eitaa logo
روایت دارالعباده
112 دنبال‌کننده
158 عکس
32 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین: @Ab_gholamii
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 تعزیه خوانان بی‌ریا با عجله خودم را به میدان امیرچقماق رساندم. یکی از دوستانم که عکاس است گفته بود بروم. جمعیت زیادی در کنار نخل قدیمی گوشه میدان، نشسته یا ایستاده با شور و اشتیاق نظاره‌گر تعزیه بودند. مهمترین تفاوت این تعزیه با سایر مجالس در تعزیه‌خوانان آن بود. بچه‌های مرکز دنیای خاص نُه سال است وارد عرصه تعزیه شده‌اند. خانمی که همه با او هماهنگ بودند و حواسش به همه چیز بود سرپرست گروه بود. فرصتی پیش آمد تا با او درباره سختی کارش صحبت کنم. گفت: "هر کاری سختی خودش رو داره؛ اما وقتی همه با عشق و علاقه پای کار می‌آیند و افتخارشون برداشتن قدمی در راه امام حسین هست کارها خود به خود حل میشه و سختی ها آسان. این فرشته‌های زمینی با عشق و علاقه‌ای که به اباعبدالله دارند همت و تلاش می‌کنند و حرکت‌ها و متن‌های تعزیه ملی رو خوب و سریع حفظ می‌کنند و تمام توانشان را می‌گذارند. ما هم سعی داریم تا این بچه‌ها توانمند بشوند و مردم ظرفیت و توانایی آنها را ببینند و باورشان کنند و حس ترحمی که نسبت به این فرشته‌های بی‌ریا دارند از بین برود." بعد از پایان تعزیه حس و حال عجیبی حکم فرماست. یکی از نقش‌آفرینان تعزیه، نوحه می‌خواند و مردم همراه توانخواهان به سینه‌زنی و عزاداری می‌پردازند. ✍️ امیرعلی غلامی 📸 مجید جراحی جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
📌 📌 دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم، عالم تضادهاست. بودن یا نبودن، مرگ یا زندگی، هلاکت یا شهادت خیانت یا وفاداری بهشت زهرا، آیینه تمام نمای این تضاد است. زنان و مردانی که می‌شد با تصادف، برق‌گرفتی، سکته، سرطان یا هزار و یک شیوه دیگر از این دنیا بروند، به دست بدترین مردمان زمانشان، به شهادت رسیدند و در آرام گرفتند. در هر ساعتی از شبانه روز که بیایی، میتوانی آنجا را پیدا کنی. بر سر بیشتر قبرها شمع روشن است. یک نفر نشسته قرآن می‌خواند، سینه میزند یا با شهیدش درد دل می‌گوید. اما چند قدم آنطرف‌تر، قطعه ۴۱. جایی که صحرایی برهوت است در میان گلزار شهدا. قطعه ۴۱ یا قطعه منافقین. سنگ‌ قبرها را خاک گرفته، یا از شدت آفتاب ترک خورده‌ و خرد شده‌اند. انگار سالهاست کسی قدم در قطعه ۴۱ نگذاشته است. اینجا جای آدم‌هایی است که چهل سال پیش، انتخاب کردند کنار صدام بجنگند. آنها هلاکت را انتخاب کردند، خیانت را. برایم سوال می‌شود قبر آنهایی که جنگیدن برای نتانیاهو را انتخاب کردند، قرار است کجا باشد و آیا کسی هست چهل سال دیگر، سر قبرشان فاتحه‌ بخواند؟ به این چند قدم فاصله فکر می‌کنم. به تضاد و انتخاب. انتخاب اینکه به هلاکت برسی یا شهادت! در کنار حسین باشی یا یزید... محمد حیدری شنبه |۱۴ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
📌 📌 غبار روی فرشتگان قبل از شروع زیارت ناحیه مقدسه، گِل درست می‌کرد و به سر و صورت خودش و بچه‌های هیأت می‌مالید. از بلواری که به اسمش هست می‌گذرم. بلوار شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی. وسط بلوار تابلوی عکسش را می‌بینم. عصر عاشوراست. رفیق‌هایش توی هیأت روی ریش و موهایش روی تابلو گِل مالیده‌اند. ده سال از آخرین عاشورایی که غبار بر صورتش نشاند می‌گذرد. دو هفته بعدش در حلب سوریه آسمانی شد. چه می‌دانم! شاید از همان ده سال پیش هر عصر عاشورا، برای خواندن ناحیه مقدسه به کربلا می‌رود. شاید امروز هم گِل درست کرده است. غباری از آن روی مو و ریش‌های بلندش کشیده و بقیه‌اش را به پر و بال هر مَلَکی می‌کشد که از عرش پایین می‌آید و به طواف حرم سیدالشهدا می‌رود. محمدهادی شمس الدینی یکشنبه|۱۵ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
📌 📌 ▪️پدر و مادر، بالای قبر نشسته‌ بودند. به خاک چنگ انداخته‌ و نگاه‌شان به پایین رفتن پیکر قفل شده بود. نوبت تلقین خواندن که رسید. پدر خشک‌اش زد. انگار باور نمی‌کرد که باید برای پسر جوانش تلقین بخواند. شاید تمام کلمات و جملاتی را که سالها به پسرش آموخته بود را مرور می‌کرد. حالا نوبت جملات آخر بود. ▪️دستش را گرفتند تا بلند شود و درون قبر برود. پای پدر که پایین رفت، مادر جیغ زد:« مواظب باش... مواظب باش» _ چی شده؟ _نزدیک بود پا بذاری رو تن بچه‌ام. مادر جمله‌اش را گفت. سر بر گوشه قبر گذاشت. صدای هق هق‌ گریه‌اش بلند شد. ▪️ مداح گریز روضه‌اش را پیدا کرد. _ مادر شهید، خدا رو شکر کن که وقتی گفتی به حرفت گوش کردن. من مادر شهید می‌شناسم...عصر عاشورا نمی‌دونست به کی بگه پا رو تن بچه‌ام نذارید... به شمر گفت... به سنان گفت... به اونایی که نعل تازه به اسب‌هاشون زدن گفت... ولی کسی به حرفش گوش نمی‌داد... هی صدا میزد غریب مادر حسین... محمد حیدری یکشنبه|۱۵ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
📌 📌 ▪️ اینجا تشییع و تدفین به دو شیوه برگزاری می‌شود. پیکر فرماندهان بر روی دوش گارد تشریفات ارتش و میان صدای مارش نظامی به سمت آرامگاه می‌رود. شکوه و صلابت مراسم، میخکوب کننده است. ▪️اما پیکر مردم عادی را دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی دفن می‌کنند. روزهای اول جنگ که پیکرها زیاد بود. زیر صدای انفجار، دانشجوها لباس کارگری می‌پوشند. می‌آیند کمک کارگرهای بهشت زهرا تا پیکر شهدا روی زمین نماند. ▪️ اگر خانواده‌ای تعدادشان کم بود، دانشجوها پا به پایشان می‌رفتند برای تشییع. نمی‌گذارند مراسمی خلوت باشد. مراسم همه شهدای شلوغ است و با شکوه. ▪️وقتی این مراسمات را دیدم، دلم سوخت. آقای همه شهیدان عالم، سه روز بعد از شهادت؛ بدون تشریفات؛ بی کفن؛ و بر روی دستان مردم دهاتی تدفین شد. ▪️کاش نریمان پناهی اینجا بود و میخواند: مونده روی زمین پیکر تو رها السلام علی من دفن اهل قرا خواهرت اگه نیست رفته شام بلا ریگ و رمل بیابون برات گرفتن عزا... محمد حیدری یکشنبه|۱۵ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
🔹 آقای ما اهل هنر است؛ نمونه‌اش همین امشب که به حاج‌محمود کریمی می‌گوید: را بخوان! 🔹 آقای ما رمان‌خوان حرفه‌ای است، قصه و داستان را خوب می‌شناسد. این هنرش را در سیاست هم خرج می‌کند. خوب بلد است ورق روایت را برگرداند و مخاطب را غافلگیر کند! محمدعلی جعفری شنبه|۱۴ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.
دل مردان خدا راست ز تو نور حیات، حسین دیشب نه می‌خواستم کربلا باشم، نه مکه، نه مدینه، نه مشهد. می‌خواستم حسینیه امام خمینی باشم. نه در بین سیل جمعیت مردم که موج می‌زد، نه تکیه زده بر پشتی‌های ترمه بین مسئولین. فقط دوست داشتم جای یک نفر باشم. جای محمود کریمی. زانوی ادب بزنم در برابر آقا. رخ در رخ. چشم بدوزم به لب‌هایی که گل لبخند رویش شکفته. هرم نفس‌های آقا بنشیند روی صورتم. طنین صدای پدرانه‌شان بریزد در جانم، و بگویند اگر خسته نیستی بخوان. از وطن که «حُب الوطن من الإیمان». از ایران. می‌نویسم ایران و تو بخوان حرم، بخوان عاشورا، بخوان قتلگاه، بخوان طفل شیرخواری که هدف موشک‌های حرمله زمان شد، از خیمه‌های آتش گرفته، از زنان و کودکان سوخته، از علمداران بر زمین افتاده، از علی‌اکبرهای اربا اربا شده، از تنهایی، از غربت.... که می‌گوید آقا شب عاشورا روضه نخواند. حاج محمود دیشب روضه خواند. مکشوف هم خواند. قسمتی که از زنان و کودکان بی‌گناهی که در خواب مورد هجوم خصم قرارگرفتند گفت و از علمداران و دانشمندانی که فدای وطن شدند، شانه‌های آقا لرزید. موقع دعای برای حفظ این مرز‌ و بوم زیر سایه‌ی حیدر کرار دست‌هایشان سوی آسمان بالا رفت. بعد از چند روزی غیبت، آقا شب شهادت جدش با صلابت و شجاعت آمدند تا نشان دهند، این خیمه صاحب دارد چه من باشم و چه زبانم لال... این مملکت زیر سایه‌ی حسین(ع) محفوظ است. سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت در آرزوی سر و چشم مجلس‌آرایی ✍️زهرانجفی یزدی یکشنبه|۱۵ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
خط و نشان کفن پوشان یزدی برای ترامپ و نتانیاهو 🔺عزاداران هیئت انصار ولایت یزد در شب تاسوعا کفن‌پوش‌ شدند تا آمادگیشان را برای فدا کردن جان خود در راه رهبری اعلام کنند. 🔹حجت‌الاسلام مهدوی نژاد: ما جانمان را می‌دهیم، اما یک کلمه توهین به نائب امام زمان را تحمل نمی‌کنیم؛ ما علیه آمریکا و صهیونیست‌ها برنامه‌ریزی خواهیم کرد و موقعیت آن‌ها را به خطر خواهیم انداخت. ما برای نابودی نتانیاهو و ترامپ برنامه‌ریزی خواهیم کرد و آنها را در هرلایه‌ی امنیتی که پنهان شده باشند، بیرون آورده و مثل گوسفند آنها را سر خواهیم برید. شنبه| ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال بپیوندید.