🔵 #ازدواج در سنین #نوجوانی بده؟ ولی #رابطه_جنسی و #دختربازی و #پسربازی در سنین نوجوانی خوبه؟! بفرستید برای مغزهای زنگ زده #اصلاحات 😳
#آمریکا #بلوغ #ازدواج_نوجوانان #نوجوان_همسری #همسر #دختر #پسر #مشروع #نامشروع #اسلام #غرب #روشنفکری #روغنفکری #مجلس #روحانی #اصلاحطلبان #لیبرال #آزادی #آموزش_جنسی #دبیرستان #حلال #حرام
👉 @roshangarii 🌹
🔴 پاسخ شبهات #آقامیری #آخوند خلع لباس شده درباره #بهشت: #غلمان #شوهر است یا #خدمتکار؟!
به راستی اگر کسی #قرآن بخواند، اینها برایش #شبهه نیست، #طنز است.. بخصوص از کودکی مانوس بودن با قرآن..
#حوری #حورالعین #ولدان #زنان #زنان_بهشتی #آخرت #سلبریتی #غلام #نوکر #خدمتکار #همسر #بهشتی #بیسواد #مریض #شایعه #اسلام #مسلمان
👉 @roshangarii 🌹
🔶 برنامه #حفظ_قرآن
💚 یه #آیه بگو درباره #فرزند و #نوه 😊👆
سوره #نحل جزء 14
برای حفظ بهتر میتونید با قرائت قاریان خوش صدا تمرین کنید.. در کانال ایتا و سروش، صوت #ترتیل هر آیه قرار میگیرد..
از آیه های موضوعی میتوانید برای قوی تر شدن #فن_بیان تون در میان کلام و سخن تون استفاده کنید.. تا حکیمانه تر سخن بگوییم 🌸
#حفظ #اسلام #مسلمان #انرژی_مثبت #انگیزشی #حافظه #حکمت #کودک #فرزندآوری #نعمت #شکر #کفر #الله #برکت #همسر #غذا #ایمان #مسلمانان #بچه #جمعیت #حفظ_کاربردی_قرآن
👉 @roshangarii 🌹
🔶 بازیکن #استقلال : #استادیوم جای همسرم نیست.. 👆
جای #زن و #همسر دیگران چی؟🤔
#فوتبال #فوتبالیست #سلبریتی #بازیگران #ورزشگاه #زنان #دختر #دختربازی #فحاشی #فرهنگ #ورزشگاه_زنان #ورزشگاه_آزادی #پرسپولیس #بازی #ایران_کامبوج
👉 @roshangarii 🌹
خدا یکی و محبت یکی و یار یکی»
📣 توضیحات دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله #خامنه_ای دربارهی نظر ایشان پیرامون مسئلهی #چندهمسری
کسانی که با مطرح کردن چندهمسری در پی چند قطبی کردن جامعه بودند و با این کار میخواستند آراء #انتخابات را به نفع خودشان تمام کنند و خود را آدم خوبه ی داستان به همگان معرفی کنند با انتشار نظر صحیح حضرت #آقا تیرشان به سنگ خورد..
خب از حالا میتوانند بروند دنبال برگ بعدی #جنگ_روانی
#همسر #ازدواج #محبت #تعددزوجات #ازدواج_مجدد #زن_دوم #صیغه #متعه #زن #مرد #روحانی #اصلاحات #اصلاحطلبان #اسلام #مستحب #مباح
👉 @roshangarii 🌹
1.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا یکی و محبت یکی و یار یکی»
📣 نظر آیتالله #خامنه_ای دربارهی #چندهمسری
#همسر #ازدواج #محبت #تعددزوجات #ازدواج_مجدد #زن_دوم #صیغه #متعه #زن #مرد #روحانی #اصلاحات #اصلاحطلبان #اسلام #مستحب #مباح
👉 @roshangarii 🌹
🔴 تکذیب #شایعه #ممنوعیت فروش #بادکنک در روز #ولنتاین 😐👆
اگه میخواستن #ممنوع هم کنن، باس #خرس فروشی رو ممنوع میکردن، پسرای کلاش با #عروسک #خرس، خرس گنده هاشونو گول نزنن😐😎
هدف از نشر این شایعات👆 ضمنا ولنتاین در بسیاری از کشورها مثل #چین، #اندونزی و.. برای حفظ #فرهنگ بومی ممنوعه
#دوست_دختر #دوست_پسر #نامشروع #رابطه_نامشروع #ازدواج #همسر #پاکی #عشق #هوس
👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_ششم
💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
💠 او همچنان #عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق #امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد #حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.
به یُمن همین هدیه حیدری، #13رجب عقد کردیم و قرار شد #نیمه_شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
💠 نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانهام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟»
💠 هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«#موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«#تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از #ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
💠 عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمیذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
💠 دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
همه نگاهش میکردند و من از خون #غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد :«من میرم میارمشون.»
زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe