📌 #روایت_مردمی_جنگ
ما عصای موسی داریم!
دقیقاً دوم آبان چهل سال قبل، خطیب نماز جمعه تهران جمله عجیب و البته غریبی را میگوید: «عصای موسی در اختیار ماست!» فهم آن جمله شاید برای مردم آن زمانه و من که فیلم آن را در این ایام جنگ ایران با اسرائیلیان دیدم سخت بود. چوب درختی در دست رسول خدا به اژدها تبدیل میشود، سحر فرعونیان را میبلعد و دریا را میشکافد! آن معجزه چه ربطی به ما دارد؟! ولی مطمئن هستم که حکیم فرزانه ما تبیین غلط نمیدهد. برای پاسخ این سؤال با خودم کلنجار میرفتم تا اینکه خداوند تصاویر راهپیمایی جمعه خشم و نصر را مقابل چشمانم قرار داد. شاید همین باشه! و در مراسم تشییع پیکرهای شهدای اقتدار در هفتم تیر ۱۴۰۴ به یقین رسیدم.
بله درسته! اسرائیل در این جنگ بسیار روی قشر به اصطلاح خاکستری و نسل Z و چی و چی حساب باز کرده بود. ورق برگشت، بهتر است بگویم خدا ورق را برگرداند؛ از کوچک و بزرگ، پیر و جوان، راستی و چپی، روشنفکر و سنتی و ... آمده بودند. احمقهای یهودی معتقدند که «یدُ اللَّهِ مَغْلُولَه» اما خداوند نشان داد که «یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِم» قلوب انسانها دست اوست! همان ها که تا دیروز میگفتند: اسرائیل با پشتوانه تمام دنیا، می تواند دو روزه ایران را با خاک یکسان کند؛ حالا با شنیدن آتش بس، ناراحت می شوند! بله! خدا به سرعت سیرت این مردم را تغییر میدهد همچنانکه سیرت عصا را تغییر داد و از آنها اژدهایی میسازد که با فرعونیان زمانه و سحر ساحرانشان در میافتند.
ایران وادی طور شده است و خداوند نزدیک است، «إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ». در این صحنهها دیدیم که چه کسی این مردم را احیاء کرد که میخروشند به سوی شکافتن دریا. آری! «موسی جلودار است و نیل اندر میان است». طبق این برنامه، یک خبر خوش برای این ملت خدایی! رهبر جبهه مقاومت، سیدعلی خامنهای ادامه میدهند: «ید بیضاء در اختیار ماست!» و من با خود میگویم: شاید خداوند آن را در کلاس بعدی رونمایی کند!
✍️محمدحسین فیاض
دوشنبه| ۹ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
اینجا صدایش میزنند: "مامانبغدادی". خواهر سهشهید است و همسر شهید یحیی سیدی. بعد از ۳۰ سال پیکر شوهر شهیدش برگشته. از دفاع مقدس خانهشان پشتیبانی جبهه و جنگ بوده.
دلقرص میگوید: "زخمهای شوهرم را خودم پانسمان میکردم؛ شوهرم میگفت زودتر خوب شدم چون تو ازم پرستاری کردی. پرستار نبودم؛ تجربه نداشتم. کتفش رو ترکش برده بود. زخمها را میتراشیدم و پانسمان میکردم."
روز اول حمله رژیم صهیونیستی؛ غسالخانه مستاصل میشود. شیرزن میخواستند برای اینکه روی خانمها را باز کنند. ذهنشان میرود سمت مامانبغدادی.
هر روز با غسل شهادت، از شهریار میکوبد میآید معراج شهدا. که برای شهدا مادری کند و به خانوادهشان دلداری دهد.
محمدعلی جعفری
دوشنبه| ۹ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
پدر مادرها بوی بچهشان را میشناسند. از راه دور ذهنش را میخوانند. تو چشم بچه که نگاه کنند حرف دلش را میفهمند.
لعنت بر ظالم! چه بر سر نعش جوان آمده؟ تکههای بدن کجا پرتاب شده یا سوخته و خاکستر شده؟ پدر با پارهای از جسم جوانش یکهفته حیران و مستاصل و منتظر است. نمیداند بقیه پارههای جگرش کجایند؟ نمیداند چیزی اصلا مانده که منتظرش باشد یا نه؟!
کاش حالا که وطن داغدار است او هم از این بلاتکلیفی دربیاید. کاش حالا که بقیه پیکر شهیدان را پرچم میپیچند او هم بتواند نوحه بخواند: «جوانان بنیهاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید!»
خادمهای غسالخانه لبگزیده میگویند باید بروند آزمایش DNA، امید که گره از کارشان باز شود. ماندهام چهجوری میخواهند خبر ببرند برای مادر!
محمدعلی جعفری
دوشنبه| ۹ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
پناهی از جنس عشق
در میان غوغای جنگ و آوارگی، وقتی شهرهایمان رنگ خاکستر به خود گرفت و صدای انفجار، لالایی شبهایمان شد، تنها یک چیز در دلم فریاد میزد: «نجات». نجات هموطنانم، نجات انسانها. نه تفنگی در دست داشتم و نه قدرتی برای تغییر معادلات جنگ. اما دلی داشتم که برای همنوعانم میتپید و خانهای که میتوانست پناهگاهی امن باشد.
اقامتگاهمان در بافت سنتی شهر جهانی، محلی شد برای اسکان رایگان کسانی که مجبور به ترک خانههایشان شده بودند. هر کدام قصهای داشتند، قصهای از درد، ترس و امید. در میان این مسافران ناخوانده، چهرههای آشنایی هم به چشم میخورد؛ مهمانهای قدیمی که روزی برای تفریح و استراحت به اینجا آمده بودند و حالا جنگ، آنها را دوباره به این مکان بازگردانده بود.
دیدنشان، قلبم را به درد میآورد. اما نمیخواستم این درد، به آنها هم منتقل شود. باید قوی میبودم، باید امید میدادم. برای همین، تمام تلاشم را میکردم تا لحظاتی هر چند کوتاه، آنها را از فضای جنگ دور کنم. فیلمهای شاد میگذاشتیم، از خاطرات بچگیمان برای هم میگفتیم و سعی میکردیم با خندههایمان، صدای جنگ را برای لحظاتی خاموش کنیم.
یادم نمیرود، یک روز پدر و مادرم حیاط خانه را به یک پیکنیک کوچک تبدیل کردند. بوی جوجهکباب تمام فضا را پر کرده بود و خندههایمان، بلندتر از همیشه به گوش میرسید. مهمانهای تبریزیمان هم آستین بالا زدند و با پختن آش دوغ، عطر و طعم جدیدی به سفرهمان بخشیدند. در آن لحظات، انگار نه جنگی بود و نه آوارگی؛ فقط صفا و صمیمیت بود و عشق.
من روحیهٔ حساسی دارم. همیشه وقتی مهمانها از پیشم میروند، دلم میگیرد و اشکهایم سرازیر میشوند. اما این بار، به خودم قول داده بودم که قوی باشم. تا وقتی آنها به من نگاه میکنند، باید حس امید را در دلهایشان زنده نگه دارم. و چه لذتی داشت دیدن اینکه میتوانم در مقابل اشکهایشان لبخند بزنم و به آنها اطمینان دهم که دفعهٔ بعدی، در صلح و شادی همدیگر را خواهیم دید.
پدر و مادرم، با تمام وجود جهاد کردند. با وجود شرایط مالی نه چندان مناسب، از همان حداقلها به همنوعان خود بخشیدند. یک روز، یکی از مهمانها که فهمیده بود اسکان رایگان است، بغض کرد و با صدایی لرزان گفت: «من باید مبلغی بپردازم.» هرچه اصرار کرد نپذیرفتیم ولی به نظرم این، قشنگترین لحظه بود؛ لحظهای که نشان میداد هنوز هم انسانهایی هستند که قدر محبت را میدانند و نمیخواهند سربار دیگران باشند.
پدرم همیشه میگوید: «جنگ فقط تفنگ دست گرفتن نیست. همین بیماریها و نبود داروها هم خودش یک نوع جنگه. اگر به جنگزده اتاق میدهیم، به بیماری هم که بضاعتی ندارد، باید کمک کنیم. مهم دست گرفتن و کنار هم بودنه.» و این تنها کاری بود که در آن لحظات از دستمان بر می آمد.
ما در آن روزهای سخت، نه تنها پناهگاه جسمی، بلکه پناهگاهی از جنس عشق و امید برای هموطنانمان فراهم کردیم و این، بزرگترین افتخار زندگی من است.
نگار عباسی
دوشنبه| ۹ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
هوای عزادار را باید داشت. داغدیده را باید نوازش کرد. دل مصیبتزده خانهخراب است. نباید بردش هرجایی.
خدام، خانواده شهدا را سَرِ چشم میگذارند. هر تابوتی را که آذین میبندند و آماده حضور خانواده میکنند باید جایی مرتب و تر و تمیز برایش تدارک ببینند. عود عربی میسوزانند و گلاب تازه. گرد و غبار را وسواسی دستمال میکشند. انگار همه این بساط فقط برای آنهاست. نکند غم بیاید روی غمشان! نکند وداعشان را سنگینتر کند! و تاریخ اینطوری تکرار میشود!
محمدعلی جعفری
دوشنبه| ۹ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
کلمات سنگین هستند. هر کلمه با خودش آلبومی از تصاویر، خاطرات و احساسات را در آدم زنده میکند.
در گلزار شهدای بهشت زهرا، قطعه ۴۲ قدم میزنم، یک گوشه خانوادهای نشسته، گریه میکنند و به خاک چنگ میزنند.
گوشهی دیگر مردی مقابل قبری نشسته و بهت زده،
بدون کلمهای حرف
بدون پلک زدن
بدون تکان خوردن، خیره مانده به سنگ قبر مقابلش...
چند کودک بین قبرها میگردند و آدرس میپرسند.
بزرگتری که همراهشان است میگوید:« بچهها رفیق شهید هستند»
رفیق شهید! کلمهای که تصویر مردی سن بالا، با ریش و پوست چین خورده را جلوی چشمانم میآورد. مردی که کوله باری خاطره از شهید دارد. این تصویر من از رفیق شهید است، نه این کودکان.
انگار جهان تغییر کرده و من هنوز نتوانستهام تصویرهای ذهنیام را بهروزرسانی کنم. حالا تصویر این کودکان میشود تصویر ذهنی من از رفقای شهید.
محمد حیدری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
یکی میگفت شهادت قبلا شکل "دَر" بوده. هر چند وقتی یک نفر میتوانست از آن رد شود. اصلا برای همین اسمش را گذاشتند "باب شهادت"
این روزها اما دیگر برای شهادت بابی وجود ندارد. "در" شهادت را بستند و دروازهاش را باز کردند.
تصورم از این دروازه جاییست شبیه همین ورودی قطعه ۴۲ بهشت زهرا. جایی که مزار شهدای حمله صهیونیستهاست.
تشییع شهدا مثل رود روان است. فقط باید در مسیر صبر کنی. میبینی که از سالن دعای ندبه، تابوتی، شبیه قایقهای کاغذی کودکیهایمان، روی دست مردم به جلو میآید. به قدر لحظهای در مقابل تو هست و بعد میرود به سمت قطعه ۴۲. به سمت دروازه شهادت. معبری به سمت بهشت.
تو چه کار میکنی؟ میایستی و تنها نظارهگر میمانی یا دل به دریای مردم میزنی تا به آن شهید برسی؟؟؟
محمد حیدری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
در دفاع مقدّس دو پایش را گذاشته و باز هم بقیه راه را آمده! نشسته پای داستان خودش. حواسش جمع حساب و کتاب خودش است.
نه چون جانباز است حسرتش را میخورم. این که آدمها سریع بروند توی نقش خودشان و بشوند یک گوشه تاریخ، قصه خودشان را بسازند یک آنی میخواهد و ما همه تشنه آنیم.
کاش میگفت کی و کجا خودش را پاک و صاف پیدا کرده و فهمیده چه طوری باید این مسیر را زیبا رفت! نمیگوید!
نگاه به پای مصنوعیش نکنید خودش مانند قلم نیاش برای حسین زمان خوشرقصی میکند. آمده با هنرش رنگ و بویی بدهد به در و دیوار معراج شهدا!
محمدعلی جعفری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
اسرائیل برای هر ایرانی دشمن است اما برای بعضی دشمنتر!
این آدمها که گل سرخ توی دستشان است و منتظرند بروند داخل معراج و شهید #مهدی_قهرمانی را ببینند دیگر آدمهای سابق نیستند. دشمن از اینها جوانی را چند روز قبل از عقدش گرفته. وقتی قرار بوده زندگیاش را عاشقانه شروع کند.
خون مادرش حالا جور دیگری میجوشد توی رگهایش. او به اندازه مادری که عاشق دیدن پسرش در لباس دامادیست، به اندازه مادری که منتظر دیدن عروسش هست، از اسرائیل نفرت دارد. اگر چه وقتی پای این آدمها میرسد لبه گودال راضی میشوند به شهادت عزیزشان! چون حسین تا ابد خودش تسلی دلهای خونخورده است!
محمدعلی جعفری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd