eitaa logo
روایت دارالعباده
112 دنبال‌کننده
158 عکس
32 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین: @Ab_gholamii
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 یه عمر تو گوششون خوندن این فقط پرایده که لوله می‌شه! حالا موندن با این حجم از لولیدگی چکار کنن؟! مرم شکیبا سه‌شنبه|۳ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 دیشب خونه بابا اینا بودم که عملیات «بشارت فتح» شروع شد. وقتی می‌خواستم برم خونه، همین که اومدم بیرون سوار ماشین بشم، یهو نگام افتاد روی تیر برق و دیوارهای اطراف کوچه، دیدم چندتا کاغذ عکس‌دار مثل اعلامیه چسبوندن. دوساعت پیشتر وقتی میومدم اینجا کاغذی نبود. با خودم گفتم حتما رد جاسوسی چیزی رو زدن، عکس دادن تا مردم زودتر پیداش کنن. رفتم نزدیک ببینم قضیه چیه. با خودم گفتم: "زکی! ترامپ می‌خواد این مردم رو از زندگی بندازه؟" سیدمحمدامین هاشمی دوشنبه|۲ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷برخیزید آی مردم که وقت سوگواری نیست! 🇮🇷 وعده‌ی ما چهارشنبه چهارم تیرماه ساعت ۹ صبح حسینیه امیرچقماق در جوار شــهـدای گمنـــام 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
24.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 ما یک بی‌نهایتِ اشک و غم و داغِ سینه‌ایم که روزی سیل می‌شویم و می‌شوییم قدس شریف را از کفارِ صهیونیست! 🔻 یک قابِ جگرسوز از وداع فرزندان شهید با پدرشان احمد کریمی چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 از درجه‌های سرشانه‌اش می‌شود فهمید خیلی‌ها فرمانبردارش هستند. از بالای سر یک بیمار می‌رود سرکشی آن یکی مجروح. با بستری‌شدن مریض‌ها در بخش‌های مختلف و انتقال‌شان به اتاق عمل، اورژانس خلوت‌تر شده. سرفه می‌کند. اول یکی دوتا و بعد قطاری. می‌روم سمتش. هیبتش از نزدیک بیشتر هم به چشم می‌آید. می‌گویم: «خوبید آقا؟» با سر تأیید می‌کند و با سرفه و رنگ رخساره‌اش، جواب منفی می‌دهد. به اتاق معاینه اشاره می‌کنم: «تشریف بیارید اونجا.» اکسیژن خون پایین افتاده. بستری‌اش می‌کنیم. آن‌قدر پی کار سربازها بوده که نفس‌های خودش به چشمش نیامده. حس عجیبی دارم از امر و نهی‌کردن یک فرمانده! محدثه کریمی چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 «وعده سرکوبی» صبح روز چهارم تیرماه ۱۴۰۴، اولین مرتبه‌ای است که در تشییع رزمندگانی شرکت می‌کنم که در مواجهه مستقیم با اسرائیل خبیث به شهادت رسیده‌اند. از کثرت جمعیت شوکه می‌شوم! همه آمده‌اند تا پنج شهید را از حسینیه امیرچخماق یزد به سمت «عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون» مشایعت کنند. پیکرها را به جلو جایگاه می آورند. طنین سرود جمهوری اسلامی ایران، میدان را به احترام می‌کشاند. امام جمعه شهر، اقامه صلات می‌کند. فرمانده سپاه پاسداران جمله‌اش را با «اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک بحق فاطمه الزهراء» به پایان می‌رساند و مجری همراه با خیل جمعیت به سیّدشهیدان سلام می‌دهد؛ «السّلامُ علیکَ یا ابا عَبدالله وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ». دقایقی بعد، این شهداء هستند که بر دوش جمعیت و در قدردانی از مردم موحّد مؤمن ولایی انقلابی و آماده مبارزه با صهیونیزم جهانی، آنها را به سمت امامزاده جعفر(ع) همراهی می‌کنند! این را از چهره‌های نورانی و مصمّم جمعیت و خون‌های به جوش آمده در رگهایشان می‌توان دریافت؛ «مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل». و من به این فکر می‌کنم دور نیست زمانی که خداوند مجدد بر کوس جنگ بکوبد تا به دست یاران ایرانی صاحب الامر (عج)، وعده قرآنی خود را که سرکوبی اسرائیل است تحقق بخشد. ان شاءالله. ✍️محمدحسین فیاض 📸مجید دهقانی زاده چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
اینجا اشک کودک پیروز است... طراح: محمدحسن ثقفی (هنرمند یزدی) 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 سوار بر موتور بین ماشین‌ها توی خیابان کرمان لایی می‌کشم. خداخدا می‌کنم که دیر به مراسم تشییع شهدا نرسم. همین که از خیابان به میدان مجاهدین می‌رسم پلیس جلوی ماشین‌های ورودی را می‌بندد. "ای بِخُشکی شانس!" همان دم چشمم به کامیونت سپاه می‌افتد. به موقع رسیده‌ام. به باک موتورم دست می‌کشم. " نفست گرم. نبودی حالا حالاها پشت ترافیک کاشانی مانده بودم." اتاقک کامیونت را برداشته‌اند و به جایش تابوت شهدا را روی کفی گذاشته‌اند. کامیونت وارد میدان می‌شود و از برابرم می‌گذرد. پلک می‌زنم و نمی‌گذارم چشم‌هایم تر شود. پلیس اجازه عبور موتوری‌ها را می‌دهد. پشت کامیونت همراه بقیه موتوری‌ها به راه می‌افتم. تَرک‌نشین موتور جلوی رویم دارد با موبایلش فیلم می‌گیرد. باد موهای بیرون‌زده از پشت روسری مشکی‌اش را تاب می‌دهد. لابد با خودش گفته: "حالا فیلمی هم بگیریم و بفرستیم برای من و تو یا اینترنشنال تا شب که پای ماهواره می‌نشینیم دورهم ببینیم." ابتدای خیابان امام می‌زنم روی ترمز. پیرمردی پرچم‌به دست در حاشیه خیابان نفس‌زنان می‌دود. سوارش می‌کنم. برایم دعا می‌کند. مردم سر چهارراه و توی حسینیه امیرچقماق جمع شده‌اند. پیرمرد را پیاده می‌کنم و می‌روم جلوتر تا موتور را در پیاده‌رو در پناه مختصر سایه‌ای که هست پارک کنم. ساعت یک ربع به ده است و آفتاب می‌رود که مستقیم‌تر و سخت‌تر روی سر و رویمان بتابد‌. جلوتر از شیرینی‌فروشی حاج‌خلیفه موتور را می‌گذارم روی جک وسط. همان روسری مشکی، عقب موتور، از جلوی رویم رد می‌شود. موتور می‌پیچد توی کوچه آب‌انبار. روسری مشکی را می‌بینم که نم گوشه چشمش را پاک می‌کند. چند دقیقه بعد وسط حسینیه دوباره به آن دو می‌رسم. همراه با بقیه "هیهات من الذله" سر می‌دهند. عجبا! خدایا پناه بر تو از سوءظن و قضاوت به ظاهر. محمدهادی شمس‌الدینی چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 آتش بس ساعت پنج صبح روز جمعه ۲۳ خرداد نماز صبح که خوندم طبق معمول گوشیم را چک کردم. ابتدا گروه هماهنگی خبرگزاری را باز کردم که اگر آفیش هستم برنامه ریزی کنم. _سردار سلامی رو زدند! _نه فک کنم سردار باقری بوده! _حاجی زاده رو کسی ازش خبر داره؟! چقدر حالم شبیه صبح جمعه ۱۳ دی ۹۸ بود. سرب داغ برسرم ریخته شد. جنگ شده. یک جنگ تمام عیار بین ایران و دشمن دیرنه‌اش اسرائیل حرامزاده، سگ نگهبان آمریکا در منطقه. هرروز می‌گذشت و خبرهای زدو‌خورد جبهه حق و باطل آب و آتشی بود در وجودم. هرشب تا صبح بیدار و خوشحال از حملات ایران و آب خنکی که در جگرم می‌ریخت. صبح تا شب خبرهای ضد و‌نقیض حمله حرومی‌های صهیونیستی به ایران عزیز، آتش داغی در وجودم بود. اما امروز ۳ تیرماه دوازده روز گذشت و شب به جای خبرهای خوب جبهه مقاوت و حمله به اسراییل خبرهایی رو‌ میخواندم که صحبت از آتش بس بود... دوباره آتشی به جانم شعله ور شد که‌از روز اول داغ تر بود. مجید جراحی سه‌شنبه| ۳ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir۱۴۰۴
📌 هیبت پوشالی هنوز در زندگی مهره‌ای ضعیف‌تر از اسرائیل ندیده‌ام. مگر نگفت پیر ما: اسرائیل از خانه عنکبوت سست تر است؟! دیدید چقدر ضعیف عمل کرد؟ مرد میدان جنگ که نیست. رسانه را می‌زند. می خواهد صدای حق و حقیقت را خاموش کند. با زن جماعت طرف می‌شود. با خودش گفته بمب هنوز اصابت نکرده مجری می‌ترسد، جیغ می‌کشد، پا به فرار می‌گذارد این است هیبت پوشالی اسرائیلی. زِکی ! آهای هیبت پوچ اسرائیلی، نشناخته‌ای که سحر، طلوع دوبارهٔ آسیه است. دیدی که چگونه محکم ایستاد و خم به ابرو نیاورد؟ به یاد بیاور اُم وهب را. قلب مردانِ ارتشتان را یک زن بلرزاند مایه ننگتان نیست؟ پرچم عاشورا را چه کسی به دست جهانیان رسانده؟ زینب کبری سلام الله علیها ! ما با کمک‌های حضرت خدیجه (س) مسلمانیم. دفاع مقدسمان فقط با رمز نام یک زن پیروز شد. یازهرا ! یا زهرا بگو به گوش‌های کَرَش که ما دختران شماییم! بگو چون ام‌البنین یل تربیت کرده‌ایم. آهای هیبت تو خالی! مرد قویِ هماوردت از دامن یک زن برخاسته. همان زنی که طلای یادگاری‌اش را موشکی می‌کند بر مغز حمارت! زن مسلمان همان سحر امامی‌‌ست که انگشت ایستاده‌اش پرچم پیروزیمان را عَلم نگه داشته. محبوبه پورعسکری چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 سلام عزیزدلم، شما همسر شهید هستید؟ _بله. خیلی‌ها التماس دعا گفتن، برای همه دعا کنید لحظه‌ی تدفینه. - «چشم، به همه بگید برام دعا کنن بتونم دسته گلاشو بزرگ کنم». چشم حتما، منم یادتون نره. بعد از این مکالمه‌ کوتاهی که بین من و همسر شهید «امید رحیمی» رد و بدل شد، دستهایم را فشرد و اشک ریخت. اشک دلتنگی برای همسر جوانی که تا سه روز پیش سر سفره، پنج نفری شام می‌خوردند فارغ از اینکه شهید هرلحظه برای دیدن اربابش دارد لحظه شماری می‌کند! شهیدان را شهیدان می‌شناسند ✍️مهدیه یزدانی 📸مجید دهقانی زاده چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 متن را آماده می‌کنم. می‌گویم "متن" چون می‌دانم "روایت" نیست. خودتان بخوانید تا بعد مابقیش را روایت کنم. "حسینیه امیرچقماق یکی از نمادهای شهر یزد است. شهری که به انتخاب و رأی سازمان یونسکو چند سالی است به ثبت جهانی رسیده است. حالا پنج تابوت وسط این حسینیه تاریخی به زمین گذاشته شده است. در هر کدام نعش یک پاسدار است. پاسداری که هنگام پاس‌داری از این شهر جهانی و مردمانش شهید شدند. این پاسدارها شهدای شهر جهانیند." متن را می‌فرستم برای دبیر کانال برای انتشار. توی مجازی چند اصلاحیه برایم می‌فرستد. "پنج‌تا تابوت بوده نه شش‌تا"، "بهتر نیست به جای نعش از کلمه پیکر استفاده کنی؟" جای شش را با پنج عوض می‌کنم. اصلاحیه دوم آقای دبیر را انتخاب می‌کنم و برایش در ریپلای می‌نویسم: "برای من کلمه نعش سوزناک‌تر از پیکره. پیکر رو برای عُلمای ربانی می‌نویسم؛ ولی نعش رو برای شهدا به کار می‌برم که گلگون‌کفنند و به قول مقاتل ارباً ارباً شده‌اند." بعد هم این قسمت از یک نوحه قدیمی را می‌فرستم. علی نور بصرم نهال نوثمرم چگونه نعش تو را بابا به سوی خیمه برم. فردا، شب اول محرم است. ✍️محمدهادی شمس‌الدینی 📸مجید دهقانی زاده چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir