eitaa logo
فقه روز
2.5هزار دنبال‌کننده
827 عکس
224 ویدیو
13 فایل
دروس و یادداشت‌های محسن ابراهیمی @ebrahimi845
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹«وحدتِ نیاز» و «بنیادگرایی» 📚خون دلی که لعل شد، ۲۴۶ تا ۲۵۱ @rooz_fiq
195-almizan-03.05.19.mp3
زمان: حجم: 14.5M
متن خوانی تفسیر المیزان جلسه ۱۹۵ جلد1/سوره بقره/ ادامه آیات ۱۶۳ الی ۱۶۷ (برهان توحید) جمعه ۰۳.۰۵.۱۹ 👇 https://eitaa.com/joinchat/1156972562C995b2572a2
🔹این جملات از شهید بهشتی رو امروز دیدم، خیلی برای فضای تربیتی طلبگی لازمن👇👇 ▫️مدرسه‌ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج، پرخاشگر بیجا و متعصب تربیت کند، نتوانند با هم دو کلمه حرف بزنند، چه ارزشی دارد؟ در این صورت چه خدمتی به اسلام و به حق کرده‌اند؟ به چه انگیزه‌ای؟ ▫️من می‌گویم شرط اول خدمت در مدرسه این است که انسان منصف، اسلام انصاف‌آور، تشیع انصاف‌آور در مدرسه پا بگیرد. برخورد باید منصفانه، منطقی، آرام، متین، روشنگر، امکان فکر گسترده‌دادن، باشد. تحجر، جمود و مطالب را زود در چارچوب‌های محدودآوردن و تاختن، هرگز نمی‌تواند آهنگ تربیت مدرسه باشد. ▫️ما می‌خواهیم انسان جستجوگر بار بیاوریم که در پی شناخت حق باشد. شما آقایان چگونه معارف فعلی خودتان را برای شناخت حق در تمام جزئیاتش آن‌قدر بالغ می‌دانید که این‌قدر به هم پرخاش می‌کنید؟! ▫️مدرسه جای برخورد سالم آرا و افکار است و از هر آهنگ و شیوه‌ای که بخواهد به سلامت برخورد آرا و افکار لطمه بزند، به‌شدت جلوگیری می‌شود. خوب دقت کنید این شعار ماست: مدرسه جای برخورد سالم آرا و افکار است. ▫️من به‌عنوان یک فرد کارشناس این فن می‌گویم. اگر قرار است در روحانیت کسی به‌عنوان صاحب نظر در مسائل مربوط به نسل جوانِ درس‌خوانده در ارتباط با مذهب نام برده شود، لااقل من که یکی از آنها هستم. عمرم را در این راه گذراندم. من به‌عنوان کارشناس صاحب‌نظر این فن می‌گویم این «اتمام حجت» های شما خطرناک است. «اتمام حجت» چیست؟!می‌گویم این، تمام رشته‌های این ٣٠، ٤٠ سال را پنبه می‌کند. اتمام حجت یعنی چه؟چه کسی گفته است اگر ما با بیان روشنگر، نقطه‌های انحرافی را بیان کنیم کافی نیست؟ طول می‌کشد؟ طول بکشد.کار مفید طولانی بهتر است یا کار پرخطر فوری؟ کدام‌یک؟ @rooz_fiq
قطرات باران گرمای شدید تابستان حیاط خانه پدری ارزش این باران را کسی درک می‌کند که آن گرما را چشیده باشد @rooz_fiq
🔹رویای صادقه .... در عالم رؤیا خود را در یکی از مساجد مشهد دیدم. این مسجد را می‌شناسم؛ هنوز هم وجود دارد و در میانه‌ی بازار واقع است. امام آن مسجد، آقای علم الهدی، از شاگردان مقرب و نزدیکان خاص آقای میلانی بود و آقای میلانی او را به عنوان امام این مسجد تعیین کرده بود. در دو سمت در مسجد، دو مرد را دیدم که گویی دو فرشته بودند و قامتشان آن‌چنان بلند بود که من پاهایشان را می‌دیدم و بالاتنه‌ی آن‌ها را نمی‌دیدم. بعد دیدم فرش‌های مسجد را برای تعمیرات جمع کرده‌اند و برخی از سنگ‌های قرنیز دیوارها ریخته و خاک و سنگ در کف مسجد پخش شده است. وقتی بیدار شدم، خوابی را که دیده بودم به خاطر آوردم و به رفیقم گفتم: «یا آقای علم الهدی درگذشته و یا آقای میلانی.» در همان روز یا روز بعد برای بازجویی احضار شدم. مرا به اتاق دیگری غیر از اتاق همیشگی بازجویی بردند و دیدم رئیس بازجوها، به نام «کاوه»، منتظر من است. از من بازجویی کرد و از جمله مطالبی که در این بازجویی گفت، این بود که: -«لابد مطلع شده‌ای که آقای میلانی فوت کرده است!» +من چگونه می‌توانم مطلع شوم؟ -بله، او فوت کرده است. این موضوع مربوط به اوایل سال ۱۳۵۴ است. 📚خون دلی که لعل شد، ص۲۶۰ ------------------ 📌پ‌ن: به نظر شما چ ارتباطی بین این خواب و فوت یکی از آن دو شخص وجود دارد؟ آقا این ارتباط رو چطور متوجه شدن؟ 📬اینجا بگین👇👇👇 daigo.ir/s/8272362688 @rooz_fiq
04-doreh-almojaz-03.05.20.mp3
زمان: حجم: 22.64M
🎙 جلسه چهارم ۰۳.۰۵.۲۰ 🗂موضوع: ادامه باب حجج، عرف و سیره، شهرت و اجماع 👇 https://eitaa.com/joinchat/1156972562C995b2572a2
✔️تو یوسف می‌شوی ▫️به مناسبت بحث خواب‌های صادقه، بد نیست بگویم که در یاد من خواب‌های عجیبی مانده که یکی از آنها را نقل می‌کنم؛ به گمانم مربوط به سال ۱۳۴۶ یا ۱۳۴۷ باشد. ▫️در آن زمان، وضع سیاسی مشهد در نهایت شدت و سختی بود و اسلام‌گرایان دچار گرفتاری و محنت زیادی بودند؛ چنان‌که جز چند تن اندک از رفقا با من در میدان باقی نماندند و بقیه ترجیح دادند عرصه‌ی مبارزه را رها کنند. ▫️در آن شرایط، خواب دیدم که حضرت امام خمینی (ره) وفات کرده و جنازه‌ی ایشان در یکی از خانه‌های مشهد، واقع در نزدیکی خانه‌ی پدر من، روی زمین است. مردم بسیاری برای تشییع جنازه جمع شدند که من هم در میان آنها بودم. دردی جانکاه قلبم را می‌فشرد و غم و اندوه وجودم را گرفته بود. تابوت را از آن خانه بیرون آوردیم و روی دوش گرفتیم. سپس تشییع‌کنندگان، که جمعیت انبوهی بودند، در پی جنازه به حرکت درآمدند که در میان آنها شمار بسیاری از علما بودند و من هم با آنها حرکت می‌کردم. طبق معمول، جنازه در برابر ما می‌رفت و تشییع‌کنندگان، که بیشترشان علما بودند، نیز به دنبال آن می‌رفتند. من با آنها می‌رفتم و با صدای بلند می‌گریستم و از شدت تألم و تأثر، با دست روی زانوی خود می‌زدم. ▫️چیزی که برغم و درد من می‌افزود، این بود که می‌دیدم برخی از علما - که هنوز چهره‌هایشان را در خاطر دارم - بدون آنکه توجهی بکنند و عبرتی بگیرند و بی‌آنکه احساس اندوهی در آنها مشاهده شود، با هم صحبت می‌کنند و می‌خندند! و من کاری از دستم برنمی‌آمد جز اینکه این درد و اندوه جانکاه را تحمل کنم. ▫️جنازه به آخر شهر رسید، بیشتر تشییع‌کنندگان بازگشتند، اما جنازه راه خود را در بیرون شهر ادامه داد و تعداد بیست یا سی تشییع‌کننده، که من هم جزو آن‌ها بودم، همچنان در پی جنازه حرکت می‌کردند. سپس جنازه به تپه‌ای رسید. بیشتر تشییع‌کنندگان در پایین تپه ماندند. جنازه به همراه چهار یا پنج تشییع‌کننده به سمت بالای تپه رفت و من هم با آن‌ها به دنبال جنازه بودم. بالای تپه معمولاً از پایین کوچک به نظر می‌آید؛ اما وقتی انسان بر آن فراز قرار می‌گیرد، می‌بیند بزرگ و گسترده است. اما در خواب، بالای آن تپه همچنان که از پایین دیده می‌شد، کوچک و شبیه یک تختخواب بود و ما تابوت را آنجا قرار دادیم. ▫️من به پایین پا نزدیک شدم تا در حالی که چهره‌ی حضرت امام را می‌بینم، با او وداع کنم. وقتی کنار پا ایستادم، به چهره‌ی امام که در تابوت آرمیده بود، می‌نگریستم. ناگهان دیدم دست راست ایشان که انگشت سبابه‌اش به حالت اشاره بود، به سمت بالا حرکت می‌کند. حیرت شدیدی سراپایم را گرفت. سپس دیدم امام با چشمان بسته شروع کرد به حرکت برای نشستن، تا اینکه انگشت اشاره‌اش به پیشانی من رسید و آن را لمس کرد یا نزدیک بود لمس کند. من در این حال با شگفتی و حیرت نگاه می‌کردم. بعد لب‌هایش را گشود و دو بار گفت: «تو یوسف می‌شوی... تو یوسف می‌شوی!» ▫️از خواب بیدار شدم در حالی که تمام جزئیات این خواب در ذهن من بود؛ همچنان که تا به اکنون نیز در ذهنم باقی مانده است. خوابم را برای خیلی از بستگان و دوستان نقل کردم؛ از جمله برای مادرم (رحمة الله علیها) که فوراً این خواب را چنین تعبیر کرد: «بله، یوسف خواهی شد» به این معنی که همواره در زندان خواهی بود. ▫️یکی دیگر از کسانی که این خواب را با تفسیر مادر برایش نقل کردم، شیخ حافظی بود که سال ۱۳۴۹ در زندان مشهد با هم در یک سلول بودیم. پس از آنکه من به ریاست جمهوری انتخاب شدم، او نزد من آمد و گفت: «روز انتخابات ریاست جمهوری در مکه بودم، چون انتخابات با موسم حج تقارن یافته بود. وقتی به سوی صندوق رأی‌گیری بعثه رفتم، آن خواب و تفسیر مادر شما را به یاد آوردم و به گریه افتادم؛ زیرا فهمیدم مسئله فقط در زندان خلاصه نمی‌شده است.» 📚خون دلی که لعل شد، ص۲۶۲ -------------------- 📬نظرتون لطفا👇👇👇 daigo.ir/s/8272362688 @rooz_fiq
196-almizan-03.05.21.mp3
زمان: حجم: 14.75M
متن خوانی تفسیر المیزان جلسه ۱۹۶ جلد1/سوره بقره/ ادامه آیات ۱۶۳ الی ۱۶۷/ آیه ۱۶۴ یکشنبه ۰۳.۰۵.۲۱ 👇 https://eitaa.com/joinchat/1156972562C995b2572a2