eitaa logo
روایت دارالعباده
111 دنبال‌کننده
158 عکس
32 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین: @Ab_gholamii
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 از درجه‌های سرشانه‌اش می‌شود فهمید خیلی‌ها فرمانبردارش هستند. از بالای سر یک بیمار می‌رود سرکشی آن یکی مجروح. با بستری‌شدن مریض‌ها در بخش‌های مختلف و انتقال‌شان به اتاق عمل، اورژانس خلوت‌تر شده. سرفه می‌کند. اول یکی دوتا و بعد قطاری. می‌روم سمتش. هیبتش از نزدیک بیشتر هم به چشم می‌آید. می‌گویم: «خوبید آقا؟» با سر تأیید می‌کند و با سرفه و رنگ رخساره‌اش، جواب منفی می‌دهد. به اتاق معاینه اشاره می‌کنم: «تشریف بیارید اونجا.» اکسیژن خون پایین افتاده. بستری‌اش می‌کنیم. آن‌قدر پی کار سربازها بوده که نفس‌های خودش به چشمش نیامده. حس عجیبی دارم از امر و نهی‌کردن یک فرمانده! محدثه کریمی چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 «وعده سرکوبی» صبح روز چهارم تیرماه ۱۴۰۴، اولین مرتبه‌ای است که در تشییع رزمندگانی شرکت می‌کنم که در مواجهه مستقیم با اسرائیل خبیث به شهادت رسیده‌اند. از کثرت جمعیت شوکه می‌شوم! همه آمده‌اند تا پنج شهید را از حسینیه امیرچخماق یزد به سمت «عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون» مشایعت کنند. پیکرها را به جلو جایگاه می آورند. طنین سرود جمهوری اسلامی ایران، میدان را به احترام می‌کشاند. امام جمعه شهر، اقامه صلات می‌کند. فرمانده سپاه پاسداران جمله‌اش را با «اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک بحق فاطمه الزهراء» به پایان می‌رساند و مجری همراه با خیل جمعیت به سیّدشهیدان سلام می‌دهد؛ «السّلامُ علیکَ یا ابا عَبدالله وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ». دقایقی بعد، این شهداء هستند که بر دوش جمعیت و در قدردانی از مردم موحّد مؤمن ولایی انقلابی و آماده مبارزه با صهیونیزم جهانی، آنها را به سمت امامزاده جعفر(ع) همراهی می‌کنند! این را از چهره‌های نورانی و مصمّم جمعیت و خون‌های به جوش آمده در رگهایشان می‌توان دریافت؛ «مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل». و من به این فکر می‌کنم دور نیست زمانی که خداوند مجدد بر کوس جنگ بکوبد تا به دست یاران ایرانی صاحب الامر (عج)، وعده قرآنی خود را که سرکوبی اسرائیل است تحقق بخشد. ان شاءالله. ✍️محمدحسین فیاض 📸مجید دهقانی زاده چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
اینجا اشک کودک پیروز است... طراح: محمدحسن ثقفی (هنرمند یزدی) 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 سوار بر موتور بین ماشین‌ها توی خیابان کرمان لایی می‌کشم. خداخدا می‌کنم که دیر به مراسم تشییع شهدا نرسم. همین که از خیابان به میدان مجاهدین می‌رسم پلیس جلوی ماشین‌های ورودی را می‌بندد. "ای بِخُشکی شانس!" همان دم چشمم به کامیونت سپاه می‌افتد. به موقع رسیده‌ام. به باک موتورم دست می‌کشم. " نفست گرم. نبودی حالا حالاها پشت ترافیک کاشانی مانده بودم." اتاقک کامیونت را برداشته‌اند و به جایش تابوت شهدا را روی کفی گذاشته‌اند. کامیونت وارد میدان می‌شود و از برابرم می‌گذرد. پلک می‌زنم و نمی‌گذارم چشم‌هایم تر شود. پلیس اجازه عبور موتوری‌ها را می‌دهد. پشت کامیونت همراه بقیه موتوری‌ها به راه می‌افتم. تَرک‌نشین موتور جلوی رویم دارد با موبایلش فیلم می‌گیرد. باد موهای بیرون‌زده از پشت روسری مشکی‌اش را تاب می‌دهد. لابد با خودش گفته: "حالا فیلمی هم بگیریم و بفرستیم برای من و تو یا اینترنشنال تا شب که پای ماهواره می‌نشینیم دورهم ببینیم." ابتدای خیابان امام می‌زنم روی ترمز. پیرمردی پرچم‌به دست در حاشیه خیابان نفس‌زنان می‌دود. سوارش می‌کنم. برایم دعا می‌کند. مردم سر چهارراه و توی حسینیه امیرچقماق جمع شده‌اند. پیرمرد را پیاده می‌کنم و می‌روم جلوتر تا موتور را در پیاده‌رو در پناه مختصر سایه‌ای که هست پارک کنم. ساعت یک ربع به ده است و آفتاب می‌رود که مستقیم‌تر و سخت‌تر روی سر و رویمان بتابد‌. جلوتر از شیرینی‌فروشی حاج‌خلیفه موتور را می‌گذارم روی جک وسط. همان روسری مشکی، عقب موتور، از جلوی رویم رد می‌شود. موتور می‌پیچد توی کوچه آب‌انبار. روسری مشکی را می‌بینم که نم گوشه چشمش را پاک می‌کند. چند دقیقه بعد وسط حسینیه دوباره به آن دو می‌رسم. همراه با بقیه "هیهات من الذله" سر می‌دهند. عجبا! خدایا پناه بر تو از سوءظن و قضاوت به ظاهر. محمدهادی شمس‌الدینی چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 آتش بس ساعت پنج صبح روز جمعه ۲۳ خرداد نماز صبح که خوندم طبق معمول گوشیم را چک کردم. ابتدا گروه هماهنگی خبرگزاری را باز کردم که اگر آفیش هستم برنامه ریزی کنم. _سردار سلامی رو زدند! _نه فک کنم سردار باقری بوده! _حاجی زاده رو کسی ازش خبر داره؟! چقدر حالم شبیه صبح جمعه ۱۳ دی ۹۸ بود. سرب داغ برسرم ریخته شد. جنگ شده. یک جنگ تمام عیار بین ایران و دشمن دیرنه‌اش اسرائیل حرامزاده، سگ نگهبان آمریکا در منطقه. هرروز می‌گذشت و خبرهای زدو‌خورد جبهه حق و باطل آب و آتشی بود در وجودم. هرشب تا صبح بیدار و خوشحال از حملات ایران و آب خنکی که در جگرم می‌ریخت. صبح تا شب خبرهای ضد و‌نقیض حمله حرومی‌های صهیونیستی به ایران عزیز، آتش داغی در وجودم بود. اما امروز ۳ تیرماه دوازده روز گذشت و شب به جای خبرهای خوب جبهه مقاوت و حمله به اسراییل خبرهایی رو‌ میخواندم که صحبت از آتش بس بود... دوباره آتشی به جانم شعله ور شد که‌از روز اول داغ تر بود. مجید جراحی سه‌شنبه| ۳ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir۱۴۰۴
📌 هیبت پوشالی هنوز در زندگی مهره‌ای ضعیف‌تر از اسرائیل ندیده‌ام. مگر نگفت پیر ما: اسرائیل از خانه عنکبوت سست تر است؟! دیدید چقدر ضعیف عمل کرد؟ مرد میدان جنگ که نیست. رسانه را می‌زند. می خواهد صدای حق و حقیقت را خاموش کند. با زن جماعت طرف می‌شود. با خودش گفته بمب هنوز اصابت نکرده مجری می‌ترسد، جیغ می‌کشد، پا به فرار می‌گذارد این است هیبت پوشالی اسرائیلی. زِکی ! آهای هیبت پوچ اسرائیلی، نشناخته‌ای که سحر، طلوع دوبارهٔ آسیه است. دیدی که چگونه محکم ایستاد و خم به ابرو نیاورد؟ به یاد بیاور اُم وهب را. قلب مردانِ ارتشتان را یک زن بلرزاند مایه ننگتان نیست؟ پرچم عاشورا را چه کسی به دست جهانیان رسانده؟ زینب کبری سلام الله علیها ! ما با کمک‌های حضرت خدیجه (س) مسلمانیم. دفاع مقدسمان فقط با رمز نام یک زن پیروز شد. یازهرا ! یا زهرا بگو به گوش‌های کَرَش که ما دختران شماییم! بگو چون ام‌البنین یل تربیت کرده‌ایم. آهای هیبت تو خالی! مرد قویِ هماوردت از دامن یک زن برخاسته. همان زنی که طلای یادگاری‌اش را موشکی می‌کند بر مغز حمارت! زن مسلمان همان سحر امامی‌‌ست که انگشت ایستاده‌اش پرچم پیروزیمان را عَلم نگه داشته. محبوبه پورعسکری چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 سلام عزیزدلم، شما همسر شهید هستید؟ _بله. خیلی‌ها التماس دعا گفتن، برای همه دعا کنید لحظه‌ی تدفینه. - «چشم، به همه بگید برام دعا کنن بتونم دسته گلاشو بزرگ کنم». چشم حتما، منم یادتون نره. بعد از این مکالمه‌ کوتاهی که بین من و همسر شهید «امید رحیمی» رد و بدل شد، دستهایم را فشرد و اشک ریخت. اشک دلتنگی برای همسر جوانی که تا سه روز پیش سر سفره، پنج نفری شام می‌خوردند فارغ از اینکه شهید هرلحظه برای دیدن اربابش دارد لحظه شماری می‌کند! شهیدان را شهیدان می‌شناسند ✍️مهدیه یزدانی 📸مجید دهقانی زاده چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 متن را آماده می‌کنم. می‌گویم "متن" چون می‌دانم "روایت" نیست. خودتان بخوانید تا بعد مابقیش را روایت کنم. "حسینیه امیرچقماق یکی از نمادهای شهر یزد است. شهری که به انتخاب و رأی سازمان یونسکو چند سالی است به ثبت جهانی رسیده است. حالا پنج تابوت وسط این حسینیه تاریخی به زمین گذاشته شده است. در هر کدام نعش یک پاسدار است. پاسداری که هنگام پاس‌داری از این شهر جهانی و مردمانش شهید شدند. این پاسدارها شهدای شهر جهانیند." متن را می‌فرستم برای دبیر کانال برای انتشار. توی مجازی چند اصلاحیه برایم می‌فرستد. "پنج‌تا تابوت بوده نه شش‌تا"، "بهتر نیست به جای نعش از کلمه پیکر استفاده کنی؟" جای شش را با پنج عوض می‌کنم. اصلاحیه دوم آقای دبیر را انتخاب می‌کنم و برایش در ریپلای می‌نویسم: "برای من کلمه نعش سوزناک‌تر از پیکره. پیکر رو برای عُلمای ربانی می‌نویسم؛ ولی نعش رو برای شهدا به کار می‌برم که گلگون‌کفنند و به قول مقاتل ارباً ارباً شده‌اند." بعد هم این قسمت از یک نوحه قدیمی را می‌فرستم. علی نور بصرم نهال نوثمرم چگونه نعش تو را بابا به سوی خیمه برم. فردا، شب اول محرم است. ✍️محمدهادی شمس‌الدینی 📸مجید دهقانی زاده چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir
📌 یزد؛ ایستاده با ایمان، استوار بر عهد امروز، یزد، این شهر همیشه بیدار، دیار قنات و قنوت و قناعت، شهر تاریخی و جهانی، در سوگ فرزندان شهیدش ایستاد؛ فرزندانی از تبار تیپ همیشه‌پیروز الغدیر، یادگاران میدان‌های آتش و ایمان ، که در حمله ددمنشانه رژیم صهیونیستی، آسمانی شدند. اینجا حسینیه ایران است، شهر عجین با نام کربلا و عاشورا و دشمن بداند یزد، اگر می‌گرید، می‌گرید با صلابت؛ و اگر می‌ایستد، با قامتی بلندتر از دیروز پابرجا خواهد بود. تیپ سرافراز الغدیر، میراث‌دار دلاوری‌های دفاع مقدس، این‌بار نیز پرچم سربلندی ایران را با خون فرزندانش در خاک یزد برافراشت و در کنار آن، رفاقت دیرینه یزدی‌ها و کرمانی‌ها، در این ماتم باعزت، دوباره جان گرفت؛ دو استان و مردمانش یک ایمان و یک پیمان شدند. مردم یزد، همان‌هایی که خشت به خشت این شهر را با قناعت و قداست بالا بردند، با قنوتی آسمانی و دستانی پینه‌بسته، پاسخ حمله دشمن را با حماسه دادند و اینک، در حالی که فضای شهر هنوز عطر خون شهید دارد، خیمه‌های عزاداری سیدالشهدا (ع) در حال برپا شدن است؛ محرم در راه است و مردم یزد، خوب می‌دانند که مکتب عاشورا فقط یک سوگواری نیست، بلکه مشق بصیرت، ایثار، و استقامت است. این مردم، اهل فهم‌اند؛ بصیرت دارند و چشمشان به حقیقت باز است از این رو می‌دانند دشمن از تفرقه ارتزاق می‌کند و بر طبل اختلاف می‌کوبد تا صفوف را بشکند. اما این مردم نه در میدان نظامی و نه در میدان رسانه، اجازه نمی‌دهند دشمن رخنه کند. مردم یزد، می‌فهمند که جنگ امروز، فقط با گلوله نیست؛ بلکه جنگ روایت‌هاست، جنگ افکار، جنگ اراده‌ها. و آنان تصمیم گرفته‌اند روایت را خود بنویسند، با خون شهید، با زبان مادر داغ‌دیده، با ایستادگی نسل فردا. خانواده‌های شهدا، با چهره‌هایی آرام اما دل‌هایی آتشفشان، بر عهد خود با ولایت، ایمان و وطن تأکید کردند: «ما ملت حسین‌ایم؛ نه تسلیم می‌شویم، نه تحریف می‌پذیریم، و نه در برابر دشمن، کرنش می‌کنیم.» و در این میانه، درست همان‌جا که دشمن گمان کرد شهر از هم می‌پاشد، یزد نشان داد که زندگی همچنان جاری‌ست: کار هست، حرکت هست، چراغ امید روشن است، و دل‌ها با ذکر یا حسین(ع) می‌تپد. یزد ایستاد، نه برای نمایش، که برای حقیقت؛ ایستاد نه در سایه سکوت، که در پرتو ایمان؛ و خواهد ایستاد، تا آخر، آماده تر از هر لحظه ، برای ایران، برای حق، و برای فردایی که از عاشورا تا آسمان ادامه دارد. ✍️ حمیدرضا عمادی چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 نگین کوهستان از شهر عقدا که به سمت مزرعه نو حرکت می‌کردم همیشه یک تابلو نظرم را متوجه خود می‌کرد. کمکوه نگین کوهستان اما هیچگاه این توصیف هیجان انگیز نتوانسته بود راه من را به سمت آنجا کج کند. این بار اما با همه دفعه‌های قبل فرق می‌کرد. بله، بعد از چهل سال دیدن کمکوه نگین کوهستان، این بار این جمله معنایی دیگر داشت. اثری باستانی کشف شده بود؟! برجی بلند ساخته بودند؟! خیر. این بار کمکوه واقعاً نگین کوهستان شده بود چرا که زنده شده بود به حضور حاضر سردار شهید «اسماعیل شاکری». راه خود را به سمت نگین کوهستان کج کردم چرا که بزرگداشت سردارشان را در زادگاهش گرفته بودند هر چند با جسم او در جمکران وداع کرده بودند. قاری قرآن لب که گشود سکوت همه جا را فرا گرفت و همه چشم در چشم سردارانشان بودند که تصویر دوستانه‌شان بر روی میز بود. شاکری و حاجی زاده. قاری خواند «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» آری زنده‌اند و نزد پروردگار خود روزی می‌خورند. کمکوه نگین کوهستان شده بود و من چشم در چشم سردار حضور او را نظاره گر بودم. سیدحسن هاشمی مزرعه نو پنجشنبه|۵ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 مثل رود جاری از حاشیه خیابان قیام می‌روم. از پیاده‌رو. آدم گوشه‌گیر و درونگرایی نیستم؛ اما در حاشیه بودن را دوست دارم. شاید از کناره‌ها و گوشه‌ها بهتر می‌شود همه‌جا را رصد کرد. آن وسط مردم مثل رود جاری هستند و تابوت‌ها روی شانه‌ها موج می‌خورند. لحظه‌ای کشیده می‌شوم به وسط دریا. خیابان جزر و مد دارد. مردم می‌آیند زیر تابوت‌ها و می‌روند. می‌پرسم: "کدوم شهیده؟" _حسین کمالی. تا به خودم بیایم من هم شانه داده‌ام به زیر تابوت آخر. حالا تازه می‌‌فهمم چقدر اتمسفر زیر تابوت، با وزنی که هوای توی پیاده‌رو دارد فرق می‌کند. اینجا نفس‌ها به هم می‌خورد، عواطف فشرده‌تر می‌شود، به جوشش می‌آید، غلیان پیدا می‌کند و فریاد می‌شود: «مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل.» ✍️محمدهادی شمس‌الدینی 📸مجید دهقانی زاده چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 تابوتِ جان شهدا را دور ضریح امام‌زاده جعفر طواف می‌دهند. شهید سلطانی را به گلزار شهدای خلدبرین می‌برند. بقیه شهدا را به شهرشان؛ اما شهید امید رحیمی را همان‌جا به خاک‌ می‌سپارند. داخل امامزاده آنقدر شلوغ است که نمی‌توانم تا نزدیک قبر بروم. نگاهم به تابوت می‌افتد که گوشه‌ای از امام‌زاده گذاشته‌اند. درش باز است و پیکر شهید را برده‌اند نزدیک قبر. زن‌هایی که از جلو رفتن باز مانده‌اند دور تابوت نشسته‌اند و زار می‌زنند. دیروز جسم شهید از روحش خالی شد و حالا تابوت از جسم او. تکیه داده‌ام به دیوار امام‌زاده. چشم دوخته‌ام به مردها و زن‌هایی که آن جلو دور قبر شهید ناله می‌کنند و سینه می‌زنند. به جانی فکر می‌کنم که از کالبد تن و تابوت جدا شده و حالا در عالمی که فقط شهیدان آن را می‌بینند چشم گشوده است. ✍️محمدهادی شمس‌الدینی 📸مجید دهقانی زاده چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd