📌 #روایت_مردمی_جنگ
کلمات سنگین هستند. هر کلمه با خودش آلبومی از تصاویر، خاطرات و احساسات را در آدم زنده میکند.
در گلزار شهدای بهشت زهرا، قطعه ۴۲ قدم میزنم، یک گوشه خانوادهای نشسته، گریه میکنند و به خاک چنگ میزنند.
گوشهی دیگر مردی مقابل قبری نشسته و بهت زده،
بدون کلمهای حرف
بدون پلک زدن
بدون تکان خوردن، خیره مانده به سنگ قبر مقابلش...
چند کودک بین قبرها میگردند و آدرس میپرسند.
بزرگتری که همراهشان است میگوید:« بچهها رفیق شهید هستند»
رفیق شهید! کلمهای که تصویر مردی سن بالا، با ریش و پوست چین خورده را جلوی چشمانم میآورد. مردی که کوله باری خاطره از شهید دارد. این تصویر من از رفیق شهید است، نه این کودکان.
انگار جهان تغییر کرده و من هنوز نتوانستهام تصویرهای ذهنیام را بهروزرسانی کنم. حالا تصویر این کودکان میشود تصویر ذهنی من از رفقای شهید.
محمد حیدری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
یکی میگفت شهادت قبلا شکل "دَر" بوده. هر چند وقتی یک نفر میتوانست از آن رد شود. اصلا برای همین اسمش را گذاشتند "باب شهادت"
این روزها اما دیگر برای شهادت بابی وجود ندارد. "در" شهادت را بستند و دروازهاش را باز کردند.
تصورم از این دروازه جاییست شبیه همین ورودی قطعه ۴۲ بهشت زهرا. جایی که مزار شهدای حمله صهیونیستهاست.
تشییع شهدا مثل رود روان است. فقط باید در مسیر صبر کنی. میبینی که از سالن دعای ندبه، تابوتی، شبیه قایقهای کاغذی کودکیهایمان، روی دست مردم به جلو میآید. به قدر لحظهای در مقابل تو هست و بعد میرود به سمت قطعه ۴۲. به سمت دروازه شهادت. معبری به سمت بهشت.
تو چه کار میکنی؟ میایستی و تنها نظارهگر میمانی یا دل به دریای مردم میزنی تا به آن شهید برسی؟؟؟
محمد حیدری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
در دفاع مقدّس دو پایش را گذاشته و باز هم بقیه راه را آمده! نشسته پای داستان خودش. حواسش جمع حساب و کتاب خودش است.
نه چون جانباز است حسرتش را میخورم. این که آدمها سریع بروند توی نقش خودشان و بشوند یک گوشه تاریخ، قصه خودشان را بسازند یک آنی میخواهد و ما همه تشنه آنیم.
کاش میگفت کی و کجا خودش را پاک و صاف پیدا کرده و فهمیده چه طوری باید این مسیر را زیبا رفت! نمیگوید!
نگاه به پای مصنوعیش نکنید خودش مانند قلم نیاش برای حسین زمان خوشرقصی میکند. آمده با هنرش رنگ و بویی بدهد به در و دیوار معراج شهدا!
محمدعلی جعفری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
اسرائیل برای هر ایرانی دشمن است اما برای بعضی دشمنتر!
این آدمها که گل سرخ توی دستشان است و منتظرند بروند داخل معراج و شهید #مهدی_قهرمانی را ببینند دیگر آدمهای سابق نیستند. دشمن از اینها جوانی را چند روز قبل از عقدش گرفته. وقتی قرار بوده زندگیاش را عاشقانه شروع کند.
خون مادرش حالا جور دیگری میجوشد توی رگهایش. او به اندازه مادری که عاشق دیدن پسرش در لباس دامادیست، به اندازه مادری که منتظر دیدن عروسش هست، از اسرائیل نفرت دارد. اگر چه وقتی پای این آدمها میرسد لبه گودال راضی میشوند به شهادت عزیزشان! چون حسین تا ابد خودش تسلی دلهای خونخورده است!
محمدعلی جعفری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
24.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #روایت_مردمی_جنگ
جیم کری، در فیلم مرد کابلی، یک جایی میگوید:«میدونی اشکال زندگی واقعی چیه؟... تو لحظات حساس موسیقی نداره.»
اگر دست من بود و قدرت میداشتم، حتما دستور میدادم سنج و دمام بشود سرود ملی ایران. گویی کل بار غم و حماسه ما را در نت به نت صدایش دارد.
هم میشود با نوایش گریه کرد و هم میشود شمشیر زد.
شبیه همین مردمی که زیر تابوتها اشک میریزند، اما فریاد "مرگ بر اسرائیل" آنها هم بلند است و بدون لرزش.
کسی دعوتشان نکرده بود. خودشان سنج و دمام به دوش انداختند و آمدند گلزار شهدا. قطعه ۵۰. میان شهدای مدافع حرم.
انتهای تصویر را میبینید؟ پیکر شهید حاجیزاده و شهید باقری بر روی دستها میرود. در همین لحظه است که چند جوان مینوازند.
این صحنه بدون آنها یک چیزی کم دارد.
آنها موسیقی این سکانس را به بهترین نحو نواختند.
نوای غم و حماسه.
شبیه حسی که پس از شهادت سرداران داشتیم.
حالا دیگر مطمئنم که سنج و دمام باید سرود ملی ما بشود.
محمد حیدری
سه شنبه| ۱۰ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
آدم مصیبتزده دنبال نشانه میگردد؛ یک امید تازه برای بقیه عمر و زندگی. غمدیده را باید برگرداند به حیات!
وقتی گروهگروه سرباز میرفت تو سپاه عبیدالله، زینب(س) چشمش را دوخته بود به راه. دم غروب حبیب را از دور دید. سوار بر مرکب، آرام و سر به راه. حضرت زینب(س) دعایش کرد و برایش پیغام فرستاد. گرچه حبیب پا به سن گذاشته بود. گرچه تنها بود!
روحالله رستمی مدالآور پارالمپیک قهرمانیست؛ آمده خانواده قهرمانان وطن را تسلی بدهد. ارادتش اما به خانواده شهدا سابقهدار است. میگوید: در مسابقات بینالمللی توکیوآسیبدیدگی شدیدی داشتم. درد سینه و پشتبازو. به حضرت عباس و شهید حسن عبداللهزاده متوسل شدم. به مدال امید نداشتم؛ چه برسد به طلا. عهد کردم اگه طلا بگیرم تقدیم کنم به حسن عبداللهزاده. روز مسابقه انگار دردها یادم رفته بود. طلا گرفتم. توی مصاحبه اعلام کردم مدالم تقدیم به شهید.
محمدعلی جعفری
چهارشنبه| ۱۱ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
آغوش پدر و مادر، امنترین جای جهان برای کودک است.
روانشناسان میگویند در لحظهای که کودک ترسیده باشد، بغل پدر و مادر، میتواند آن نقطهی امنی باشد که کودک میداند آنجا به آرامش میرسد.
خانوادهای که در کنار یکدیگر به شهادت رسیدهاند، حالا در آغوش همدیگر به خاک سپرده میشوند.
درون یک قبر.
پسر خانواده پیکر
پدر
مادر
و خواهر کوچکش را به خاک سپرد.
در نگاهش دلتنگی یک آغوش خانوادگی موج میزد.
محمد حیدری
چهارشنبه|۱۱ تیر۱۴۰۴| #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
4.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ذغال سرخ شده دیدهای؟
انتشار برای نخستینبار
یک روز، بعد از پایان مصاحبه خبری، از دکتر طهرانچی خواستیم خاطره جانبازیشان را برایمان تعریف کنند. همیشه با تواضع، از گفتن این خاطرهها پرهیز میکردند. آن روز اما، ما خیلی اصرار کردیم.
در آخر به شوخی و جدی گفتیم: «قول میدهیم ضبط کنیم برای بعد…» این را که شنیدند، همانطور آرام و بیادعا پذیرفتند؛ شرط گذاشتند که فیلم و روایت نزد من امانت بماند، تا وقتی که دیگر خودشان نیستند…
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
15.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #روایت_مردمی_جنگ
#روایت_معراج
خانواده شهید باشوکی، ضجه میزدند. میسوختند و میسوزاندند. مادر کِل میکشید که قرار بود دامادش کنم. وسط داغ، اسرائیل را نفرین میکرد.
چند روز توی بیمارستانها به هوای اینکه زخمی شده پیاش میگردند. عاقبت میفهمند علی شهید شده. آرام نمیشدند. کارشان کشید به روضه جوان حسین(ع). بعدِ روضه، پدر لنگه پوتین پسر ۲۶ ساله را به سینه چسبانده بود. افتاد به سجده: "خدایا شکرت که پسرمو قبول کردی! خدایا شکرت که شهید شد!"
محمدعلی جعفری
چهارشنبه| ۱۱ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd