eitaa logo
روایت دارالعباده
112 دنبال‌کننده
158 عکس
32 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین: @Ab_gholamii
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 از در اورژانس که می‌آید تو، حتی توی آن شلوغی هم چند نفری می‌شناسندش و جلویش احترام می‌کنند. از ارتوپدهای معروف و کاربلد و باتجربه‌‌ی یزد است. اسم و رسم‌دار. چندتا مریض را معاینه می‌کند و می‌گوید: «اتاق عمل رو برام آماده کنید. می‌خوام مریض ببرم.» همه می‌دانیم دکتر اصلا توی این بیمارستان سرویس بستری ندارد. مطب و گاهی بیمارستان خصوصی سر می‌زند و بس. حالا، پا روی همه‌ی دیسیپلینش گذاشته و آمده کمک. کمک به رزمندگانی که در راه مبارزه با اشقی‌الاشقیا مجروح شده‌اند! محدثه کریمی دوشنبه|۲ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 امروز حاجیه‌خانم، همسایه خواهرم گفت: «اسرائیل یه خدابیامرزی برا خودش خریده.» پرسیدم: «چرا؟!» جواب داد: «بچه‌هام سال تا سال سراغی از من نمی‌گرفتند و دریغ از یک تلفن، ولی تا جنگ شروع شده، مدام زنگ می‌زنند و حالم را می‌پرسند و حتی چند روز خانه‌ام می‌مانند، باورت می‌شه؟ شب‌ها همانجا می‌خوابند! بین خودمان باشد، با هم قهر بودن، ولی اینقدر از اسرائیل شاکی شدن که با هم آشتی‌کردن!» فهیمه میرزابابایی دوشنبه|۲ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 از صبح روی پاست. هرجا کاری روی زمین ماند، سر رسید. عنوان «خانم دکتر»ش بین همه اتفاقات حاشیه‌ای حمله رژیم صهیونیستی به یزد گم شده بود و او اصلا اعتراضی به آن نداشت. ندیدم از صبح دستش بلرزد یا غر بزند از خستگی. حالا، رنگ‌پریده نشسته روی صندلی وسط اورژانس. پرسیدم: «چیزی شده خانم دکتر؟» آهی کشید و به مجروح تخت ۱۶ اشاره کرد و گفت: «وقتی آستینش رو زدم بالا دیدم رو بازوبندش نوشته فدایی حسین.» بغضش را قورت داد تا به مجروح بعدی برسد. محدثه کریمی دوشنبه|۲ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 لطفاً شایعات را باور کنید! هر چند جنگ بازار کسب و کار مردم را کساد می‌کند، ولی رونق خوبی به بازار شایعات می‌دهد. روغن، نان خشک، برنج و اینجور اجناس کم می‌شود و گروه‌ها پر می‌شود از کجاها را زدند و کی ترور شده و ...! یکی از این شایعات، نیروگاه برق شهید دشتی یزد بود. هر چند اینجور جایی وجود خارجی ندارد، ولی دیروز شایعه شد که در حمله صهیونیست‌ها، نیروگاه برق شهید دشتی را زده‌اند. از آنجایی که شایعه مشتری هم زیاد دارد، سریع در گروه‌ها و کانال‌ها پخش شد. تکذیبیه هم پشت سرش مثل پلیس می‌دوید تا جلوی انتشار بیشترش را بگیرد. اما چرا نوشتم «لطفا شایعه را باور کنید»؟ صبح امروز در خبرها خواندم که ایران نیروگاه برق اشدود در سرزمین‌های اشغالی را زد. خیلی‌ها نوشتند در جواب نیروگاه برق شهید دشتی بود. خلاصه خدا را شکر بچه‌های سپاه حتی جواب شایعه‌پراکنی صهیونیست‌ها را هم با موشک‌پراکنی دادند. برادران ارجمند تقاضا می‌کنم تمام شایعات را باور کنید و همینطور از چپ و راست بکوبید تو سر این زامبی‌ها. دهن اسرائیل باید بسوزد، چه آش خورده، چه نخورده! محمد حیدری دوشنبه|۲ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 یه عمر تو گوششون خوندن این فقط پرایده که لوله می‌شه! حالا موندن با این حجم از لولیدگی چکار کنن؟! مرم شکیبا سه‌شنبه|۳ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 دیشب خونه بابا اینا بودم که عملیات «بشارت فتح» شروع شد. وقتی می‌خواستم برم خونه، همین که اومدم بیرون سوار ماشین بشم، یهو نگام افتاد روی تیر برق و دیوارهای اطراف کوچه، دیدم چندتا کاغذ عکس‌دار مثل اعلامیه چسبوندن. دوساعت پیشتر وقتی میومدم اینجا کاغذی نبود. با خودم گفتم حتما رد جاسوسی چیزی رو زدن، عکس دادن تا مردم زودتر پیداش کنن. رفتم نزدیک ببینم قضیه چیه. با خودم گفتم: "زکی! ترامپ می‌خواد این مردم رو از زندگی بندازه؟" سیدمحمدامین هاشمی دوشنبه|۲ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷برخیزید آی مردم که وقت سوگواری نیست! 🇮🇷 وعده‌ی ما چهارشنبه چهارم تیرماه ساعت ۹ صبح حسینیه امیرچقماق در جوار شــهـدای گمنـــام 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
24.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 ما یک بی‌نهایتِ اشک و غم و داغِ سینه‌ایم که روزی سیل می‌شویم و می‌شوییم قدس شریف را از کفارِ صهیونیست! 🔻 یک قابِ جگرسوز از وداع فرزندان شهید با پدرشان احمد کریمی چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 از درجه‌های سرشانه‌اش می‌شود فهمید خیلی‌ها فرمانبردارش هستند. از بالای سر یک بیمار می‌رود سرکشی آن یکی مجروح. با بستری‌شدن مریض‌ها در بخش‌های مختلف و انتقال‌شان به اتاق عمل، اورژانس خلوت‌تر شده. سرفه می‌کند. اول یکی دوتا و بعد قطاری. می‌روم سمتش. هیبتش از نزدیک بیشتر هم به چشم می‌آید. می‌گویم: «خوبید آقا؟» با سر تأیید می‌کند و با سرفه و رنگ رخساره‌اش، جواب منفی می‌دهد. به اتاق معاینه اشاره می‌کنم: «تشریف بیارید اونجا.» اکسیژن خون پایین افتاده. بستری‌اش می‌کنیم. آن‌قدر پی کار سربازها بوده که نفس‌های خودش به چشمش نیامده. حس عجیبی دارم از امر و نهی‌کردن یک فرمانده! محدثه کریمی چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 «وعده سرکوبی» صبح روز چهارم تیرماه ۱۴۰۴، اولین مرتبه‌ای است که در تشییع رزمندگانی شرکت می‌کنم که در مواجهه مستقیم با اسرائیل خبیث به شهادت رسیده‌اند. از کثرت جمعیت شوکه می‌شوم! همه آمده‌اند تا پنج شهید را از حسینیه امیرچخماق یزد به سمت «عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون» مشایعت کنند. پیکرها را به جلو جایگاه می آورند. طنین سرود جمهوری اسلامی ایران، میدان را به احترام می‌کشاند. امام جمعه شهر، اقامه صلات می‌کند. فرمانده سپاه پاسداران جمله‌اش را با «اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک بحق فاطمه الزهراء» به پایان می‌رساند و مجری همراه با خیل جمعیت به سیّدشهیدان سلام می‌دهد؛ «السّلامُ علیکَ یا ابا عَبدالله وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ». دقایقی بعد، این شهداء هستند که بر دوش جمعیت و در قدردانی از مردم موحّد مؤمن ولایی انقلابی و آماده مبارزه با صهیونیزم جهانی، آنها را به سمت امامزاده جعفر(ع) همراهی می‌کنند! این را از چهره‌های نورانی و مصمّم جمعیت و خون‌های به جوش آمده در رگهایشان می‌توان دریافت؛ «مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل». و من به این فکر می‌کنم دور نیست زمانی که خداوند مجدد بر کوس جنگ بکوبد تا به دست یاران ایرانی صاحب الامر (عج)، وعده قرآنی خود را که سرکوبی اسرائیل است تحقق بخشد. ان شاءالله. ✍️محمدحسین فیاض 📸مجید دهقانی زاده چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
اینجا اشک کودک پیروز است... طراح: محمدحسن ثقفی (هنرمند یزدی) 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 سوار بر موتور بین ماشین‌ها توی خیابان کرمان لایی می‌کشم. خداخدا می‌کنم که دیر به مراسم تشییع شهدا نرسم. همین که از خیابان به میدان مجاهدین می‌رسم پلیس جلوی ماشین‌های ورودی را می‌بندد. "ای بِخُشکی شانس!" همان دم چشمم به کامیونت سپاه می‌افتد. به موقع رسیده‌ام. به باک موتورم دست می‌کشم. " نفست گرم. نبودی حالا حالاها پشت ترافیک کاشانی مانده بودم." اتاقک کامیونت را برداشته‌اند و به جایش تابوت شهدا را روی کفی گذاشته‌اند. کامیونت وارد میدان می‌شود و از برابرم می‌گذرد. پلک می‌زنم و نمی‌گذارم چشم‌هایم تر شود. پلیس اجازه عبور موتوری‌ها را می‌دهد. پشت کامیونت همراه بقیه موتوری‌ها به راه می‌افتم. تَرک‌نشین موتور جلوی رویم دارد با موبایلش فیلم می‌گیرد. باد موهای بیرون‌زده از پشت روسری مشکی‌اش را تاب می‌دهد. لابد با خودش گفته: "حالا فیلمی هم بگیریم و بفرستیم برای من و تو یا اینترنشنال تا شب که پای ماهواره می‌نشینیم دورهم ببینیم." ابتدای خیابان امام می‌زنم روی ترمز. پیرمردی پرچم‌به دست در حاشیه خیابان نفس‌زنان می‌دود. سوارش می‌کنم. برایم دعا می‌کند. مردم سر چهارراه و توی حسینیه امیرچقماق جمع شده‌اند. پیرمرد را پیاده می‌کنم و می‌روم جلوتر تا موتور را در پیاده‌رو در پناه مختصر سایه‌ای که هست پارک کنم. ساعت یک ربع به ده است و آفتاب می‌رود که مستقیم‌تر و سخت‌تر روی سر و رویمان بتابد‌. جلوتر از شیرینی‌فروشی حاج‌خلیفه موتور را می‌گذارم روی جک وسط. همان روسری مشکی، عقب موتور، از جلوی رویم رد می‌شود. موتور می‌پیچد توی کوچه آب‌انبار. روسری مشکی را می‌بینم که نم گوشه چشمش را پاک می‌کند. چند دقیقه بعد وسط حسینیه دوباره به آن دو می‌رسم. همراه با بقیه "هیهات من الذله" سر می‌دهند. عجبا! خدایا پناه بر تو از سوءظن و قضاوت به ظاهر. محمدهادی شمس‌الدینی چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir