📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
پدر مادرها بوی بچهشان را میشناسند. از راه دور ذهنش را میخوانند. تو چشم بچه که نگاه کنند حرف دلش را میفهمند.
لعنت بر ظالم! چه بر سر نعش جوان آمده؟ تکههای بدن کجا پرتاب شده یا سوخته و خاکستر شده؟ پدر با پارهای از جسم جوانش یکهفته حیران و مستاصل و منتظر است. نمیداند بقیه پارههای جگرش کجایند؟ نمیداند چیزی اصلا مانده که منتظرش باشد یا نه؟!
کاش حالا که وطن داغدار است او هم از این بلاتکلیفی دربیاید. کاش حالا که بقیه پیکر شهیدان را پرچم میپیچند او هم بتواند نوحه بخواند: «جوانان بنیهاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید!»
خادمهای غسالخانه لبگزیده میگویند باید بروند آزمایش DNA، امید که گره از کارشان باز شود. ماندهام چهجوری میخواهند خبر ببرند برای مادر!
محمدعلی جعفری
دوشنبه| ۹ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
پناهی از جنس عشق
در میان غوغای جنگ و آوارگی، وقتی شهرهایمان رنگ خاکستر به خود گرفت و صدای انفجار، لالایی شبهایمان شد، تنها یک چیز در دلم فریاد میزد: «نجات». نجات هموطنانم، نجات انسانها. نه تفنگی در دست داشتم و نه قدرتی برای تغییر معادلات جنگ. اما دلی داشتم که برای همنوعانم میتپید و خانهای که میتوانست پناهگاهی امن باشد.
اقامتگاهمان در بافت سنتی شهر جهانی، محلی شد برای اسکان رایگان کسانی که مجبور به ترک خانههایشان شده بودند. هر کدام قصهای داشتند، قصهای از درد، ترس و امید. در میان این مسافران ناخوانده، چهرههای آشنایی هم به چشم میخورد؛ مهمانهای قدیمی که روزی برای تفریح و استراحت به اینجا آمده بودند و حالا جنگ، آنها را دوباره به این مکان بازگردانده بود.
دیدنشان، قلبم را به درد میآورد. اما نمیخواستم این درد، به آنها هم منتقل شود. باید قوی میبودم، باید امید میدادم. برای همین، تمام تلاشم را میکردم تا لحظاتی هر چند کوتاه، آنها را از فضای جنگ دور کنم. فیلمهای شاد میگذاشتیم، از خاطرات بچگیمان برای هم میگفتیم و سعی میکردیم با خندههایمان، صدای جنگ را برای لحظاتی خاموش کنیم.
یادم نمیرود، یک روز پدر و مادرم حیاط خانه را به یک پیکنیک کوچک تبدیل کردند. بوی جوجهکباب تمام فضا را پر کرده بود و خندههایمان، بلندتر از همیشه به گوش میرسید. مهمانهای تبریزیمان هم آستین بالا زدند و با پختن آش دوغ، عطر و طعم جدیدی به سفرهمان بخشیدند. در آن لحظات، انگار نه جنگی بود و نه آوارگی؛ فقط صفا و صمیمیت بود و عشق.
من روحیهٔ حساسی دارم. همیشه وقتی مهمانها از پیشم میروند، دلم میگیرد و اشکهایم سرازیر میشوند. اما این بار، به خودم قول داده بودم که قوی باشم. تا وقتی آنها به من نگاه میکنند، باید حس امید را در دلهایشان زنده نگه دارم. و چه لذتی داشت دیدن اینکه میتوانم در مقابل اشکهایشان لبخند بزنم و به آنها اطمینان دهم که دفعهٔ بعدی، در صلح و شادی همدیگر را خواهیم دید.
پدر و مادرم، با تمام وجود جهاد کردند. با وجود شرایط مالی نه چندان مناسب، از همان حداقلها به همنوعان خود بخشیدند. یک روز، یکی از مهمانها که فهمیده بود اسکان رایگان است، بغض کرد و با صدایی لرزان گفت: «من باید مبلغی بپردازم.» هرچه اصرار کرد نپذیرفتیم ولی به نظرم این، قشنگترین لحظه بود؛ لحظهای که نشان میداد هنوز هم انسانهایی هستند که قدر محبت را میدانند و نمیخواهند سربار دیگران باشند.
پدرم همیشه میگوید: «جنگ فقط تفنگ دست گرفتن نیست. همین بیماریها و نبود داروها هم خودش یک نوع جنگه. اگر به جنگزده اتاق میدهیم، به بیماری هم که بضاعتی ندارد، باید کمک کنیم. مهم دست گرفتن و کنار هم بودنه.» و این تنها کاری بود که در آن لحظات از دستمان بر می آمد.
ما در آن روزهای سخت، نه تنها پناهگاه جسمی، بلکه پناهگاهی از جنس عشق و امید برای هموطنانمان فراهم کردیم و این، بزرگترین افتخار زندگی من است.
نگار عباسی
دوشنبه| ۹ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
هوای عزادار را باید داشت. داغدیده را باید نوازش کرد. دل مصیبتزده خانهخراب است. نباید بردش هرجایی.
خدام، خانواده شهدا را سَرِ چشم میگذارند. هر تابوتی را که آذین میبندند و آماده حضور خانواده میکنند باید جایی مرتب و تر و تمیز برایش تدارک ببینند. عود عربی میسوزانند و گلاب تازه. گرد و غبار را وسواسی دستمال میکشند. انگار همه این بساط فقط برای آنهاست. نکند غم بیاید روی غمشان! نکند وداعشان را سنگینتر کند! و تاریخ اینطوری تکرار میشود!
محمدعلی جعفری
دوشنبه| ۹ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
کلمات سنگین هستند. هر کلمه با خودش آلبومی از تصاویر، خاطرات و احساسات را در آدم زنده میکند.
در گلزار شهدای بهشت زهرا، قطعه ۴۲ قدم میزنم، یک گوشه خانوادهای نشسته، گریه میکنند و به خاک چنگ میزنند.
گوشهی دیگر مردی مقابل قبری نشسته و بهت زده،
بدون کلمهای حرف
بدون پلک زدن
بدون تکان خوردن، خیره مانده به سنگ قبر مقابلش...
چند کودک بین قبرها میگردند و آدرس میپرسند.
بزرگتری که همراهشان است میگوید:« بچهها رفیق شهید هستند»
رفیق شهید! کلمهای که تصویر مردی سن بالا، با ریش و پوست چین خورده را جلوی چشمانم میآورد. مردی که کوله باری خاطره از شهید دارد. این تصویر من از رفیق شهید است، نه این کودکان.
انگار جهان تغییر کرده و من هنوز نتوانستهام تصویرهای ذهنیام را بهروزرسانی کنم. حالا تصویر این کودکان میشود تصویر ذهنی من از رفقای شهید.
محمد حیدری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
یکی میگفت شهادت قبلا شکل "دَر" بوده. هر چند وقتی یک نفر میتوانست از آن رد شود. اصلا برای همین اسمش را گذاشتند "باب شهادت"
این روزها اما دیگر برای شهادت بابی وجود ندارد. "در" شهادت را بستند و دروازهاش را باز کردند.
تصورم از این دروازه جاییست شبیه همین ورودی قطعه ۴۲ بهشت زهرا. جایی که مزار شهدای حمله صهیونیستهاست.
تشییع شهدا مثل رود روان است. فقط باید در مسیر صبر کنی. میبینی که از سالن دعای ندبه، تابوتی، شبیه قایقهای کاغذی کودکیهایمان، روی دست مردم به جلو میآید. به قدر لحظهای در مقابل تو هست و بعد میرود به سمت قطعه ۴۲. به سمت دروازه شهادت. معبری به سمت بهشت.
تو چه کار میکنی؟ میایستی و تنها نظارهگر میمانی یا دل به دریای مردم میزنی تا به آن شهید برسی؟؟؟
محمد حیدری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
در دفاع مقدّس دو پایش را گذاشته و باز هم بقیه راه را آمده! نشسته پای داستان خودش. حواسش جمع حساب و کتاب خودش است.
نه چون جانباز است حسرتش را میخورم. این که آدمها سریع بروند توی نقش خودشان و بشوند یک گوشه تاریخ، قصه خودشان را بسازند یک آنی میخواهد و ما همه تشنه آنیم.
کاش میگفت کی و کجا خودش را پاک و صاف پیدا کرده و فهمیده چه طوری باید این مسیر را زیبا رفت! نمیگوید!
نگاه به پای مصنوعیش نکنید خودش مانند قلم نیاش برای حسین زمان خوشرقصی میکند. آمده با هنرش رنگ و بویی بدهد به در و دیوار معراج شهدا!
محمدعلی جعفری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
اسرائیل برای هر ایرانی دشمن است اما برای بعضی دشمنتر!
این آدمها که گل سرخ توی دستشان است و منتظرند بروند داخل معراج و شهید #مهدی_قهرمانی را ببینند دیگر آدمهای سابق نیستند. دشمن از اینها جوانی را چند روز قبل از عقدش گرفته. وقتی قرار بوده زندگیاش را عاشقانه شروع کند.
خون مادرش حالا جور دیگری میجوشد توی رگهایش. او به اندازه مادری که عاشق دیدن پسرش در لباس دامادیست، به اندازه مادری که منتظر دیدن عروسش هست، از اسرائیل نفرت دارد. اگر چه وقتی پای این آدمها میرسد لبه گودال راضی میشوند به شهادت عزیزشان! چون حسین تا ابد خودش تسلی دلهای خونخورده است!
محمدعلی جعفری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
24.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #روایت_مردمی_جنگ
جیم کری، در فیلم مرد کابلی، یک جایی میگوید:«میدونی اشکال زندگی واقعی چیه؟... تو لحظات حساس موسیقی نداره.»
اگر دست من بود و قدرت میداشتم، حتما دستور میدادم سنج و دمام بشود سرود ملی ایران. گویی کل بار غم و حماسه ما را در نت به نت صدایش دارد.
هم میشود با نوایش گریه کرد و هم میشود شمشیر زد.
شبیه همین مردمی که زیر تابوتها اشک میریزند، اما فریاد "مرگ بر اسرائیل" آنها هم بلند است و بدون لرزش.
کسی دعوتشان نکرده بود. خودشان سنج و دمام به دوش انداختند و آمدند گلزار شهدا. قطعه ۵۰. میان شهدای مدافع حرم.
انتهای تصویر را میبینید؟ پیکر شهید حاجیزاده و شهید باقری بر روی دستها میرود. در همین لحظه است که چند جوان مینوازند.
این صحنه بدون آنها یک چیزی کم دارد.
آنها موسیقی این سکانس را به بهترین نحو نواختند.
نوای غم و حماسه.
شبیه حسی که پس از شهادت سرداران داشتیم.
حالا دیگر مطمئنم که سنج و دمام باید سرود ملی ما بشود.
محمد حیدری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
آدم مصیبتزده دنبال نشانه میگردد؛ یک امید تازه برای بقیه عمر و زندگی. غمدیده را باید برگرداند به حیات!
وقتی گروهگروه سرباز میرفت تو سپاه عبیدالله، زینب(س) چشمش را دوخته بود به راه. دم غروب حبیب را از دور دید. سوار بر مرکب، آرام و سر به راه. حضرت زینب(س) دعایش کرد و برایش پیغام فرستاد. گرچه حبیب پا به سن گذاشته بود. گرچه تنها بود!
روحالله رستمی مدالآور پارالمپیک قهرمانیست؛ آمده خانواده قهرمانان وطن را تسلی بدهد. ارادتش اما به خانواده شهدا سابقهدار است. میگوید: در مسابقات بینالمللی توکیوآسیبدیدگی شدیدی داشتم. درد سینه و پشتبازو. به حضرت عباس و شهید حسن عبداللهزاده متوسل شدم. به مدال امید نداشتم؛ چه برسد به طلا. عهد کردم اگه طلا بگیرم تقدیم کنم به حسن عبداللهزاده. روز مسابقه انگار دردها یادم رفته بود. طلا گرفتم. توی مصاحبه اعلام کردم مدالم تقدیم به شهید.
محمدعلی جعفری
چهارشنبه| ۱۱ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd