11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
رجزخوانی حماسی دختربچه یزدی
در مراسم تشییع دانشمند شهید دکتر مطلبیزاده
پنجشنبه | ۲۹ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
🌷گلزار شهدای خلدبرین🌷
تصویر: مصطفی ملاحسینی اردکانی
🇮🇷 #روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
https://eitaa.com/revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
🇮🇷#جمعه_خشم_و_نصر
عَلم هیئت
زیگزاگی بین جمعیت دویدند تا رسیدند به اول راهپیمایی، عَلم هیئتشان را باز کردند و بالا گرفتند. همه پرچمداران عقب رفتند. علم عزای سرخ سیدالشهدا جلو بود و پشت سر، پرچمهای سبز و سفید و قرمز، صف به صف.
در خیابانی قدم میزدند که یک سرش حسینیه بعثت بود و سمت دیگرش حسینیه امیرچقماق.
آقای نتانیاهویِ زامبیمسلک، اشتباه کردی! نباید با مردمی که زندگیشان زیر بیرق اباعبدالله میگذرد وارد جنگ میشدی!
محمد حیدری
جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷 #روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
https://eitaa.com/revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
🇮🇷#جمعه_خشم_و_نصر
ادیب و سخندان و سیاستمدار و کله گنده نبودند. مردم عادی بودند اما در چشم هایشان این وحدت را میخواندم، سربلند ایستادن بر صفحه دیگری از تاریخ ایران همان چیزی است که دنبالش هستند.
سالهای بعد، از شب بله برونم، خیلی چیزها دارم تا برای نوههایم تعریف کنم...
✍️ نرگس سمیعی
📸 مجید جراحی
جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷 #روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
https://eitaa.com/revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
حسین بازی زیرک را آورد پهن کرد. یک نوع جورچین فلزی است. دفترچه را ورق زد پیِ الگو. به پدافند که رسید گفتم بیا همینو بسازیم. فکری کرد و دوباره ورق زد. به الگوی هواپیمای جنگی که رسید بشکن زد که خودشه. ادای بزرگترها را درآورد: «ما نباید دفاع کنیم؛ باید بریم اسرائیل رو بترکونیم!»
محمدعلی جعفری
جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷 #روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
https://eitaa.com/revayateyazd
بسماللهالرحمنالرحیم
«لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ»
✅ یهودیان هرگز نمیتوانند به شما آسیبِ سخت برسانند. فقط شما را اندکی میآزارند و اگر با شما بجنگند، شکست میخورند و فرار میکنند.
قرآن کریم، سوره آلعمران، آیه۱۱۱
@revayateyazd
https://eitaa.com/revayateyazd
❗️قابل توجه نویسندگان و روایتنویسان محترم❗️
✍️ ورکشاپ «روایت در جنگ»
با تدریس استاد محمدعلی جعفری
نویسنده و روایتنویس
⏰ یکشنبه 1 تیر 1404
ساعت 16 تا 19
📍مکان: حوزه هنری استان یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
https://eitaa.com/revayateyazd
@artyazd_ir
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
کلاس عمل
بالاخره خدا خواست که اهالی شهر یزد نیز انفجار و صدای موشک را تجربه کنند و از نزدیک فضای جنگ را لمس کنند. یکشنبه اول تیرماه 1404 مشغول دیدن اخبار بودیم که حدود هفده دقیقه بعد از ساعت چهارده ابتدا صدای انفجار و سپس دو نقطه دود را از جنوب شهر مشاهده کردیم. هر عضوی از خانواده چیزی گفت. یکی جمله ای طنز، یکی دعا و دیگری ... کی زد؟ حتما اسرائیل. باچی زدند؟ نمیدانم. دقیقا کجا را زدند؟ اطلاعی ندارم! در این صحنهها با اولین فکری که به ذهن میرسد، اولین حس، اولین تحلیل و اولین کلام میتوان خود را شناخت. از کوزه همان برون تراود که در اوست! من کجا هستم؟ چقدر آماده ام؟ چه وظیفه ای دارم؟ اما باید کاری کرد! ای کاش من نیز چون پدرمان آدم، علیه السلام درک کنم و بتوانم خدای حمیدم را به اسم «محمد» قسم دهم. خدای عالیام را به اسم «علی» بخوانم و خدای فاطرم را با اسم «فاطمه» به کمک و یاری بطلبم. ما نیاز به نصرت او داریم. اوست که می تواند در صحنهها تأییدمان کند. انگار کلاس من نیز شروع شد! زنگ تفریح تمام شده و مدیر عالم، یاران آخرالزمانی صاحب الامر را به کلاس عمل فرا می خواند. بسم الله.
محمدحسین فیاض
یکشنبه| ۱ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
https://eitaa.com/revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
تلفن خانه زنگ خورد. ماندم بین موبایل یا تلفن. زنگخوردن موبایلم بیستدقیقه پیش شروع شد.
_ سمت ما صدای انفجار اومده، خبرش رو کار کنید.
_ پارک کوهستان دود بلند شده، عکس بگیرم؟
_ تیپ بوده؟
جوابم به همه سوالات دانشآموزخبرنگارها این بود که منتظر باشید. موبایلم را چک میکردم تا بفهمم چه شده که صدای تلفن بلند شد. آنهایی که به موبایل زنگ میزدند میخواستند خبر بدهند، اما کسی که به تلفن خانه زنگ میزند، میخواهد خبر بگیرد.
موبایل را بیخیال شدم و تلفن را برداشتم. مادربزرگم بود. ترس و هیجان صدایم را خفه کردم و جواب دادم. مادرجون اول از سلامتیمون خبر گرفت و گفت: «همسایهمون گفته تیپ رو زدن، خدا اون سربازها و فرماندههایی که اونجا هستن رو حفظشون کنه، الهی اینایی هم که حمله کردن ذلیل بشن.»
یک گفتوگوی دو دقیقهای، کل استرس جنگزدگی را شست و برد.
محمد حیدری
یکشنبه| ۱ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
https://eitaa.com/revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
یک ساعتی است توی صف نانواییِ پشت پاساژ شهاب ایستادهام. بیست نفری جلوی رویم هستند. هر کدام هم دستکم هفت هشت نانی میخواهند.
خبر حمله آمریکا مثل تنور نانوایی، بین آدمهای توی صف داغ داغ است که یک پراید فکسنی میپیچد توی کوچه نانوایی. سرهای همگی میچرخد به طرف ته کوچه. دوتا باند کوچک کنار پرچمهای ایران روی باربند پراید است و صدای پخش ماشین تا آخر باز. نوحه، حماسی است؛ اما نه چندان واضح.
پراید جلوی نانوایی میایستد. سوارش که ریش سفید و لباس مشکی و شال سبز سیدی دارد از آن پیاده میشود. اول از همه کلاهِ مشکی روی سرش نظر همه را جلب میکند. روی کلاه دو سربند سبز «یازهرا» و قرمز «یاحسین» بسته است.
بیخ گوشم یک نفر میگوید: «بچه محله آبشاهیه.» کناریاش پچپچ میکند:«کارش باتریسازیه. درجه یکه؛ اما ول کرده. صبح تا شب با ماشینش توی کوچه و خیابونهای شهر میچرخه و مداحی پخش میکنه.»
پیرمرد کارتش را میکشد و میایستد توی صفِ یکیها که نفر اول و آخرش خودش است.
شاطر نان را میاندازد روی پیشخوان. پیرمرد تک نانش را برمیدارد و سبکبال میپرد پشت رُل و گوش دستگاه پخش را میپیچاند. صدای ایلشکر صاحب زمان ... دور میشود و ما بیست و یک نفر هنوز توی صف ایستادهایم.
شاطر میگوید: «بچه جنگ است. صبحانهاش رو توی ماشین میخورد.»
محمد هادی شمسالدینی
یکشنبه| ۱ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
https://eitaa.com/revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
حالا میفهمم ...!
بعد از جلسات و فعالیتهایی که صبح در محل کارم داشتم و امتحانی که لغو نشده بود، قرارمون با همسرم این بود که ظهر بریم خونه ی پدری من سر بزنیم و بعد از مدت ها کنارشون باشیم.
از میدان امام علی که چرخیدم به سمت محل کار همسرم، صدایی مهیب شنیدم و بعد خاکستر و دود زیادی که به آسمون میرفت.
جلوتر رفتم. دیدم آدمای تو خیابون همه مبهوت صحنهی روبرو هستن!
این اولین باری بود که از این فاصله کم جلوی چشمم جنگ رو دیدم.
تازه الان احساس کردم که آره واقعا جنگه!
فکر میکردم هیچوقت جنگ به یزد نرسه.
امروز یک بار دیگه اقتدار و غیرت مردم رو به چشم دیدم.
مردمی که مبهوت بودن اما فرار نکردن و ماندن تا اگه کاری از دستشون بر بیاد انجام بدن!
مهدیه یزدانی
یکشنبه| ۱ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همزمان با حمله نظامی اسرائیل به یزد، مردم یزد اقدام به ایجاد پناهگاههای بزرگی در سراسر شهر کردند.
یکشنبه|۱ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
چشم در چشم جنگ
چند روزیست همسایه ما مشغول گودبرداری است و هر روز از صبح تا ظهر خانه ما روی ویبره؛ و این بین چند دقیقهای یکبار، انگار شیشهها در حال ریزش هستند.
هنگام ظهر هر کدام از اعضای خانواده مشغول کاری بودند، مادر در آشپزخانه مشغول تدارک ناهار، پدر پای تلوزیون مشغول بالا و پایین کردن کانالها و خواهرم در اتاقش مشغول نوشتن پایان نامه و من در حال فکر کردن به انجام تکلیف کلاسی که به تازگی ثبتنام کردهام.
ناگهان صدایی همراه با لرزش، من را به پشت پنجره میکشاند. خانه چند طبقه روبرویی که بالکنش شیشهای است در حال لرزش است. انگار نیرویی قوی تر و شدیدتر از گودبرداریست.
و همین طور صدای دوم و سوم را هم میشنوم و لرزش ها را میبینم.
شک دارم که انفجار باشد. شنیدهام در جنگ هشت،ساله، حملهای به یزد نشده، پس توی این جنگ هم کاری به یزد ندارند. من دهه نودی هیچ تصوری از جنگ ندارم. با خودم فکر میکنم اگر پای این جنگ به شهرم باز شود چه میشود.
این واگویه ها در همان چند ثانیه، در ذهنم میگذرد و در نوسان بین شَک و یقین تاب میخورم. گوشی را برمیدارم و به فضای مجازی سرمیزنم. خبرها از شنیده شدن صدای انفجار و دیده شدن دود در جنوب یزد حکایت دارد.
پس این همان جنگی است که همه ازش حرف میزنند. ایستاده درست پشت دیوارهای شهر من.
به این فکر میکنم که دشمن آمده تا من را بترساند. من و بقیه دهه هشتادیها را. اما حالا این دیگر جنگ من است. و جنگ بقیه مردم این شهر. و حالا که اتفاق افتاده و با آن چشم در چشم شدهام دیگر از آن ترسی ندارم.
مبینا مرادزاده
دوشنبه| ۲ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
@artyazd_ir