت نبود چه کسی به ما یاد می‌داد چگونه باید روی پای خودمان بایستیم و گردن استکبار را بشکنیم؟ چه خوب که خونتان به دست اشقی‌الاشقیاء ریخت تا حجت برای عافیت‌طلبی تمام شود، برای سایه‌نشینی! محمدعلی جعفری یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📌 شهید بچه نُقلی داشت. سه‌چهار ماهه! گذاشتندش بالای تابوت. کنار پیکر پدر! همه گریه شدند. خادم‌ها تاب نیاوردند. بچه‌ را بغل کردند بردند. یتیمی بزرگ‌شدن سخت‌ست! مخصوصا اگر دختر باشد! اما گذشته این خاک، پر از دخترانی‌ست که سینه غم را شکافته‌اند و قد کشیده‌اند. عَلَم پدر را به دست گرفته‌اند و حماسه خونین این روزهای وطن را برای همه سروده‌اند! محمدعلی جعفری یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📌 جوان‌ها یک‌سر می‌آیند پای تابوت. حس و حالشان یک جورهایی غیرتی‌تر از بقیه است. همین‌جا برای آینده‌شان برنامه‌ریزی می‌کنند. متن عهدنامه را می‌بندند. شایدم دیالوگ رضاپروانه می‌چرخد دور سرشان: "اینا که با ما دشمنن خیلی نامردن، خیلی زیادن، خیلی بی‌معرفتن، خیلی بی‌رحمن! ولی ما داغ دیدیم. زور داغ خیلی زیادتره! آتیششون می‌زنیم!" محمدعلی جعفری نویسنده کتابهای جاده کالیفرنیا، عمار حلب، تور تورنتو، قصه دلبری، تاوان عاشقی و ... یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📌 زیارت عاشورا می‌خواند. بدون توجه به غوغای خیابان‌های اطراف‌ش. چقدر این پیرمردها را دوست دارم. به سنی رسیده‌اند که هر کاری که دوست دارند و می‌دانند درست است را انجام می‌دهند. فرقی هم بین آنچه او می‌گوید و دیگران فریاد می‌زنند نیست. مجری تشییع می‌گوید مرگ بر اسراییل. پیرمرد می‌گوید: لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً و... مهم این است که بدانی در چه زمانی داری لعنت می‌کنی. پیرمرد چشمان قوی دارد. تابوت شهدا که به مقابلش می‌رسد، نگاه به اسامی روی تابوت می‌اندازد و به نیابت از هر شهید، سلام می‌دهد. _ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ... محمد حیدری روایت‌نویس و نویسنده یزدی که برای روایت تشییع شهدای اقتدار ایران به تهران رفت. یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📌 این قربانی را از من بپذیر یاحسین _ پدرشهید مصطفی موحدی جهت اقامه ی نماز بیایند. آقای موحدی؟! صدایی از پشت بلندگو چندین بار پدرشهید را فرا می‌خواند.بالاخره پس از دقایقی آقای موحدی آمد اما نه با پاهای خودش! دونفر زیربغل‌هایش را گرفته‌اند. پدر است دیگر. داغ جوان دیده! چه توقعی می‌شود داشت؟! نماز که تمام شد نوای لااله الا الله و یاحسین در گلزار می‌پیچد. تابوت شهید در حصار پرچم ایران بر روی دستان جمعیت جلو می‌آید و کنار آرامگاه همیشگی‌اش روی زمین می‌گذارند. وداع آخر خانواده و آشنایان است! صدای ناله و فریاد ها بلند می‌شود. مادرشهید بلند و رسا می‌گوید: _ این قربانی را از من بپذیر یاحسین(ع) خواهرش اشک می‌ریزد. اما پدر... در این لحظات نگاهش مات مانده بر پیکر تک پسرش! چه آرزوها که برای مصطفایش نداشته! حتما مانند دیگر پدرها انتظار آن را می‌کشید تا دو ماه دیگر سربازی پسرش تمام شود و بگوید پسرجان دیگر برای خودت مردی شده‌ای! الان وقتشه برایت آستین بالا بزنیم... تا بخواهم افکار هجوم آورده به مغزم را پس بزنم سنگ‌های لحد را چیده‌اند. نوبت به ریختن خاک که می‌‌شود خانم ها را از قبر دور می‌کنند. یکی با دست هایش و دیگری با چشمان غمبار و به اکراه با بیل خاک می‌ریزد. مردی که حال بالای قبر جوانش شکسته تر از قبل فقط نظاره می‌کند؛ از نگاهش می‌شود خواند که در دلش چه غوغاییست؛ شاید می‌خواهد بگوید آرام تر...آرام تر خاک بریزید... بگذارید برای آخرین لحظات جوانم را بیشتر ببینم اما حیف که جانی نمانده تا کلام دلش را به زبان بیاورد، فقط می‌تواند با چشم هایش مصطفی را برای آخرین بار بدرقه کند. فاطمه فتوحی یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 مادر شهید مسعود عسگری می‌خندد که شهید حاجی‌زاده بهم می‌گفت: "شیرزن!" از روز اول، تیم روان‌شناس و مشاور آورده‌اند برای کمک به خانواده شهدا. وقتی برای دل‌داری و آرام‌کردن خانواده‌های شهدا می‌روند بعضی از خانواده‌ها به مشاوران می‌گویند: "شماها ما رو درک نمی‌کنید!" آن‌وقت مادر شهید عسگری را صدا می‌زنند، می‌گویند: "حاج‌خانم کار خودته" به مادر و خواهر و همسران شهیدی که بی‌تابی می‌کنند خودش را معرفی می‌کند. _ پسرم در سوریه شهید شده، سه ماه بعدش مادرم فوت کرد، دو سالِ قمری بعدِ شهادتِ پسرم، برادرم شهید شد، دوسال بعدش هم پدرم فوت کرد! مادر شهید عسگری می‌گوید: "همذات‌پنداری می‌کردند. می‌فهمیدند نفسم از جای گرم بلند نمی‌شود و شعار نمی‌دهم." برای خانواده‌های شهدا تعریف می‌کند: "یک سال و نیم بعد از شهادت مسعود، بخاطر ماجرایی که پیش آمده بود تا دوهفته لباس و عکس‌های پسرم را بغل می‌کردم و گریه می‌کردم. همسر شهیدی مسعود را در خواب دیده بود. گفته بود یک پیغام به مادرم بده که با عکس و لباس‌هایم گریه نکن، عذاب می‌کشم! می‌گفتم شهید زنده است؛ پوسته دنیایی‌اش صدمه دیده که الان از تنش درآورده! لباس جدید یعنی بدن برزخی دارد. شهید زنده، حاضر و ناظر است. گریه و بی‌تابی شهیدتان را اذیت می‌کند!" محمدعلی جعفری یکشنبه| ۸ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📌 اُمتی مثل عقاب (۱) همین که پا توی هیأت می‌گذارم، محو دکور پشت منبر می‌شوم. توی ذهنم یک لایک به طراح و مجری‌اش می‌دهم. دکورهای هیأت انصار ولایت، هر سال و در هر مناسبت چیزی برای غافلگیری دارند. دو طرف منبر دو قاب از دو آیه قرآن کریم به تصویر کشیده شده است. قاب سمت راست تصویری از آیه "شجرة طیبة" همراه با صلوات بر پیامبر و آل‌الله است و قاب سمت چپ لعن آل امیه است و تصویری از آیه "شجرة ملعونة." قاب "شجرة ملعونة" خیلی دارک و مثبت سیزده است. تصویری از جمجمه انسان و سر مار و ... آن هم به رنگ زرد و نارنجی که یادآور مرگ و نیستی است. با خودم فکر می‌کنم اگر طراح به جای گل‌های شجرة ملعونة ستاره شش پَر صهیونیسم را کار می‌کرد بهتر بود و مناسبتی‌تر. بالای منبر عبارت "مع الحسین ابدا" نقش بسته است. دست آخر چشمم به تصویری می‌افتد که شبیه طومارهای قدیمی است. در آن جملاتی به خط عبری نوشته شده است. ادامه دارد... ✍️محمدهادی شمس الدینی دوشنبه| ۹ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📌 ادامه از پست قبلی: اُمتی مثل عقاب (۲) از عبارت فارسی بالای خطوط عبری می‌فهمم آیاتی از باب ۲۸ سِفر تثنیَه تورات است. کنجکاو می‌شوم بدانم معنای آیات چیست؟ به سرعت توی گوگل جست‌وجو می‌کنم. آیه ۲۵: "و یَهُوَه تو را پیش روی دشمنانت مُنهَزم خواهد ساخت. از یک راه بر ایشان بیرون خواهی رفت و از هفت راه از حضور ایشان خواهی گریخت و در تمامی ممالک جهان به تلاطم خواهی افتاد." آیه ۲۶:"و بدن شما برای همه پرندگان هوا و بهایم زمین خوراک خواهد بود و هیچکس آن‌ها را دور نخواهد کرد." آیه ۴۹: "و یَهُوَه از دور یعنی از اقصای زمین امتی را که مثل عقاب می‌پرد بر تو خواهد آورد امتی که زبانش را نخواهی فهمید." با خودم می‌گویم: "این هم بخش مناسبتی که توی دکور دنبالش می‌گشتی. این همان چیزیه که از یه هیأت ضد صهیونیستی انتظار می‌ره. دیگه چی می‌خوای؟" در حالی که خنده‌ای کَجکی روی صورتم می‌نشیند و احساس می‌کنم چیزی توی دلم غَنج می‌زند به این فکر می‌کنم: "هرچند یهود به دنبال دور کردن بچه‌شیعه‌ها از قرآن هست، عوضش ما شیعه‌ها باید جوان‌های یهودی رو بیشتر به خواندن تورات تشویق کنیم. اصلاً ‌بد نیست از حفظ موضوعی آیات شروع کنیم. مخصوصاً آیات باب ۲۸ سِفر تثنیه. آخه حیوونکی‌ها حفظ کل تورات محاله براشون. چون بعید می‌دونم عمرشون قد بده بتونن کل تورات رو حفظ کنن." ✍️محمدهادی شمس الدینی دوشنبه| ۹ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📌 غیرت کشیدن حاجی یک ماه پیش رفته بود لبنان. برای دیدار با برادران حزب‌الله و روحیه دادن به جانبازان عملیات معروف به پیجر. همان‌هایی که چشم و دست‌هایشان را از دست داده بودند. حالا حاجی وسط روضه عمه سادات‌، خاطرات آن سفر به یادش آمده است: "جانباز لبنانی برایم تعریف می‌‌کرد: یه شب که روی تخت بیمارستان بودم و همسرم هم پیشم بود، دشمن شروع به بمباران منطقه کرد. به همسرم اصرار کردم که به خونه برگرده. غیرتم اجازه نمی‌داد اونجا زیر بمباران بمونه. همون شب خواب دیدم توی صحرای کربلام. تا چشم کار می‌کرد مرد جنگی ایستاده بود. وسطشون هم یک خانمِ تک و تنها بود که جنگجوها دوره‌اش کرده بودن. همون توی خواب یه صدایی شنیدم که بهم می‌گفت: می‌خوای غیرتی بشی سر زینب غیرتی شو." خاطره حاجی که به اینجا رسید هق هق گریه‌ها توی مجلس بلند شد‌. ✍️محمدهادی شمس الدینی دوشنبه| ۹ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd