eitaa logo
روایت دارالعباده
111 دنبال‌کننده
158 عکس
32 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین: @Ab_gholamii
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📍 دقیقا یک روز بعد از حمله به یزد، پیام بمباران شدید آستانه اشرفیه آمد روی گوشی‌ام. اقوام مادری‌ام آنجا بودند. ساعت دو نصفه شب، زنگ خاله‌ام که زدیم. بعد از چند بوق گوشی را جواب دادند: _ نمیدونم موشک بود یا پهپاد. صدای رد شدنش آنقدر شدید بود که از خواب پریدیم. نفهمیدیم چی شد، یه لحظه خونه لرزید و صدای انفجار اومد. خبرها یکی بعد از دیگری، مثل موشک میخورد کف گوشی‌ام. انفجارهای شدید کرج، توییت ترامپ راجع به آتش‌بس، حمله دوباره به تهران، توییت عراقچی، حمله پایانی سپاه و آتش‌، بس! حالا که دیگر خبر حمله و صدای انفجار نمی‌آید، راه افتادیم سمت گیلان. برای مراسم چهلم پدربزرگ. خبر مراسم تشییع شهدای آستانه کل شهر را برداشته است. ماجرای شهادت دکتر محمدرضا صدیقی صابر حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. قید نشستن در مراسم را زدم تا به تشییع برسم. می‌دانم پدربزرگم هم اینجور خوشحال‌تر است. محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 آستانه شهر کوچکی است. ده روز قبل، خبر شهادت حمیدرضا صدیقی صابر در شهر پیچید. خبرها واضح نبود، اما بعضی‌ها می‌گفتند اسرائیل خانه‌ دکتر صدیقی صابر را مستقیم زده است. پسر شهید شده، مادر مجروح و از پدر هم هیچ خبری نیست. همه امید داشتند در مراسم خاکسپاری، پدر شهید را ببینند. مراسم برگزار شد و پدر نبود تا زیر تابوت پسر ۱۷ ساله‌اش را بگیرد. پچ پچ‌ها در شهر شروع شد‌. عده‌ای می‌گفتند پدر هم شهید شده و عده‌ای دیگر حرفشان این بود که پدر در قرنطینه امنیتی است. هنوز کسی شغل پدر را نمیدانست. همه حدس‌ها و گمان‌ها بود تا نیمه شب ۳ تیر. شب مراسم هفتم پسر، پدر که دیگر طاقتش تمام شده، به خانه پدر خانم‌اش می‌آید تا برای دقایقی همسر و اقوامش را ببیند و به خانه امن برگردد. بیست دقیقه بعد، سه انفجار شب آرام آستانه را بر هم زد. حالا در حالی که همچنان بنرهای مراسم پسر، هنوز بر دیوارهای شهر است، تابوت پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ و... در همان خیابان تشییع می‌شود. محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 اگر از بالا به شهر آستانه نگاه کنید، امامزاده سید جلال‌الدین اشرف مثل نقطه پرگار می‌ماند که شهر دور آن چرخیده و بزرگ و بزرگ‌تر شده. حالا سالهاست محور تمام مراسمات و دورهمی‌های مردم آستانه اشرفیه اینجاست. به قول خودشان: آسید جلال‌الدین. ساعت شش بعد از ظهر، تابوت شهدا را می‌آورند تا تشییع شروع شود. محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 اینجا گلزار شهدایی وجود ندارد. اگر از یک نفر آدرس گلزار شهدا را بپرسید، میگوید: _ گلزار نه، حرم شهدا. آقا صادق، مستاجر خانه پدربزرگ است و راه‌بلد من. از کوچه پس کوچه‌ها میانبر می‌زنیم تا زودتر به حرم شهدا برسیم. از حرم آقا سید جلال‌الدین می‌شود تا حرم شهدا. تشییع در بین‌الحرمین جریان دارد. محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 سنج و دمام‌زنی رسم جنوبی‌ها هست و «کَر نی» نواختن رسم گیلانی‌ها. جلوی قافله تشییع شهدا راه می‌روند و آوای حزین می‌نوازند. انگار به زبان موسیقی می‌گویند از جنوب تا شمال این سرزمین عزادار هستند. ۱۶ تابوت شهید، میان صدای نوازندگان و شعار مرگ بر اسرائیل پیش می‌روند. از آقا صادق می‌پرسم لحظه حمله پدافند شلیک کرده؟ با پوزخند می‌گوید: هیچ‌کسی فکر نمی‌کرد به آستانه حمله بشه واسه همین هیچ پدافندی نداشتیم. پدافند هم اگر بود، حریف نمی‌شد، حرف آتش‌بس پیش اومد و اسرائیل می‌خواست کار رو قبل آتش‌بس تموم کنه. مثل سگ هاره لامذهب، وقتی زد و خیالش راحت شد، گفت حالا دیگه آتش‌بس. نمی‌دانم چرا؟ صدای نواختن سنج، دمام، کَر نی و شعار عزا عزاست امروز، در گوشم غمگین‌تر از دقایق قبل است‌. محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 یکی می‌گوید: اسرائیل کشیک ۲۴ ساعتی گذاشته بود دم خونه، و الا نمیشه ۲۰ دقیقه‌ای شناسایی کنه و بزنه. به حرفش فکر می‌کنم. یک نفر، تمام روز چشمش به آن خانه بوده. نفر به نفر آدم‌هایی که وارد خانه می‌شدند را نگاه می‌کرده و با عکسی که به او داده‌اند تطبیق می‌داده. نگاهم به تابوت شهیده محیا صدیقی می‌افتد. یعنی آن جاسوس یا شاید هم نفوذی، دیده که این دختر کوچک هم وارد آن خانه شده؟ می‌دانسته و گرای خانه را به پهپاد یا جنگنده اسرائیلی داده؟ امیدوارم اینچنین نبوده باشد، امیدوارم... محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📍 چند قدم که پیش می‌روند، می‌ایستند و سینه می‌زنند. شب اول محرم است و اهل آستانه بهانه و گریزی برای روضه نمی‌خواهند. این مردم سال‌هاست یاد گرفته‌اند برای هر غم و اندوهی به آغوش حسین پناه ببرند. اما آخر سینه‌زنی‌شان، غم را پنهان می‌کنند و با خشم فریاد می‌زنند «مرگ بر اسرائیل» اینجا همان جایی‌ست که امام موسی صدر گفت: «من حسینیه‌ای که سرباز برای نبرد با اسرائیل تربیت نکند، قبول ندارم.» محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 صادق قبل از اینکه بیاید دنبال من، رفته بود برای غسل دادن شهدا. تو ماشین، وقتی در راه بودیم می‌گفت: «تا حالا میت‌های زیادی را غسل دادم‌. تا امروز نه ترسیده‌ام نه حالم بد شده، اما امان از امروز.» زد روی فرمون و فحشی را روانه جد و آباد صهیونیست‌ها کرد. سیگاری آتش زد و حرفش را ادامه داد: «بین شهدا یه پسر بچه بود، همین که نگاهم به صورتش افتاد، دست و پام شل شد. نمیدونستم چیکار باید بکنم...» در مراسم تشییع، به دنبال تابوت پسر بچه‌ای به نام میلان صابری می‌گشتم. هر چه خواستم جوری عکس بگیرم که صورتش پیدا باشد نشد، شاید برای این است که ما دست و پایمان شل نشود. یکی که از زیر تابوت آمد کنار، به همراهش گفت: از همه تابوت‌ها سبک‌تر بود... محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd
📌 📍 خورشید پایین می‌آید و پشت گنبد حرم شهدا غیب می‌شود. پیکر شهدا دم اذان مغرب در قبر آرام می‌گیرد. می‌خواهم به محل اصابت موشک‌ها بروم. صادق می‌گوید باشد برای صبح، در تاریکی چیزی پیدا نیست. می‌خواهم از حرم بیرون بروم که می‌بینم مردم یکجا جمع شدند. بنری است با عکس همه شهدا. این را برای ثبت در تاریخ بنویسید که اخلاقی‌ترین ارتش جهان و اولین دموکراسی خاورمیانه برای ترور! یک دانشمند هسته‌ای، ۱۵ نفر را هدف قرار داد. قرار گذاشتیم تا فردا صبح به مقتل شهدا برویم. محمد حیدری جمعه| ۶ تیر ۱۴۰۴ | 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd