📌 #روایت_مردمی_جنگ
نگین کوهستان
از شهر عقدا که به سمت مزرعه نو حرکت میکردم همیشه یک تابلو نظرم را متوجه خود میکرد.
کمکوه نگین کوهستان
اما هیچگاه این توصیف هیجان انگیز نتوانسته بود راه من را به سمت آنجا کج کند.
این بار اما با همه دفعههای قبل فرق میکرد.
بله، بعد از چهل سال دیدن کمکوه نگین کوهستان، این بار این جمله معنایی دیگر داشت.
اثری باستانی کشف شده بود؟!
برجی بلند ساخته بودند؟!
خیر.
این بار کمکوه واقعاً نگین کوهستان شده بود چرا که زنده شده بود به حضور حاضر سردار شهید «اسماعیل شاکری».
راه خود را به سمت نگین کوهستان کج کردم چرا که بزرگداشت سردارشان را در زادگاهش گرفته بودند هر چند با جسم او در جمکران وداع کرده بودند.
قاری قرآن لب که گشود سکوت همه جا را فرا گرفت و همه چشم در چشم سردارانشان بودند که تصویر دوستانهشان بر روی میز بود.
شاکری و حاجی زاده.
قاری خواند «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیلالله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
آری زندهاند و نزد پروردگار خود روزی میخورند.
کمکوه نگین کوهستان شده بود و من چشم در چشم سردار حضور او را نظاره گر بودم.
سیدحسن هاشمی مزرعه نو
پنجشنبه|۵ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
مثل رود جاری
از حاشیه خیابان قیام میروم. از پیادهرو. آدم گوشهگیر و درونگرایی نیستم؛ اما در حاشیه بودن را دوست دارم. شاید از کنارهها و گوشهها بهتر میشود همهجا را رصد کرد.
آن وسط مردم مثل رود جاری هستند و تابوتها روی شانهها موج میخورند. لحظهای کشیده میشوم به وسط دریا. خیابان جزر و مد دارد. مردم میآیند زیر تابوتها و میروند.
میپرسم: "کدوم شهیده؟"
_حسین کمالی.
تا به خودم بیایم من هم شانه دادهام به زیر تابوت آخر. حالا تازه میفهمم چقدر اتمسفر زیر تابوت، با وزنی که هوای توی پیادهرو دارد فرق میکند. اینجا نفسها به هم میخورد، عواطف فشردهتر میشود، به جوشش میآید، غلیان پیدا میکند و فریاد میشود: «مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل.»
✍️محمدهادی شمسالدینی
📸مجید دهقانی زاده
چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
تابوتِ جان
شهدا را دور ضریح امامزاده جعفر طواف میدهند. شهید سلطانی را به گلزار شهدای خلدبرین میبرند. بقیه شهدا را به شهرشان؛ اما شهید امید رحیمی را همانجا به خاک میسپارند. داخل امامزاده آنقدر شلوغ است که نمیتوانم تا نزدیک قبر بروم.
نگاهم به تابوت میافتد که گوشهای از امامزاده گذاشتهاند. درش باز است و پیکر شهید را بردهاند نزدیک قبر. زنهایی که از جلو رفتن باز ماندهاند دور تابوت نشستهاند و زار میزنند.
دیروز جسم شهید از روحش خالی شد و حالا تابوت از جسم او.
تکیه دادهام به دیوار امامزاده. چشم دوختهام به مردها و زنهایی که آن جلو دور قبر شهید ناله میکنند و سینه میزنند. به جانی فکر میکنم که از کالبد تن و تابوت جدا شده و حالا در عالمی که فقط شهیدان آن را میبینند چشم گشوده است.
✍️محمدهادی شمسالدینی
📸مجید دهقانی زاده
چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
یکی میگفت: "آدمها صداها را فراموش میکنند ولی ساختمانها نه! انگار صدا مثل آب جذب ذره به ذره آجرها میشه و جاودانه میماند."
دیروز که خودم را به تشییع رساندم، تابوت شهدا روی دست مردم جلو میرفت. بکگراند تشییع هم طاقهای فیروزهای و خشتی امیرچقماق بود.
این حسینیه تا به حالا چه صداهایی که نشنیده است.
از زمان حمله مغولها به اینطرف، گرد جنگ بر تن خشتی یزد ننشسته بود تا چند روز قبل. حالا تابوت شهدای حمله صهیونیستها به روی دست میرفت و امیرچخماق صداهای این مردم را بهخاطر میسپرد. من میدانم به ما افتخار خواهد کرد.
یک روز صدای هواپیماهای متفقین را شنید. چهل و هشت ساعت بعد ایران ما تسلیم شد. حالا؛ در دهمین روز جنگ، صدای هواپیمای صهیونیستها به گوش رسید. آمد و جوانان ما را زد. اما ما ایستادیم و حالا ناراحتیم که چرا قبل از نابودی دشمن، آتش را بس کردیم!
جلو میروم تا همصدا با این مردم شوم. شاید امیرچخماق صدای من را هم بهخاطر بسپارد!
محمد حیدری
پنجشنبه|۵ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
اینجا یزد است، حسینیه ایران. به تاریخِ رندِ ۴/۴/۴. تاریخی که برای خیلیها مهم است. اما اینجایی که من ایستادهام، انگار تقویم سریعتر ورق خورده است و رسیده به شب ۷ محرم. شب حضرت علی اکبر(ع)!
پدر و مادری مقابل پیکر پسر جوان و رشیدشان از پا افتادهاند. جوانانی میآیند تا پیکر رفیقشان را بر روی دست بگیرند. پیکری ارباً ارباً. و دم جوانان بنی هاشم بیایید...
حرفت حق بود آقا سید مرتضی آوینی وقتی گفتی: هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند.
محمد حیدری
چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
خانمی که نمیدانم نسبتش با شهید حمیدرضاسلطانی چیست تعریف میکند: «خبر انفجار رو که شنیدم تسبیح و تلفن از دستم نیفتاد. میگفتم خدایا کسی طوریش نشه که دیگه طاقت نداریم. نمیدونستم قراره اینقدر نزدیک باشه! نمیدونستم اینهمه فرق کردیم! کی فکر میکرد اینقدر تاب و طاقتمون زیاد شده باشه!؟»
وقت جداشدن از فامیل، سلامش میکنم. با شرمندگی میگوید بهجا نیاورده. میگویم: «غریبم!» ازش میخواهم کمی آشنایم کند. زنعموی شهید است: «از بس کمحرف بود، صحبت در موردش هم سخته! مثالِ واقعی "تا مجبور نشدی حرف نزن!". یک سفر تهران باهم بودیم. میگن مرد رو تو سفر باید شناخت؛ نجیب بود و بی آزار! همینجوری آروم و یواش هم دل خدا رو برد!»
مهدیه مهدی پور
چهارشنبه|۴ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
برای جایی که یک طرفش آشیخ غلامرضا فقیه خراسانی و آسیدجواد حیدری هستند و سمت دیگرش آیتالله ابوترابی و آیتاللهی و مدرسی، بهترین اسم همین دارالزهد است.
این علما، هرکدام دستِ کم شصت هفتادسال، عبادت کردند و علم آموختند تا به جایگاه علمی و معنوی امروزهشان رسیدهاند.
گاهی که گذرم به امامزاده جعفر میافتد میبینم عدهای دور مزار آشیخ غلامرضا، یا آسیدجواد حیدری نشستهاند و حاجت طلب میکنند. این مقام این زاهدان است.
جوانان این دورهزمانه صبر ندارند و راه صدساله را یک شبه رفتند. سن و سال شهید امید رحیمی را نمیدانم. آنچه پیداست، از امروز، یک جوان، بیست، سی ساله هم خودش را میان این علما، جا داده است.
محمد حیدری
پنجشنبه|۵ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
این صحنه من را یادِ نادر ابراهیمی انداخت و نوشتهاش در «با سرودخوان جنگ».
«روز قبل از حمله رسم است که عکاس سپاه میآید و از همهی بچههای خط حمله عکس میاندازد و از هرکس هم دو سه تا. روز بعد، حمله آغاز میشود. با خداست که چه کسی میماند و چه کسی میرود. عکسها را در مقر سپاه به دیوار میزنند، روی یک یا چند صفحه بزرگ.
ماندهها وقتی به تهران میآیند قبل از هرچیز سراغ عکسها میروند؛ عکس های خودشان و عکس های شهیدان نزدیکشان، دوستانشان، برادرهایشان، همسنگرها و هم یادهایشان.
آه... محمود ...خدا رحمتش کند. آخ ...جواد را نگاه کن! مهدی را ببین، عکسش را برایش ببریم بیمارستان... و بعد، مادرها میآیند، پدرها میآیند، برادر، خواهرها و فرزندها میآیند. چشمهایشان عکسها را میبلعد. چشمهایشان دنبال عکسها میدود. چشمهایشان چه دودویی میزند. و چه گرسنگی غریبی در این چشم ها حس میکنی... و عاقبت... چه برقی! آخ ... این منصور است، منصور من... خودش است. نیست؟ مادری، نرم مینشیند. پدری، پی دستمالش میگردد...»
سید محمد امین هاشمی
پنجشنبه|۵ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
سهمیه شهادت
صدای شیخ در گلزار شهدای خلدبرین میپیچد: "شهید سلطانی یه دختر سه ساله هم داره." بغضها با هم میترکد.
نگاهم میچرخد بین زنهایی که دور و بر قبر جمع شدهاند. همسر شهید را موقع ورود از اشاره این و آن شناختهام. قله صبر. تک و تنها ایستاده. باز چشمهایم دنبال سهساله میگردد. بالاخره بغل یکی از زنها پیدایش میکنم. کوچکتر از آن است که سهسالش باشد؛ اما به حکم "إن کنت باکیاً لشی فابک للحسین" بهانهایست برای گریه بر سهساله حسین. طفلک از گرما و لابد تشنگی بیحال است. چشمها را مدام باز و بسته میکند. بیشتر از همه روبان قرمز دور موها و گوشواره طلاییاش به چشمم میآید.
مراسم تمام میشود. از محوطهای که با داربست دور مزار شهید کشیدهاند بیرون میآیم. چند جوان مشکیپوش زیر گوش هم پچپچ میکنند. یکی به دیگری میگوید: "دختر شهید که دیگه پزشکی رو زد توی گوشش." حتی بر نمیگردم تا به آن چند نفر نگاه کنم. حتما این حرف را با پوزخند هم گفته است.
قبلترها هربار درباره شهیدی میشنیدم که میگفتند دختر کوچکی دارد پشتبندش هم میشنیدم: "اگه این دختر بیبابا شد کسی بهش بیاحترامی نکرد. کسی سیلی به گوشش نزد...."
✍️محمدهادی شمسالدینی
پنجشنبه|۵ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
عنوان پوستر: « حقیقت غرب »
غرب امروز اگر میگوید آزادی در واقع یعنی اسارت!
(سیدشهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی)
طراح: محمد حسن ثقفی
پنجشنبه|۵ تیرماه ۱۴۰۴| #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
📌 #روایت_مردمی_جنگ
خبر شهادت دانشمند هستهای که چند ساعت قبل از آتشبس، به همراه خانوادهاش در شهر آستانه اشرفیه استان گیلان هدف حمله صهیونیستها قرار گرفتند را حتما شنیدهاید.
محمد حیدری، یکی از روایت نویسان یزدی و اعضای روایت دارالعباده به آستانه اشرفیه رفت تا این شهید هستهای و مراسم تشییع شهدای آستانه را روایت کند.
با ما همراه باشید در روایت دارالعباده
جمعه | ۶ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
🇮🇷#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd