📌 #روایت_مردمی_جنگ
سلام عزیزدلم، شما همسر شهید هستید؟
_بله.
خیلیها التماس دعا گفتن، برای همه دعا کنید لحظهی تدفینه.
- «چشم، به همه بگید برام دعا کنن بتونم دسته گلاشو بزرگ کنم».
چشم حتما، منم یادتون نره.
بعد از این مکالمه کوتاهی که بین من و همسر شهید «امید رحیمی» رد و بدل شد، دستهایم را فشرد و اشک ریخت.
اشک دلتنگی برای همسر جوانی که تا سه روز پیش سر سفره، پنج نفری شام میخوردند فارغ از اینکه شهید هرلحظه برای دیدن اربابش دارد لحظه شماری میکند!
شهیدان را شهیدان میشناسند
✍️مهدیه یزدانی
📸مجید دهقانی زاده
چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
متن را آماده میکنم. میگویم "متن" چون میدانم "روایت" نیست. خودتان بخوانید تا بعد مابقیش را روایت کنم.
"حسینیه امیرچقماق یکی از نمادهای شهر یزد است. شهری که به انتخاب و رأی سازمان یونسکو چند سالی است به ثبت جهانی رسیده است.
حالا پنج تابوت وسط این حسینیه تاریخی به زمین گذاشته شده است. در هر کدام نعش یک پاسدار است. پاسداری که هنگام پاسداری از این شهر جهانی و مردمانش شهید شدند. این پاسدارها شهدای شهر جهانیند."
متن را میفرستم برای دبیر کانال برای انتشار. توی مجازی چند اصلاحیه برایم میفرستد. "پنجتا تابوت بوده نه ششتا"، "بهتر نیست به جای نعش از کلمه پیکر استفاده کنی؟"
جای شش را با پنج عوض میکنم. اصلاحیه دوم آقای دبیر را انتخاب میکنم و برایش در ریپلای مینویسم:
"برای من کلمه نعش سوزناکتر از پیکره. پیکر رو برای عُلمای ربانی مینویسم؛ ولی نعش رو برای شهدا به کار میبرم که گلگونکفنند و به قول مقاتل ارباً ارباً شدهاند."
بعد هم این قسمت از یک نوحه قدیمی را میفرستم.
علی نور بصرم
نهال نوثمرم
چگونه نعش تو را بابا
به سوی خیمه برم.
فردا، شب اول محرم است.
✍️محمدهادی شمسالدینی
📸مجید دهقانی زاده
چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
@artyazd_ir
📌 #روایت_مردمی_جنگ
یزد؛ ایستاده با ایمان، استوار بر عهد
امروز، یزد، این شهر همیشه بیدار، دیار قنات و قنوت و قناعت، شهر تاریخی و جهانی، در سوگ فرزندان شهیدش ایستاد؛ فرزندانی از تبار تیپ همیشهپیروز الغدیر، یادگاران میدانهای آتش و ایمان ، که در حمله ددمنشانه رژیم صهیونیستی، آسمانی شدند.
اینجا حسینیه ایران است، شهر عجین با نام کربلا و عاشورا و دشمن بداند یزد، اگر میگرید، میگرید با صلابت؛ و اگر میایستد، با قامتی بلندتر از دیروز پابرجا خواهد بود.
تیپ سرافراز الغدیر، میراثدار دلاوریهای دفاع مقدس، اینبار نیز پرچم سربلندی ایران را با خون فرزندانش در خاک یزد برافراشت و در کنار آن، رفاقت دیرینه یزدیها و کرمانیها، در این ماتم باعزت، دوباره جان گرفت؛ دو استان و مردمانش یک ایمان و یک پیمان شدند.
مردم یزد، همانهایی که خشت به خشت این شهر را با قناعت و قداست بالا بردند، با قنوتی آسمانی و دستانی پینهبسته، پاسخ حمله دشمن را با حماسه دادند و اینک، در حالی که فضای شهر هنوز عطر خون شهید دارد، خیمههای عزاداری سیدالشهدا (ع) در حال برپا شدن است؛ محرم در راه است و مردم یزد، خوب میدانند که مکتب عاشورا فقط یک سوگواری نیست، بلکه مشق بصیرت، ایثار، و استقامت است.
این مردم، اهل فهماند؛ بصیرت دارند و چشمشان به حقیقت باز است از این رو میدانند دشمن از تفرقه ارتزاق میکند و بر طبل اختلاف میکوبد تا صفوف را بشکند.
اما این مردم نه در میدان نظامی و نه در میدان رسانه، اجازه نمیدهند دشمن رخنه کند. مردم یزد، میفهمند که جنگ امروز، فقط با گلوله نیست؛ بلکه جنگ روایتهاست، جنگ افکار، جنگ ارادهها. و آنان تصمیم گرفتهاند روایت را خود بنویسند، با خون شهید، با زبان مادر داغدیده، با ایستادگی نسل فردا.
خانوادههای شهدا، با چهرههایی آرام اما دلهایی آتشفشان، بر عهد خود با ولایت، ایمان و وطن تأکید کردند: «ما ملت حسینایم؛ نه تسلیم میشویم، نه تحریف میپذیریم، و نه در برابر دشمن، کرنش میکنیم.» و در این میانه، درست همانجا که دشمن گمان کرد شهر از هم میپاشد، یزد نشان داد که زندگی همچنان جاریست: کار هست، حرکت هست، چراغ امید روشن است، و دلها با ذکر یا حسین(ع) میتپد.
یزد ایستاد، نه برای نمایش، که برای حقیقت؛ ایستاد نه در سایه سکوت، که در پرتو ایمان؛ و خواهد ایستاد، تا آخر، آماده تر از هر لحظه ، برای ایران، برای حق، و برای فردایی که از عاشورا تا آسمان ادامه دارد.
✍️ حمیدرضا عمادی
چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
نگین کوهستان
از شهر عقدا که به سمت مزرعه نو حرکت میکردم همیشه یک تابلو نظرم را متوجه خود میکرد.
کمکوه نگین کوهستان
اما هیچگاه این توصیف هیجان انگیز نتوانسته بود راه من را به سمت آنجا کج کند.
این بار اما با همه دفعههای قبل فرق میکرد.
بله، بعد از چهل سال دیدن کمکوه نگین کوهستان، این بار این جمله معنایی دیگر داشت.
اثری باستانی کشف شده بود؟!
برجی بلند ساخته بودند؟!
خیر.
این بار کمکوه واقعاً نگین کوهستان شده بود چرا که زنده شده بود به حضور حاضر سردار شهید «اسماعیل شاکری».
راه خود را به سمت نگین کوهستان کج کردم چرا که بزرگداشت سردارشان را در زادگاهش گرفته بودند هر چند با جسم او در جمکران وداع کرده بودند.
قاری قرآن لب که گشود سکوت همه جا را فرا گرفت و همه چشم در چشم سردارانشان بودند که تصویر دوستانهشان بر روی میز بود.
شاکری و حاجی زاده.
قاری خواند «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیلالله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
آری زندهاند و نزد پروردگار خود روزی میخورند.
کمکوه نگین کوهستان شده بود و من چشم در چشم سردار حضور او را نظاره گر بودم.
سیدحسن هاشمی مزرعه نو
پنجشنبه|۵ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
مثل رود جاری
از حاشیه خیابان قیام میروم. از پیادهرو. آدم گوشهگیر و درونگرایی نیستم؛ اما در حاشیه بودن را دوست دارم. شاید از کنارهها و گوشهها بهتر میشود همهجا را رصد کرد.
آن وسط مردم مثل رود جاری هستند و تابوتها روی شانهها موج میخورند. لحظهای کشیده میشوم به وسط دریا. خیابان جزر و مد دارد. مردم میآیند زیر تابوتها و میروند.
میپرسم: "کدوم شهیده؟"
_حسین کمالی.
تا به خودم بیایم من هم شانه دادهام به زیر تابوت آخر. حالا تازه میفهمم چقدر اتمسفر زیر تابوت، با وزنی که هوای توی پیادهرو دارد فرق میکند. اینجا نفسها به هم میخورد، عواطف فشردهتر میشود، به جوشش میآید، غلیان پیدا میکند و فریاد میشود: «مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل.»
✍️محمدهادی شمسالدینی
📸مجید دهقانی زاده
چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
تابوتِ جان
شهدا را دور ضریح امامزاده جعفر طواف میدهند. شهید سلطانی را به گلزار شهدای خلدبرین میبرند. بقیه شهدا را به شهرشان؛ اما شهید امید رحیمی را همانجا به خاک میسپارند. داخل امامزاده آنقدر شلوغ است که نمیتوانم تا نزدیک قبر بروم.
نگاهم به تابوت میافتد که گوشهای از امامزاده گذاشتهاند. درش باز است و پیکر شهید را بردهاند نزدیک قبر. زنهایی که از جلو رفتن باز ماندهاند دور تابوت نشستهاند و زار میزنند.
دیروز جسم شهید از روحش خالی شد و حالا تابوت از جسم او.
تکیه دادهام به دیوار امامزاده. چشم دوختهام به مردها و زنهایی که آن جلو دور قبر شهید ناله میکنند و سینه میزنند. به جانی فکر میکنم که از کالبد تن و تابوت جدا شده و حالا در عالمی که فقط شهیدان آن را میبینند چشم گشوده است.
✍️محمدهادی شمسالدینی
📸مجید دهقانی زاده
چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
یکی میگفت: "آدمها صداها را فراموش میکنند ولی ساختمانها نه! انگار صدا مثل آب جذب ذره به ذره آجرها میشه و جاودانه میماند."
دیروز که خودم را به تشییع رساندم، تابوت شهدا روی دست مردم جلو میرفت. بکگراند تشییع هم طاقهای فیروزهای و خشتی امیرچقماق بود.
این حسینیه تا به حالا چه صداهایی که نشنیده است.
از زمان حمله مغولها به اینطرف، گرد جنگ بر تن خشتی یزد ننشسته بود تا چند روز قبل. حالا تابوت شهدای حمله صهیونیستها به روی دست میرفت و امیرچخماق صداهای این مردم را بهخاطر میسپرد. من میدانم به ما افتخار خواهد کرد.
یک روز صدای هواپیماهای متفقین را شنید. چهل و هشت ساعت بعد ایران ما تسلیم شد. حالا؛ در دهمین روز جنگ، صدای هواپیمای صهیونیستها به گوش رسید. آمد و جوانان ما را زد. اما ما ایستادیم و حالا ناراحتیم که چرا قبل از نابودی دشمن، آتش را بس کردیم!
جلو میروم تا همصدا با این مردم شوم. شاید امیرچخماق صدای من را هم بهخاطر بسپارد!
محمد حیدری
پنجشنبه|۵ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
اینجا یزد است، حسینیه ایران. به تاریخِ رندِ ۴/۴/۴. تاریخی که برای خیلیها مهم است. اما اینجایی که من ایستادهام، انگار تقویم سریعتر ورق خورده است و رسیده به شب ۷ محرم. شب حضرت علی اکبر(ع)!
پدر و مادری مقابل پیکر پسر جوان و رشیدشان از پا افتادهاند. جوانانی میآیند تا پیکر رفیقشان را بر روی دست بگیرند. پیکری ارباً ارباً. و دم جوانان بنی هاشم بیایید...
حرفت حق بود آقا سید مرتضی آوینی وقتی گفتی: هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند.
محمد حیدری
چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
خانمی که نمیدانم نسبتش با شهید حمیدرضاسلطانی چیست تعریف میکند: «خبر انفجار رو که شنیدم تسبیح و تلفن از دستم نیفتاد. میگفتم خدایا کسی طوریش نشه که دیگه طاقت نداریم. نمیدونستم قراره اینقدر نزدیک باشه! نمیدونستم اینهمه فرق کردیم! کی فکر میکرد اینقدر تاب و طاقتمون زیاد شده باشه!؟»
وقت جداشدن از فامیل، سلامش میکنم. با شرمندگی میگوید بهجا نیاورده. میگویم: «غریبم!» ازش میخواهم کمی آشنایم کند. زنعموی شهید است: «از بس کمحرف بود، صحبت در موردش هم سخته! مثالِ واقعی "تا مجبور نشدی حرف نزن!". یک سفر تهران باهم بودیم. میگن مرد رو تو سفر باید شناخت؛ نجیب بود و بی آزار! همینجوری آروم و یواش هم دل خدا رو برد!»
مهدیه مهدی پور
چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
برای جایی که یک طرفش آشیخ غلامرضا فقیه خراسانی و آسیدجواد حیدری هستند و سمت دیگرش آیتالله ابوترابی و آیتاللهی و مدرسی، بهترین اسم همین دارالزهد است.
این علما، هرکدام دستِ کم شصت هفتادسال، عبادت کردند و علم آموختند تا به جایگاه علمی و معنوی امروزهشان رسیدهاند.
گاهی که گذرم به امامزاده جعفر میافتد میبینم عدهای دور مزار آشیخ غلامرضا، یا آسیدجواد حیدری نشستهاند و حاجت طلب میکنند. این مقام این زاهدان است.
جوانان این دورهزمانه صبر ندارند و راه صدساله را یک شبه رفتند. سن و سال شهید امید رحیمی را نمیدانم. آنچه پیداست، از امروز، یک جوان، بیست، سی ساله هم خودش را میان این علما، جا داده است.
محمد حیدری
پنجشنبه|۵ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
این صحنه من را یادِ نادر ابراهیمی انداخت و نوشتهاش در «با سرودخوان جنگ».
«روز قبل از حمله رسم است که عکاس سپاه میآید و از همهی بچههای خط حمله عکس میاندازد و از هرکس هم دو سه تا. روز بعد، حمله آغاز میشود. با خداست که چه کسی میماند و چه کسی میرود. عکسها را در مقر سپاه به دیوار میزنند، روی یک یا چند صفحه بزرگ.
ماندهها وقتی به تهران میآیند قبل از هرچیز سراغ عکسها میروند؛ عکس های خودشان و عکس های شهیدان نزدیکشان، دوستانشان، برادرهایشان، همسنگرها و هم یادهایشان.
آه... محمود ...خدا رحمتش کند. آخ ...جواد را نگاه کن! مهدی را ببین، عکسش را برایش ببریم بیمارستان... و بعد، مادرها میآیند، پدرها میآیند، برادر، خواهرها و فرزندها میآیند. چشمهایشان عکسها را میبلعد. چشمهایشان دنبال عکسها میدود. چشمهایشان چه دودویی میزند. و چه گرسنگی غریبی در این چشم ها حس میکنی... و عاقبت... چه برقی! آخ ... این منصور است، منصور من... خودش است. نیست؟ مادری، نرم مینشیند. پدری، پی دستمالش میگردد...»
سید محمد امین هاشمی
پنجشنبه|۵ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd