eitaa logo
روایت دارالعباده
111 دنبال‌کننده
158 عکس
32 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین: @Ab_gholamii
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 مرثیه ماهی‌گُلی‌ها وقتی که شیخ روضه می‌خواند تمام خانه اصفهانیان، همراهش روضه‌خوان می‌شوند. مرادم آدم‌ها نیستند. منظور در و دیوار و خشت و گِل خانه است. اینجا از فرش و عرش خانه گرفته تا منبر و کتیبه‌اش همگی روضه‌خوان هستند. حتی ماهی‌گُلی‌های توی حوض هم روضه‌خوان هستند. شیخ، روی منبر مرثیه عبدالله رضیع (علی‌اصغر) را می‌خواند: "أما تَرَونه کَیفَ یَتلظی عَطشا." و ماهی‌گلی‌ها می‌آیند کنار حوض و لب‌هایشان را با چشمانی خیس برای عزاداران باز و بسته می‌کنند و می‌گویند: "این تَلظّی که شیخ می‌گوید یعنی اینطوری." این دیگر روضه‌خوانی نیست. خود خود تعزیه و شبیه‌گردانی است. محمدهادی شمس الدینی چهارشنبه| ۱۱ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
تجمع عاشوراییان ( یــــــــــزد؛ حسینیه ایران ) 🗓 پنجشنبه 12 تیرماه مصادف با هفتم محرم ساعت : 17:30 🕌 یزد ـ حسینیه امیرچقماق 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 در معراج شهدا هر کسی گوشه کاری را گرفته. از کندن منگنه تابوت‌ها تا کسی که گلاب می‌پاشد یا مداحی مناسب حال پخش می‌کند. خانم بوربور، دکترای مطالعات زنان و خانواده و فعال در حوزه مشاوره یکی از این آدم‌هاست. خودش پیش‌قدم می‌شود تا خاطره‌ای را تعریف کند. تأکید می‌کند حتما روایتش را بنویسید. دختر شهیدی نمی‌رفت معراج، بالای سر پدرش. فکر کردیم می‌ترسد. نُه سال بیشتر نداشت. رفتم کنارش. پرسیدم: "خواهر، برادرم داری؟" گفت: "نه تَکم!" گفتم: "بریم پیش بابا خداحافظی؟ نکنه می‌ترسی؟" گفت: "نه نمی‌ترسم. من خودمو مثل حضرت رقیه می‌دونم و بابام رو مثل امام حسین! کار اونا اشتباهه که رفتن اونجا دارن گریه می‌کنن! آخه گریه نداره!" کاش شب سوم روضه‌خوان‌ها نگویند رقیه، دل شب، خرابه را گذاشت روی سرش. که همه هول شدند از ضجه‌هایش. کاش همه هوای دل دخترهای شهید را داشته باشند! محمدعلی جعفری پنجشنبه| ۱۲ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 شغلش پیک‌موتوری است. ساکن پاکدشت. روز اولِ جنگ گازکش می‌رود تهران. دنبال جایی که بتواند گوشه کار را بگیرد. شب برمی‌گردد. دست‌از پادرازتر. می‌رود زیارت شهدای گمنام. توسل می‌کند بتواند نقشی داشته باشد. یک ساعت بعد توی گروهی در مجازی می‌بیند برای معراج فراخوان داده‌اند. جز اولین نفرات خودش را می‌رساند. جارو می‌کشد، شانه زیر تابوت می‌گذارد، خانواده‌ها را دلداری می‌دهد و گوشه معراج پابه‌پای داغ‌دارها اشک می‌ریزد. آچارفرانسه است. می‌پرسم: "اگه کارمند بودی، مرخصی می‌گرفتی امید داشتی آخر برج حقوق داری، اینجام که پولی بهت نمی‌دن، داری از مایه‌کیسه می‌ذاری!" پوزخندی می‌زند: "مهم اینه الان اینجام!" یادِ این عبارت آسدمرتضی آوینی می‌افتم: "کسانی به امام زمانشان خواهند رسید، که اهل سرعت باشند؛ و اِلّا تاریخ کربلا نشان داده، که قافله حسینی معطل کسی نمی‌ماند!" محمدعلی جعفری پنجشنبه| ۱۲ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
16.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 دیده‌ها را نمی‌توان روایت کرد. حتی شنیده‌ها را. خانواده‌ها پشت در سردخانه گویی زردچوبه پاشیده باشند توی صورت‌شان. این‌پا آن‌پا می‌شوند. دست به هم می‌مالند. روی ران مالش می‌دهند. دست به کمر دور معراج حیران و سرگردان راه می‌روند. وای از آن لحظه‌ای که داخلِ سردخانه می‌روند و با پیکر شهیدشان مواجه می‌شوند. انگار فرومی‌ریزند و این‌طوریست که لعنت و عذاب الهی آل‌یهود را فرامی‌گیرد. محمدعلی جعفری پنجشنبه| ۱۲ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 خیلی وقت پیش، خانه یکی از اقوام، صحبت از جنگ غزه شد. فامیل‌مان با جدیت گفت:« من این عکس و فیلم‌هایی که از غزه میاد رو باور نمی‌کنم. الکیه، مظلوم نمایی می‌کنن...» چند وقتی هست که آن فامیل را ندیدم . اما حتما دفعه بعد که او را دیدم، عکس سهیل کطولی، شهید ۱۱ ساله را نشانش می‌دهم تا قشنگ مفهوم «الکی و مظلوم نمایی» را بفهمد. محمد حیدری پنجشنبه| ۱۲ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📌 عهد خون قرار بود این مردم در خانه بمانند تا در روزی که خورشید پرحرارت‌تر از دیگر روزها می‌تابد و شهر را به تعطیلی کشانده است از گرما در امان باشند؛ اما چه جای امان وقتی دشمن از رهبر و مرجعی عالی‌قدر امان برداشته و قصد جانش کرده است. این مردم آمده‌اند تا با رهبر خود عهد بندند. آن هم عهد خون. که چه؟ که تا پای جان از ولایت و مرجعیت دفاع کنند. تمام مسجد اعظم امامزاده جعفر و صحن‌ و راهرو و مسجد قدیم امامزاده پر از جمعیت است. آقاسیدحسین آقامیری پشت تریبون سخنرانی می‌کند. می‌گوید: "شاه فکر کرد با توهین و تهدید رهبر نهضت راه به جایی می‌برد؛ اما از فردای آن روز قیام مردم ایران شعله‌ور شد و دودمانش را بر باد داد. این بار هم همین‌طور است. ترامپ رهبری و مرجعیت را تهدید کرده است. مطمئن باشید دودمانش بر باد می‌رود." سید می‌گوید: "همان‌طور که شاه با توهین و تهدید رهبر نهضت در روزنامه اطلاعات مقدمه نابودی خودش را فراهم کرد، ترامپ هم با این تهدید، مرگ دولتش را رقم زد. با این تفاوت که این‌بار این مردم یزد هستند که در کشور اولین بار قیام کرده‌اند و این مراسم عهد خون در تمام کشور برگزار می‌شود." محمدهادی شمس الدینی جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📌 حرارت قلب‌ها بعد از سخنرانی سیدحسین آقامیری مردم شعار می‌دهند؛ اما دست‌ها از برابر سر بالاتر نمی‌رود. صداها از مقابل دهان جلوتر نمی‌رسد. خسته هستند. گرمای سر ظهر تیرماه طاقت‌ها را طاق کرده. حاجی این شکل شعار دادن را نمی‌پسندد. حق هم دارد. از بچه‌هیأتی و سینه‌زن امام حسین توقع بیشتر از این‌هاست. آن هم از نوع یزدی‌‌اش که موقع سینه‌زنی دست‌ها را چنان بالا می‌برد که انگار می‌خواهد آن‌ را به آسمان هفتم پرتاب کند. بعد هم از همان بیخ عرش خدا دست‌ها را جوری به سمت سینه‌ رها می‌کند که تو گویی می‌خواهد سینه را بشکافد و قلب غمدیده‌اش را بیرون بکشد و به عالم و آدم نشان دهد. همان قلبی که از شهادت سیدالشهدا داغ و پرحرارت است. سید می‌گوید: "آهای بچه‌هیأتی، آهای سینه‌زن، تو چطوری سینه می‌زنی؟ حالا هم همون‌طوری دست‌هات رو مشت کن و بیار بالا." با این حرف حاجی، پیرغلام‌های امام حسین هم توی دست و بازوهایشان حس جوان‌های بیست ساله را پیدا می‌کنند. پیر و جوان و نوجوان دست‌ها را مشت می‌کنند و به سمت آسمان پرواز می‌دهند: "خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست." محمدهادی شمس الدینی جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 یک شب در منهتن مخفیانه رفتم میدان نیویورک‌تایمز. اولین‌بار با چشم، شیطان را دیدم. از آن وضعیت کثافت و سیاه که برگشتم توی هتل؛ روی تخت دراز کشیدم و گفتم: "من دیگر آن آدم سابق نمی‌شوم!" هفته دوم طوفان‌الاقصی رفتم بیروت و جنوب لبنان. بعد از حدود یک ماه؛ قبل از پرواز برگشت مشرف شدم به زیارت خانواده شهید . وقتی از آن خانه بهشتی آمدم بیرون، تمام بغض سفر را با گریه در بلوار امام خمینیِ منتهی به فرودگاهِ رفیق‌حریری خالی کردم و گفتم: "من دیگر آن آدم سابق نمی‌شوم!" پارسال که از دستِ انتحاری و پلیس پاکستان، شبانه با یک سوخت‌بر فرار کردم سمت مرز ایران؛ سرم را چسباندم به صندلی ماشین و چشمانم را بستم و گفتم: "من دیگر آن آدم سابق نمی‌شوم!" و حالا باز گوشه معراج شهدای بهشت زهرا، وقتی دیده‌های مامان‌بغدادی در غسالخانه را می‌شنوم زیر لب زمزمه می‌کنم: "من دیگر آن آدم سابق نمی‌شوم!" محمدعلی جعفری جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 در مقتل حمزه نوشته‌اند وقتی صفیه، آمد پیکر برادر را ببیند رسول خدا فرمود: "صبر کنید!" بعد عبایش را درآورد و انداخت روی بدن مثله‌شده. بقیه بدن را هم با خار و خاشاک و علف بیابان پوشاند. یعنی مراعات حال عزیزان شهدا را بکنید. خدام قانون نگفته‌ای دارند. دو جور تابوت می‌پیچند؛ یکی که کامل با پرچم پوشیده می‌شود و دیگری که انگار رو باز است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! محمدعلی جعفری جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 می‌گوید: "گرگِ بازار؛ چشمش پیِ دریای طوفانی است." می‌گوید: "از این بازار می‌توانی هر کوسه‌ای را شکار کنی!" می‌گوید شرکتِ موادِ پلاستیکی دارد و الان هم وفورِ نذری و بازار تشنه ظروف یکبار مصرف؛ جنگ هم باشد و قیمت نفت هم کشیده بالا! می‌گوید: "احساس بازاریِ کوفه بهم دست داد که آهنگری‌هایش رونق گرفت!" کرکره شرکت را کشیده پایین و آمده معراج شهدا. تابوت‌ها را کاور و جابه‌جا می‌کند و پرچم می‌کشد. رفقای بازاری‌اش را می‌کشاند اینجا خَیّر شوند. برای شهدایی که مجلس وداع‌شان غریبانه است برادری می‌کند، بالای تابوت سینه می‌زند و مظلوم می‌کشد! پ.ن: راضی نشد عکسش را منتشر کنم! محمدعلی جعفری جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 بماند از پیکر برادرش چه دیده! شهید مصطفی سوباط. جوان رعنای دزفولیِ متولد ۷۵. از نیروهای یگان ویژه. برادر و پسرعموش آمده‌اند برای تحویل پیکر. خدام می‌دوند دور تابوت را شلوغ می‌کنند که غمِ غربت تلنبار نشود روی داغ‌شان. پسرعمو می‌گوید: مرز چزابه خادمی می‌کرد؛ امسال اربعینی‌ها دعوتید موکبش! برادر شهید حریف لرز پایش نمی‌شود. خدام تابوت را می‌گذارند روی زمین. باز دوام نمی‌آورد. دراز به دراز می‌خوابد و تابوت را بغل می‌زند! گویی بخواهد صورت به صورتش بگذارد. گویی بخواهد روضه‌ای مجسم کند. ته دل خدا را شکر می‌کنم مادرشان نیست این صحنه را ببیند! محمدعلی جعفری جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd